داستان کهریزک و آنفولانزای نوع A! :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


داستان کهریزک و آنفولانزای نوع A!

خانم معلم | دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۸۸، ۱۲:۲۵ ق.ظ | ۰ نظر


چهارشنبه پیش قرار شد عده ای از بچه ها رودر هفته ی بهداشت روانی برای بازدید از آسایشگاه کهریزک به دیدار سالمندان ببریم .

رفتن به خانه ی سالمندان چیز جالبی نبود ولی برام اینکه بچه ها جهت در رفتن از مدرسه و ساعتی رو با دوستاشون بودن بخوان هر جایی رو به بودن در مدرسه ترجیح بدن چیز جدیدی نبود و اینه که فقط بهشون گفتم حواستون باشه اونجا رفتین مواظب رفتارتون باشید ....
وقتی برگشتن ، یک گروه بسیار متاثر شده بودن و گفتند : خانم ! بچه های دیگه رو اونجا نبرین .،  ما که دق کردیم .... و البته گزارشی هم برای من تهیه کرده بودن که واقعا خوندنی بود و شاید یکی از نوشته هاشون رو توی یه پستی براتون نوشتم ....


یکی از همکارامون هم که به عنوان همیاری با مشاور مدرسه رفته بود وقتی برگشت کلی گریه کرد که ، «ما هم سرانجاممون مثل اوناست » و از همون موقع دنبال آدرس یه آسایشگاه خوب !! می گشت چون پسرش که تازه امسال سال سوم دبیرستانه ، بهش گفته بود ، چرا امسال هر روز مدرسه نمی ری و دو روز توی خونه ای ؟!!!! ....
بهش گفتم : دختر خوب ، اصلا نگران نباش ، کار ما به آسایشگاه نمی رسه زودتر بجنب برو « امین آباد » یه وقت بگیر! ....( آخه محل کار ما به هر دو محل تقریبا نزدیکه !!!)
پنجشنبه آنفولانزا رو از بچه ها گرفتم و وقتی اومدم خونه حال بدی داشتم ... جمعه و شنبه و یکشنبه رو به دکتر و سرم و آمپول زدن و استراحت مطلق ! گذروندم .... دوشنبه با تنی زار و نزار رفتیم مدرسه . زور زورکی مدرسه موندیم و وقتی برگشتم خونه دیگه نای بلند کردن یک قاشق رو هم نداشتم و باز افتادنی کردیم سخت ... به طوریکه توانایی حرکت ، حتی تا شعاع یک متری رو هم نداشتم...
القصه ، زنگ پشت زنگ و توصیه پشت توصیه که ، بخور ، به خودت برس ، آبمیوه فراموش نشه ، کباب درست کن ، میوه تازه رو آب بگیر ، عصاره گوشت هم خیلی خوبه و ... سفارشات پشت سفارشات .... و البته با کلی همدلی و همدردی !! ... که اگه نزدیک بودیم و ....
به همه چشمی گفتم و گوشی رو گذاشتم و یاد سالمندای کهریزک بودم که چه تشابهی !! ... یکی نبود به اینا بگه که من اگه می تونستم این همه به خودم سرویس بدم که الان توی خونه نیفتاده بودم .... و البته بازم شکر که همین این قدر رو محبت داشتند که زنگی بزنند و حالی بپرسند ...
خلاصه تا شنبه ما توی خونه افتادیم و خدا خیرش بده همسرمون رو که لا اقل دو روز کنارمون بود و بهمون رسید ...

با این وضع که داریم توی اموراتمون پیش میریم بهترین فکر برای سرمایه گذاری در آینده ، ایجاد آسایشگاههای سالمندان « غیر انتفاعی » در نقاط مختلف شهره .
در آینده ای نه چندان دور باید شاهد باشیم ، فرزندان زیادی هستند که آمادگی مراقبت از والدینشون رو ندارند و نیز والدین کارمندی که حقوق بازنشستگی خودشون رو می گیرند و جایی برای موندن ویا شخصی برای همصحبتی رو ندارن ....
پس از الان به فکر باشید .....جوونا ، پیرها ، بجنبید خانه ی سالمندان پر شد ....شمایی که پدر مادراتون رو دوست دارید ، شمایی که به فکر محل زیبا و ساکت در کنار همفکران سالم و پرنشاطید ... ما بهترین امکانات را در اختیارتان می گذاریم .... سالن بدن سازی، جکوزی ، استخر ، اتاقهایی مجلل متصل به شبکه !!! .... بشتابید ....غفلت موجب پشیمانی است .....

  • خانم معلم

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی