سفر مشهد (1) :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


سفر مشهد (1)

خانم معلم | يكشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۱۲:۳۹ ق.ظ | ۱۹ نظر

بخشنامه ای از اداره اومد که اعلام کرده بود که معاونین منطقه رو می خواد ببره مشهد . من بلافاصله گفتم می خوام برم ..شدیدا دلم تنگ شده بود .... مدیرمون گفت الان نرو بزار وقتی می وایم بچه ها رو ببریم بیا ... گفتم نه ، من همین الان می خوام برم ..... حسابی هوایی شده بودم ..با بچه ها ی وب هم قرار گذاشتیم که اونا رو هم اونجا ببنیم .......

روز حرکت شد ، نمیدونستم که کدوم یک از همکارا هستن ، به هر شکل یکی رو دیدم و با هم سوار یه کوپه شدیم ...... یه کتاب هم برده بودم که اگه آشنایی ندیدم وقتم به بطالت نگذره که دریغ از خوندن یه صفحه اش ......

توی قطار چطوری بود و چه طوری توی سوئیت جایگزین شدیم بماند ، ملت هنوز دنبال اتاق بودن که من سریع رفتم غسل زیارت کردم و رفتم حرم تا به نماز ظهر برسم .......

سمیه دیر میرسید و به بچه ها گفتم 3 به بعد هر وقتی خواستن می تونم بیام دیدنشون ..... چه حالی داره وقتی که پات رو میزاری تو صحن جامع رضوی ....... اومدم زیارت نامه ای که اول باب الجواد بود همیشه رو بخونم که دیدم نیست .. از خدامش پرسیدم گفت کمی جلوتره .. هر چی نگاه کردم ندیدم و با نگاهی ملتمسانه به گنبد طلایی آقا که فقط یه ذره اش از اونجا پیدا بود ، با دعا در حق فرزند مادری که خیلی دوستش دارم و معتاد شده بود با گریه وارد حرم شدم .... بلافاصله یه زیارتنامه گرفتم و وایسادم از همون روبروی آقا به اذن دخول خوندن ..... اصلا نمیدونستم چمه ، یه بند فقط اشکم سرازیر بود ... انگار تمام غم های عالم توی دلمه و یا انگار باورم نمیشد کنار حضرتم ...... با ناباوری تمام همونجا تونستم جایی پیدا کنم و نمازم رو هم همونجا خوندم .... نماز امام رضا رو هم قبل از نماز ظهر خوندم ... انگار به کلی از کارام رسیده بودم .... حال خوبی داشتم .... نماز تموم که شد برگشتم تا برای ناهار دیر نکنم ( اولین و آخرین باری که به موقع رسیدم !!!) ..... مهدیه گفت ساعت 3 زیر زمین ... گفتم نه ، نمیتونم پیداتون کنم بیاین دم باب الجواد ، یه چادر مانندی که برای پلیسها میزنن اونجا هست همون اولش ، اونجا وایسین تا بیام ....

سریع خودم رو رسوندم ..از دور دیدم که دو تا چادری نشستن زیر سایه چتر.... کلی خوش به حالم شد ...گفتم الان میرم بهشون میگم مگه شب جمعه است اینجا اینجوری نشستین .... بهشون که رسیدم خواستم برم از پشت غافلگیرشون کنم که دیدم یکی شون داره چیزی میخوره ..اول گفتم شاید سمیه است که تازه رسیده و ناهار نخورده ولی ترجیح دادم دیگه غافلگیرشون نکنم ...رفتم جلو دیدم یه پیرزنه !! مشغول خوردن ساندویچه با یه دختر جوونی که کنارش نشسته .... کلی خندیدم که خوب شد هیچ حرفی نزدم و کاری نکردم ....به مهدیه زنگ زدم گفت اول باب الجوادیم دم حوض نشستیم بغل اطلاعات .... از صافی بازرسی عبور کردم و از دور دیدمشون .... از همون دور براشون دست تکون دادم .... دوتایی دویدن طرفم .... انگار سالهاست همدیگه رو دیدیم و میشناسیم .... کلی ماچ و بوس و واقعا کله قند بود که تو دلم آب میشد .........

رفتیم زیر زمین و اول رفتیم زیارت  .....

بعدش نشستیم به حرف زدن ..... در همین موقع یکی از اون خانمهای چوب بدست اومد و چادر سمیه رو که افتاده بود پایین کشید رو سرش ..سمیه ترسید ..... گفت خواهرم چادرتون رو سرتون کنین ... مهدیه شروع کرد به غر زدن ..... چیزی نگذشته بود بعدی اومد به مهدیه گیر داد که از گوشه ی شال ات کمی از موهات پیداست !!! ...... گفتم ببخشید اینجا مگه مشکلیه این همه تذکر میدین ؟ ... گفت اینجا مردها هستن و دوربین مدار بسته هست ...... گفتم مگه ما حجابمون مشکلی داره ؟گفت : قانونه باید رعایت بشه .... گفتم مگه قانون شما از قانون خدا هم بالاتره ؟ خدا حد حجاب رو مشخص کرده هیچکدوممون هم خارج از حد نیستیم ، شما می تونین این خواجه های حرم سراتون رو بفرستین برن ( اشاره به روضه خون های اونجا که روی مبل میشینن و روضه می خونن ) خنده اش گرفته بود گفت اینا باید باشن .... گفتم چه لزومی داره توی جمع زنونه از مردها استفاده کنین برن بالا ، اینجا روضه خون زنونه بیارین ..... خلاصه یکی ما بگو یکی اونا بگو ...اخرش گفت اگه قانع نمیشین برین فلان جا استادمون اونجاست شما رو قانع کنه ... گفتم نیازی نیست چون مطلبی نیست که قابل قانع شدن باشه .... رفت و بعد یه مدت با بزرگترشون !! اومد .......

دیدم نخیر این قصه سر دراز دارد ....... روی دو پا نشسته بود و استادشون هم نیم خیز بود ... اول گفتم بفرمایین بشینیین اینجوری خسته میشین ها !! .... هر دو نشستن ..... بعد باز شروع کرد از فرم و قانون اونجا حرف زدن و اینکه بعضی ها خیلی بد میان و .... گفتم بهتر نیست به اونی که بد میاد تذکر بدین و نه به این دختر که مقنعه مشکی سرشه و چادرش رو شونه هاش افتاده ؟ گفتم ترسوندینش با این حرکتتون ، واقعا لازم بود ؟ .... گفتم قانون و نظم و این چیزا رو به من نگین ..من خودم معاون هنرستان دخترونه ام ... روزی صد بار خودم این چیزا رو به بچه های مردم میگم .... اما اینجا فرق میکنه ....... اینجا قانون همون حکم خداست ... ضمن اینکه این امام ، امام همه است ... امر به معروف هم می خواین بکنین ، درست انجامش بدین ... دین گریزی بچه ها فکر میکنین از چیه ؟ از همین نوع برخورد های من و شما !! ..... خلاصه بزرگترشون هم گفت من قبول دارم بعضی از اینا هنوز وارد نیستن ... منم معاونم ... 17 سله اینجا خادمم ....اینجا 25 هزار خادم داره که همه رو هم از کسانی که مدرک لیسانس دارن گرفتن ...... گفتم یه دوره ی روانشناسی براشون بزارین که بدونن با هر کی چطوری باید برخورد کنن ... گفت اکثرا رشته هاشون مرتبته ....مشاوره ، علوم تربیتی و .... از خواجه های حرم سراشون بازم گفتم که گفت منم اینو قبول دارم ولی شماها بنویسین ..گفتم ما گفتیم شما بهشون برسونین ..... قبول نکرد گفت نه ، شماها بنوسین بهتره ، این امر خطیر رو سپردیم به دستهای پر توان مهدیه ....... از بس دعا خونده بودیم ترکیدیم ... مثلا می خواستیم دعای جامعه ی کبیره بخونیم !!! ...... دیگه بلند شدیم و رفتیم یه جایی ، که یه بنده خدایی !!! که اصلا دعاش هم نکردیم آدرس یه سی دی فروشی رو بهمون داده بود ..... بالاخره یه چیزی پیدا کردیم و برای نماز مغرب بر گشتیم حرم که البته نرسیدیم ..... خودمون نماز خوندیم و بعدش یه عکس یادگاری گرفتیم .....

وقتی داشتیم این عکسها رو میگرفتیم چند تا خانمی که اونجا بودن کلی خندیدن ... تعجب کرده بودن چه دلیلی داره اینجوری داریم عکس میگیریم !!۱

خوب این اولین قسمت خاطرات مشهد .... حتما تشخیص دادین کدوم کدومیم دیگه !!! ...

بعدش خداحافظی کردیم برای فردا ........ منم دیگه چشمهام داره بسته میشن ..بقیه اش باشه برای بعدها !!!

  • خانم معلم

نظرات (۱۹)

سلام خسته نباشی ، یک وب شخصی . . . و زیبا
موفق باشید
خوشحال می شم سر بزنید
یا حق
پاسخ:
ممنون از نظر لطفتون ... چشم سر میزنم ... در اسرع وقت .
سلام خانم معلم خوبید چند تا غلط املایی داشتید راستی عکس خیلی جالب است خیلی من متوجه نشدم که کدام شما هستید امیدوارم خوب بوده باشد
جای من هم خالی

خوب خدانگهدار
پاسخ:
پسر خوب ساعت 1 نصفه شب تایپ کنی و تند تند مطالب رو به ذهنت بیاری جایی برای تصحیح و نداشتن غلط املایی می مونه ؟ !!! ....همین که اون موقع شب یه پست زدم باید بهم جایزه بدن .... خود جووناش این کار رو نکردن !! میگی نه از مهدیه خانم که توی مشهد سر جاش راحت نشسته بود بپرس !!!!
سلام دوباره ممنون خیلی ممنون از سفارش من
چند روزی روزگار با من خوب شده است برای همین است
راستی با قطار رفتید؟
یک چیزی یادم افتاد رئیس اس ئی یا همان راه اهن سراسری سوئد یک زن ایرانی به نام مینو اختر زند
خدانگهدار
پاسخ:
ضمنا خانمها اند مدیریتند !!! فرقی نمیکنه توی چه منصبی باشن !!! .....
اجازه خانم سلااااااااااااام

به به زیارتتون قبول
میبینم که امر خطیر پست زنی رو در اوج خواب تقبل می فرمایید

اونیکه فوت کرد برادر مامانم بود (برادر رضاعی) بعد خدا بیامرز شد
همون صبح جمعه جلوی در مهمانسرای حرم (خادم حرم بود) فوت کرد.
خدا رحمتش کنه مرد خوبی بود.

این سه تا خل و چل کیان؟
خودمم نمیتونم تشخیص بدم کی کدومه=))
الان زیر اون سه تا چادر زلزله است .منکه ارم از هر و کر خنده می ترکم
پاسخ:
اما اون سه تا خل و چل رو که من نمی شناسم شما می شناسین ؟ !!! همونایی نیستن که ملت بهشون می خندیدن و می گفتم چرا اینجوری عکس میگیرین ؟ به کی میشه نشونش بدین ؟ !!!!!!
سلام
زیارتتون قبول و مقبول
این عکس ادمو به فکر سه تا کله قند سیاه می ندازهیا سه شاخه گل رز سیاه
حتما به همین حجاب هم گیر دادن؟
پاسخ:
نه به این حجاب گیر ندادن ....به مانتو و مقنعه ی بدون چادر گیر داده بودن ... البته کل کل مون مفصل تر از اینایی بود که نوشتم بچه ها هم حرف زدن و از خجالتشون در اومدیم ولی چیز خوبی نیست .. ملت میرن با یه حالی زیارت .... خود خانمی که اومده بود جهت ارشادمون می گفت دختره آرایش کرده اومده از من می پرسید خانم چی بخونم حاجتم روا بشه ! ... البته قبول ندارم که دلت باید پاک باشه و ظاهر هر چی بود بود ولی چطوری حرف زدن و با کی حرف زدن باید با هم فرقی بکنه ....
سلـــــــــــــــــــــــــــــــــــام خوبید خانم معلم عزیزم
دلم اندازه همه دنیا براتون تنگ شده
وای نمیدونین همینطور که داشتم نوشته هاتون را میخوندم لحظه به لحظه ی اون روز براتم زنده شد،یه لحظه ی از یاد نرفتنیه زمانی که برای اولین بار از دور برامون دس تکون دادین ،مثل اون موقع که من برا اولین بار مهدیه رو توی زیرزمین حرم دیدم و هردوتامون با شک و تردید به هم نگاه میکردیم ،واقعا انگار سالهای سال بود میشناختمتون،خو من دلم تنگـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ شده
چه روز خوبی بود ،یه روز به یاد موندنی ،واقعا روزا چقدر زود میگذره که اینم شد خاطره و باید بگیم یادش بخیر!
وای چه عکس قشنگی
من خیلی خوش تیپ افتادم نهههههههه!!!!
پاسخ:
اما همه مون خوش تیپ افتادیم ها !!!
سلام.

1- خب این که تابلویه کی به کیه. وسطی شمایید سمت چپی هم مهدیه. تازه توی عکس بالایی هم شما رو یافتم. اون خانم پیره که چادر رو زده دور کمرش و می خواد همه زوار رو به صف کنه.
حجاب تون هم از همین عکس معلومه که مشکل داره. خوب کردن که گیر دادن به شماها.

2- انصافا نشون دادید که ناظم هستید ها ! از اون گیر دادن ها و چونه زدن هاتون معلوم بود.

3- این اصطلاح خواجه حرمسرا به نظرم اصطلاح قشنگی نبود. البته من با شما صد در صد موافقم. اما این که روضه خوان رو بگیم "خواجه" و حرم آقا رو هم تشبیه کنیم به ...
به نظرم خوب نبود. البته می بخشید ها !
پاسخ:
بعدشم خدا ببخشه ... بالاخره اینم واسه خودش نظریه دیگه ....اما اون خانمها که خودشونم بدشون نیومد ..... هیچکس هم فکر نکرد من دارم خدای نکرده تشبیه می کنم حرم رو به حرمسرا !!! .... از بس بچه فکرت منحرفه !!!!
سلام
زیارت قبول
عکسای جالبی بود.

منم حدس می زدم وسطی شما باشید ولی انگار همون سمت راستی باید باشین.
پاسخ:
حالا فعلا حدس بزنین .... بالاخره ورزش مغزی هم لازمه !!!1
به به!! این خانما چرا شطرنجی شدن!؟ البته فکر کنم بدونم چرا!
" رفیق نا باب" البته اون سمیه خانم که سمت راسته هیچ تقصیری نداره بیشتر تقصیر مهدیه خانم و اون خانم معلم که وسط واستاده هست.
خوب شد اون خانم کرمانیا بودن ! احتمالا ماموربودن تا منو مخصوصا به یاد بیارید.
بازم خدارو شکر و ممنون.
البته اگه یکم باهاشون حرف میزدید هم بد نبود ، دلتون حال میومد ، تازه اگه بچه هم میداشتند ، در مکالمات مادرانه در هنگام عصبانیت بیشتر دل باز میکردید.
پاسخ:
البته از دوباره مادرشدنشون خیــــــــــــــــــــــــــلی گذشته بود ....
سلام خانوم!!!

من میگم شما هم نوشته های وبلاگتون رو بکنید کتاب،خیلی فروش میکنه ها،از "نه ده" هم بیشتر!

عجب عنوانی : یادداشت های یک خانم معلم!(باور کنید جدی میگم،حالا نه عین مطالب،با کمی تغییرات)

می دانم که لذت گریه ی ورود به حرم را با هیچ چیز عوض نمی کنید و حتی با هیچ جای این متن راویانه ی زیبا،نه؟

راستی خانوم!
این چند روز که شما نبودید من و حاج ممد آقا اصلاً سر کوچه با هم فوتبال نکردیم،فقط یک شب رفتیم مسجد و با هم گفت و گوی علمی کردیم و از دلسوزی های شما حرف زدیم و ...این که حواستان پیش همه ی بچه ها هست تا یک وقت از "مسیر" دور نشوند.


خانم اجازه؟
شما که معلم ما هستید و مثل مادرمان،میشه از مادر غریب الغربا بخواهید که ما نا اهل ها را(امثال بنده نه امثال شما) اهل کند و دلمان را از غیرشان خالی؟

خطاب به ممد آقای کنجکاو باشی:
"معشوق چون نقاب ز رخ در نمی کشد،هر کس حکایتی به تصور چرا کند؟!"

التماس دعا از خانوم معلم عزیزم.

راستی خانوم؟
سوغاتی ما چیه؟!
پاسخ:
اما ، از سوغاتی !!! گفتم یه چیزی برات داشته باشم که دیگه اقلیت نباشی بشی اکثریت هر چی گشتم کمتر پیداش کردم ولی تو فکرش هستم ... اخه تا کی در اقلیت باشی مادر !!!!
سلام خانم معلم عزیزم
به به ! چقده محجبه !!! معلوم نی برا چی گیر میدادن الکی الکی !!!
کاملا مشخصه کی به کیه !!!
من که فک کنم شما گل وسطی باشید !!!
منتظر بقیه اش هستیم ...
پاسخ:
حالا حالا ها بشینین فکر کنین .... بالاخره نباید اکبند تحویلش داد که !!!
اجازه خانم سلاااااااام

حالا ما هی میگیم ما این سه تا خل و چل رو نمیشناسیم
هی اینا میان حدس میزنن
عجب هاااا

امروز با سپیده رفتم یه دونه از این سخنرانیای بسیجشون (با بسیج دانشگاهشون اومدن)
وای به این نتیجه رسیدم که همون بهتر که من عضو بسیج نیستم
وگرنه دائم مثل یه حیوون خاص پاچه ی اینا رو میگرفتم

بعدش چیزه کو ؟ کی؟ من؟ نه؟
کووووووووووو بیا بگرد؟ من تنبلم؟ من پست نزدم؟ ها؟ الو؟ الو؟
صدا نمیاد
الو؟ قطع و وصل میشه

بعد یه چیز دیگه
من اون اس ام اس رو زدم گفتم شما خوابید گوشیتوم سایلنته
صبح که بیدار میشید
گوشیتون رو نگاه میکنه اولین کسی باشم که تو روز بهتون میگه دوستتون داره
که خب
بیدار بودین و در حال تایپ
همون موقع تجسمتون کردم
عزییییییییییییزم پشت پی سی تند تند دارین تایپ میکنید

دوباره اون جمله ی مشهور رو مامانم به سپیده گفت وقتی سپیده بهش گفت بذارید مهدیه بیاد قم
بی زحمت زودتر یکی از اون ابرو کمندا بفرستید با اولین پرواز پست ج.ا.ا
پاسخ:
به خاطر مامانتم که شده بگردم دنبال یه ابرو کمون !!! .... ضمنا من یا گوشی ام شارژ نداره خاموشه و در غیر این صورت سایلنت بودنش فقط توی جلساته ... ببینم امشب میتونم بقیه جریانات مشهد و اون کبوتر خوشگله رو بنویسم !!! .....
hej min lärare jag skrivit eb text i min mobiltelefon när jag var narmare river
men när jag skulle regesterar the tabortet
nu jag är i hem ach ta den comment takar
i gamlalERA de säger den gud or khorma
eller LCD eller ljud
jag skriver den i min mobltelefon därför min laptop är uppe och jag är hit
du kan översät
پاسخ:
ببخشید من تا سر این زبون خوندم !!! محمد اگه تویی و سوئدی نوشتی یادت باشه من فقط به همین زبون مسلط نیستم نه که فکر کنی متوجه نشدم ها !!! حوصله جواب دادنش رو نداشتم !!!!
سلام خانم معلم عزیز
زیارت قبول
خداقوت
ممنون که به فکر ما بودید.
درالگوپذیری شیرمردان ایرانی از شهادت صدیقه کبری باید ابتدا به این مطلب اشاره کرد که اگر چه فاطمه یک زن است ولی آنچه او را مقتدا ساخته است، کمال انسانی اوست و بدین خاطر، متعلق به عالم انسانیت است، ارزشهای انسانی اختصاصی به زن یا مرد ندارد و به تبع آن اسوه های انسانی نیز همین گونه اند. زهرا همچنان که بر زنان، تأثیر گذارده و اسوه آنان است، اسوه مردان نیز میباشد!
ایام شهادت بزرگ بانوی اسلام تسلیت باد.
جسارتا با گذاشتن این عکس دومی اون هم به این صورت موافق نیستم.
پاسخ:
نظر شما قابل احترامه .... اما اصلا حس بدی از گرفتن این عکس ندارم ...
سلـــــــــــــــــــام.(حالا خوبه؟)
آخه من خواستم سلام کنم اون بالا ولی با دیدن اون قیافه ها سلامم ترسید.
راستی ایام شهادت مادر بشریت رو هم تسلیت میگم.
خانم مارو هم دعا کنید. اسمم فاطمه است واسه ولی دلم فاطمی نشده هنوز!
پاسخ:
شما که فاطمه اید برای ما دعا کنید .....
سلام.عکستون هنریه!.شاهکاره!.زیبایی عفاف توام با شیطنت دخترانه .امیدوارم دوستان خوبی برای هم باشین همیشه. همه خانمایی که اعتقادی به حجاب ندارن رو هم دعا کنین .خدا همه ما رو هدایت کنه.
پاسخ:
دیگران عقیده ی دیگری دارن .... ما از اول که هم رو دیدیم قرار بر گرفتن چنین عکسی داشتیم بعدش خوردیم به اون ماجرا و حالا عده ای از دوستان برداشتی غیر یک شیطنت دخترانه داشتند .... به هر شکل انسانها متفاوتند با نظراتی متفاوت .... مهم اینه که خودمون می دونیم این عکس رو چرا اینجوری گرفتیم و لذتش رو هم بردیم !!! و کلی هم خندیدیم و کلی رو هم خندوندیم !!!
مشکل اینجاست که اون اتفاق توی حرم افتاد و اون جریان گیر دادن به چادر و نه حجاب برامون پیش اومد.
اگر اون نمیبود شایداین عکس برای دوستان جنبه ی بد پیدا نمیکرد.
خب به این فکر کنید که ما دوست داشتیم مثل بقیه یه عکس از خودمون توی این سفر بذاریم برای دوستان
اما از اونجا که خطرات نشر عکس خانم ها توی نت بالاست ما خودمون رو و چهره هامون رو پوشوندیم. و البته اینجا باز هم بحث الگو پذیریه و حجاب و عفاف مطرح میشه.
پس باز هم ما کار خوبی کردیم و توی چنین جای پر خطری مثل نت از حجاب به نحو احسن استفاده کردیم
و البته گذشته از همه ی اینها ما خواستیم طبق گفته خانم معلم یه عکس یادگاری عجیب غریب داشته باشیم
پاسخ:
ممنون از توضیح کاملت .... تو نبودی من چکار می کردم !!!!!!
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک.....
پاسخ:
این ایام تسلیت بر شیعیان
سلام خانم معلم بله من هستم که به ان زبان اجق وجق نوشتم در خانه نبودم که از دستگاه بنویسم با موبایل امده بودم اینترنت و موبایل من زبان فارسی را ساپورت نمیکند
خدانگهدار
پاسخ:
بعدش اونا چی بود که نوشته بودی ؟ ترجمه اش رو بنویس کم کم وارد بشیم ما هم ...شاید ما هم یه سر اومدیم اون ورا !!! خدا رو چه دیدی ؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی