بخشایش :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


بخشایش

خانم معلم | سه شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۸۸، ۱۱:۴۴ ب.ظ | ۷ نظر


پیر با مرید خاص خود ملاقات کرد و از او در مورد پیشرفت معنوى اش پرسید . مرید در پاسخ گفت که حالا دیگر مى تواند هر لحطه روز، خود را وقف خداوند کند.

پیر گفت: پس تنها چیزى که باقى مانده این است که دشمنانت را عفو کنى.
مرید وحشت زده به استاد خویش نگاهى انداخت : اما اینکار لازم نیست . من نسبت به دشمنانم هیچ احساس کینه اى ندارم.
پیر گفت: تو فکر مى کنى خداوند نسبت به تو احساس کینه دارد؟
مرید پاسخ داد : البته که نه.
پیر:- با اینحال از او طلب بخشایش مى کنى، نمى کنى؟ با دشمنانت نیز همین کار را بکن گر چه شاید نسبت به آنها احساس کینه نداشته باشى . شخصى که بخشایش مى کند در حال تطهیر و معطر ساختن دل خود است.

  • خانم معلم

نظرات (۷)

جالب بود وازافراطوتفریط خبری نبود ومیشد ساعتها حرف یه ادم معمولی راخوند خرسندم ازاشناباشما!!!
سلام به خانم معلم
حکایتی زیبا و جالب همچون حکایات باقی مانده از گذشتگان
به حسن سلیقه شما در انتخاب هم تبریک
@ به جناب زارع
سلام - خدمت رسیدیم ! موفق باشید.
@ جناب سامع
سلام
ممنون که سر زدید ... نظر لطفتان است
سلام خانم معلم گرامی حکایت زیبا و اموزنده ای را انتخاب کرده بودید.اگر ما کینه ی همنوع خودمان را از دل بیرون کنیم و اگر احیانا خطایی هم کرده او را ببخشیم. بعد از این تصمیم خدایی خودمان هم احساس ارامشی می کنیم که وصف ناشدنی است. این دو بیتی هم تقدیم به شما شاید بتوان یه جورایی به این حکایت زیبای شما ربطش داد.شاد و سر بلند باشید.
از کار خلق، یک گره آنان که وا کنند
خوشتر که خاک را به نظر کیمیا کنند
از گریه های سجده ی شکرانه خوشتر
گر خنده را بــــــــه کنج لبی آشنا کنند
@به جناب کاوسی
سلام ممنون از اینکه با انتخاب شعر زیبایتان این حکایت را تقویت فرموده اید . ای کاش بتوانیم با بخشایش دلهایمان را معطر از وجود خدا نمائیم.در پناه حق باشید .
حکایت واقعا مفید و جالب و قشنگی بود . حکایت هایی که می نویسید هم همین طور .
دوست دارم این حکایت رو هیچ وقت فراموش نکنم . هیچ وقت .
با تشکر گلم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی