غفلت :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


غفلت

خانم معلم | سه شنبه, ۳ آذر ۱۳۸۸، ۰۹:۴۵ ب.ظ | ۵ نظر

روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست. علت ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:"در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذ شت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم."
سقراط گفت:"چرا رنجیدی؟" مرد با تعجب گفت :"خب معلوم است، چنین رفتاری ناراحت کننده است."
سقراط پرسید:"اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟"
مرد گفت:"مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم.آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود."
سقراط پرسید:"به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟"
مرد جواب داد:"احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم."
سقراط گفت:"همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی،آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست است،روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد،هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟ بیماری فکر و روان نامش "غفلت" است و باید به جای دلخوری و رنجش ،نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است،دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند.
پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند،در آن لحظه بیمار است.
  • خانم معلم

نظرات (۵)

سلام
با توجه به نظرات دوستان مبنی بر مبهم بودن آخرین پست (داستان آدمک صورتی) داستان را با توجه به پررنگ ترین خط روایت آن ویرایش کردم. امید آن را دارم که دوباره منت نهاده، بخوانید و کامنتی هر چند کوتاه کتابت کنید تا توشه راه شود و امید قلم الکن ما.
منتظر شما هستم.

راستی خانم معلم وبلاگتون عین کلاس درسه یه کلاس ... نمی دونم چی بگم فقط یاد دوران دبیرستان می افتم
روزایی که بر نمی گرده
ممنون
عالی ه و من هم مفتخرم که شما پیوند وبلاگ من باشید
یا علی
  • مهدی بهلولی
  • درود به شما خانم معلم
    از این که درباره دوستان ما دل نگرانید به نوبه خودم سپاسگزارم. امیدوارم هرچه زودتر جامعه از این شرایط سخت گذر کند.از نوشته ها و داستانک های شما هم استفاده کردیم. موفق و پیروز باشید
    ی بار یادمه ی معلم داشتم که ی بار بهتون گفتم هم اسم مبارک شما هستند
    ی بار گفتن
    (من نه سالم بود اون موقع)
    همین حکایت رو...خوندن..بعد گفتن فکر می کنید اگه یکی بگه مرده شورت رو ببرن..واقعا مرده شور میاد می بردتون؟یا اگه فلان... به زبان بچگی تعبیر فحاشی برام جالب شد..دقیقا یادمه وقتی یکی فحش میداد خندم می گرفت..از یاد این حکایت و حرفهای ایشون و خاطره آن روز
    چه قدر دلم برایش تنگ شده :((
    ...
  • خانم معلم
  • @سما جان
    سلام ، خوبیه معلمی اینه که می تونه تاثیر گذار باشه ... دیروز خواهرم نشستی با همکاران مشاور منطقه شون داشت یکی از همکاراش دیر رسید و ایشون به عنوان رئیس جلسه ، یه توبیخ کوچولو داشت انجام می داد که اون بنده خدا گفت خ. ... شما منو یادتون نمی یاد ؟ خواهرم هر چه فکر کرد یادش نیومد ... گفت شاگردتون بودم فلان جا ، مشاوره ای باهاتون داشتم و زندگی منو زیر رو رو کردید ( ازدواجی در پیش داشت که پسر معتاد بود و ...) گفت همون صحبتها باعث دگرگونی من شد و الان در خدمتتونم !!
    خواهرم خوشحال شد و گفت : اینا قبول ولی فکر نکنی بازم می تونی دیر بیایی ها !!!!
    چقدر توضیح !!!
    جالب بود . چقدر خوب میشه اگه این طور باشه . هم فکر و هم نگاه و هم برخوردمون . علاوه بر این راه خیلی خوبیه برای حفظ آرامش . من که بعد خوندن این حکایت زیبا تصمیم گرفتم این طور عمل کنم . به خصوص که این روزا با این افراد بیشتر برخورد دارم و بیشتر اعصاب خودمو خورد می کنم !!! البته بد نیست آدم مواظب روان خودش هم باشه !!!
    برای من این طوره . حکایتایی که می نویسید هر کدوم حرفی برای گفتن و یاد دادن دارن که مثل یه تلنگر می مونه برام
    ممنونم ...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی