از اشتباه به آمرزش راهی هست :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


از اشتباه به آمرزش راهی هست

خانم معلم | شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۸۷، ۰۵:۵۳ ب.ظ | ۱ نظر
هیچ کس وسوسه اش نکرد ، هیچ کس فریبش نداد ، او خودش سیب را از شاخه کند و گاز زد و نیم خورده دور انداخت. او خودش از بهشت بیرون رفت و وقتی به پشت دروازه بهشت رسید ، ایستاد. انگار می خواست چیزی بگوید. چیزی ، اما نگفت . خدا دستش را گرفت و مشتی اختیار به او داد و گفت : برو ، زیرا که اشتباه کردی . اما اینجا خانه توست هر وقت که برگردی ، و فراموش نکن که از اشتباه به آمرزش راهی هست. او رفت و شیطان مبهوت نگاهش می کرد. شیطان کوچک تر از آن بود که او را به کاری وادار کند . شیطان موجود بیچاره ای بود که در کیسه اش جز مشتی گناه چیزی نداشت . او رفت اما نه مثل شیطان مغرورانه تا گناه کند او رفت تا کودکانه اشتباه کند. او به زمین رفت و اشتباه کرد ، بارها و بارها. اشتباه کرد مثل فرشته بازیگوشی که گاهی دری را بی اجازه باز می کند ، یا دستش را به چیزی می خورد و آن را می اندازد. فرشته سر به هوا گاهی سر می خورد ، می افتد و دست و بالش می شکند. اشتباه های کوچک او مثل لباسی نامناسب بود که گاهی کسی به تن می کند. اما ما همیشه تنها لباسش را دیدیم و هرگز قلبش را ندیدیم که زیر پیراهنش بود. اما از هر اشتباه او سنگی ساختیم و به سمتش پرت کردیم . سنگ های ما روحش را خط خطی کرد و ما نفهمیدیم. اما یک روز او بی آن که چیزی بگوید، لباس های نا مناسبش را از تن در آورد و اشتباه های کوچکش را دور انداخت و ما دیدیم که او دو بال کوچک نارنجی رنگ هم دارد ؛ دو بال کوچک که سال ها از ما پنهان کرده بود و پر زد مثل پرنده ای که به آشیانه اش بر می گردد. او به بهشت برگشت و حالا هر صبح وقتی خورشید طلوع می کند ، صدایش را می شنوم ؛ زیرا او قناری کوچکی است که روی انگشت خدا آواز می خواند. همتونو دوست دارم
  • خانم معلم

نظرات (۱)

فقط می خوام بگم که ...
خدا ، ما هم دوستت داریم .
می خوام بگم که ببخش ما رو اگه خیلی وقتا بی وفا و بی معرفتیم .
می خوام بگم که ممنونیم که همیشه هستی و ازت می خوایم که هیچ وقت تنهامون نزاری . هیچ وقت .........

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی