حکایت هارون و شقیق
خانم معلم |
جمعه, ۱۵ آبان ۱۳۸۸، ۰۹:۰۶ ب.ظ |
۲۸ نظر
داشتم تذکره الاولیاء را ورق میزدم چشمم به حکایت « ذکر شقیق بلخی » افتاد ...
... نقل است که چون شقیق قصد کعبه کرد و به بغداد رسید هارون الرشید را بخواند. چون شقیق به نزدیک هارون رفت هارون گفت : تویی شقیق زاهد ؟
گفت : شقیق منم ، اما زاهد نیم .
هارون گفت : مرا پندی ده .
گفت : هشدار که حق تعالی تو را به جای صدیق نشانده است .
از تو صدق خواهد چنانکه از وی ،
از تو صدق خواهد چنانکه از وی ،
و به جای فاروق نشانده است ،
از تو فرق خواهد - میان حق و باطل - چنانکه از وی ،
و به جای ذوالنورین نشانده است ،
از تو حیا و کرم خواهد چنانکه از وی ،
و به جای مرتضی نشانده است ،
از تو علم و عدل خواهد چنانکه از وی .
گفت : زیادت کن..
گفت : تو چشمه ای و عمال جویها .اگر چشمه روشن بود ، به تیرگی جویها زیان ندارد . اگر چشمه تاریک بود ، به روشنی جوی امیدی نباشد .
- ۸۸/۰۸/۱۵