سفر مشهد (2) :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


سفر مشهد (2)

خانم معلم | دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۸۹، ۰۵:۳۱ ب.ظ | ۱۷ نظر

موقع خداحافظی برای فردا صبح ساعت 8 قرار گذاشتیم ... گفتم می تونین بیداربشین ؟ سمیه گفت آره من زود بیدار میشم ولی مهدیه معلوم بود که شک داره ..... گفتم من از ساعت 2 میام حرم و تا صبح هستم .. خودتون می دونین .... قا شد به همون 8 صبح .... من رفتم سراغ هتلمون !!! و سمیه هم رفت خونه ی مهدیه اینا ....

ساعت 12 خوابیدم و خوشبختانه ساعت 2 تونستم بیدار بشم ... به همکارم که توی یه سوئیت دیگه بود اس ام اس دادم که بیدارشد و سریع راه افتادیم سمت حرم .... حرم تقریبا  خلوت بود و تونستم بچسبم به ضریح ( همون مدلی که میچسبنون آدمو به یه شیشه کج و معوج میشه !!!) .... همچی چسبیدیم به ضریح که هی می گفتیم آقا جوون ما ولت کردیم تو هم ما رو ول کن خفه شدیم ..... خلاصه از دست جمعیت خلاصی یافته شده به مقر خودمون که کنار صحن بود برگشتم و مشغول خوندن نمازهایی شدم که قرار بود از طرف دوستان بخونم و .....ریا نشه نمازهایی دیگه !!! ..... اذان صبح شد و ما همونجا نماز صبحمون رو خوندیم ..... قبل از شروع نماز در ضریح رو بستن ، در همین موقع یه خانمی گریه کنان وارد شد و پرسید در رو باز نمی کنن ؟ گفتیم نه ؟ شروع کرد به گریه کردن که بچه ام رو اون طرف گذاشتم و انقدر هوار هوار کرد که یکی از این خانمهای چوب به دست اومد و بالاخره در رو براش باز کردند و رفتش تو .... یکی از خانمهایی که پشت سرمون نشسته بود گفت : ببین چه جوری خودش انداخت تو ضریح !! منو همکارم خندیدیم ...گفتم عجب از این زنها !! ندیدند چطوری اشک می ریخت واسه بچه اش !!! ..... القصه نماز رو خوندیم و بعد نماز راهی شدیم برای شنیدن صدای نقاره خونه که من خیلی دوستش دارم .....

http://VIDEO0006.mp4

موقع طلوع آفتاب بود ..از یکی از خدام پرسیدم مراسم تحویل جارو رو کی انجام میدن گفت حدود 6 .... وقت داشتیم رفتیم سراغ جناب نخودکی و خوندن یاسین .... هنوز 6 نشده بود .... کمی اون طرف تر یه جوونی نشسته بود روبروی حرم و همین جور اشک می ریخت .... از بس گریه کرده بود تمام صورتش قرمز شده بود ... تک و تنها هم وسط ان حیاط بزرگ نشسته بود با یه مفاتیح جلوش و یه تسبیح تو دستش .... گاهگاهی هم آدمها رو نگاهی میکرد و برای خودش حرف میزد و گریه می کرد .... خیلی دلم براش سوخت .... فکر کنم دل امام رضا هم براش سوخته باشه وقتی دل من براش سوخته !! .... یه عکسی ازش گرفتم که بدونین چه جوونایی داریم ..تازه دلم می خواست برم از نزدیک ازش عکس بگیرم که روم نشد !! .... تقریبا سه دفعه از جلوش به مناسبت های مختلف رد شدیم تا تونستم یه عکسی ازش بگیرم که حواسش نباشه ....

بعدش رفتیم سراغ خدام و مراسم تحویل جارو شون .....

خیلی جالبه اول همه به صف میشن و یکی شروع میکنه به مداحی کردن و بعد باهم شروع می کنن صحن به صحن رو جارو کردن ....

 کمی همراهشون رفتیم بعد رفتیم سراغ جناب پیر پالان دوز .....

 کفش دوزی که به خاطر ریاضت هایی که کشیده بود مقام و مرتبه ای پیش خدا پیدا کرده بود .... هنوز ساعت 7 نشده بود و درش رو باز نکرده بودن .... چند نفری منتظر بودن تا در باز بشه که بالاخره راس ساعت در رو باز کردن .... واااای چه حیاط قشنگی داشت .... مثل خونه های کاشان بود .....

از اونجا رفتیم سراغ کبوترای حرم ....

و این داستان ادامه دارد .......

پ .ن : شانس اوردین سفرم همش سه روزه بود وگرنه حالا حالاها باید می نوشتم .....

پ.ن ۲: از مراسم تحویل جارو ی خادمین حرم فیلم هم گرفته بودم که دیدم گناه دارین دیگه عکسش رو فقط گذاشتم .... مداحی قشنگی بود جاتون خالی ....

  • خانم معلم

نظرات (۱۷)

  • فرهاد شیرینم
  • سلام
    زیارت قبول
    خوش به حالتون
    شهادت بی بی دو عالم را به شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض می نمایم
    پاسخ:
    خدا پیروی از حضرت فاطمه را قسمت همه ی ما کنه ...
    سلام خانم معلم گرامی
    مجددا زیارت قبول
    این جارو زدن دسته جمعی فکر می کنم یک حرکت سمبلیکه! اینطور نیست؟
    چون با اون جارو برقی های قوی که دارند اشغالی باقی نمی مونه که اینها بخواند تمیز بکنند.
    سلام خانوووووووووووووووووووووووووووووم

    وای هی این پستای پشت سر هم رو بذارید هی من دلم تنگ بشه
    هی دلم بخواد هی شما نباشین
    هی باز من غصه ام بگیره.
    از فردا به مدت یک هفته امتحان میریزه رو سرم
    دعا کنید اقامعلمامون نمره بدن بهمون
    سلام.
    حالا خانم شما هی دل مارو بسوزونید
    خوبه که به قول خوتون سه روز رفتید سفر. میدادید به من براتون خلاصه نویسیش میکردم .
    دید که من خاطرات سفر عیدمو چه جوری نوشتم . تازه ما از کزمان هلک هلک رفتیم تهران .از اونجا از سمت شمال و استان گلستان عزم مشهد کردیم بعد از زیارت آقا دوباره اومدیم تهران دوباره از تهران رفتیم کردستان و از اونجا دوباره تهران که کلهم اینا همه تو شش روز اتفاق افتاد. فکر کنید!! ما کلا از بس تو ماشین بودیم به صورت زاویه قائمه در اومده بودیم.
    ولی جاتون خالی خوش گذشت. این آقایون جوون همراه ما هم تا یه بته جقه ای و یه سوژه میدیدن(کلا همه چی سوژه) عکس میگرفتن . ما هم هی غر میزدیم که عجب دل خجسته ای دارن این مردا. فکر میکردیم فقطآقایون خیلی دست به عکسشون خوبه .
    دیدیم ایول، خانم معلممون هم عکاس خوبیه عکسای قواره دار میندازه.
    من همچنان منتظر اون قسمت خانمای همشهریمم .
    پاسخ:
    گفتم که شانس آوردین سه روزه رفته بودم !!! ..... بخش آخری عکس همشهریهای شماست که عاشقانه دوستشون دارم .... انگار امام رضا در آخرین لحظات بهم یه عیدی داد ...
    سلام خانمی
    اجازه؟؟؟؟؟!!!!!
    اصلا به این همکارتون سر نمی زنید
    خیلی بی انصافید که مشهد می رید و ما رو خبر نمی کنید عین ادامس به ضریح اقا می چسبید و اونم ولتون نمی کنه
    نمی دونم بگم خوش به حالتون یا ...
    بی انصاف کوچه های بی پولی سری به این فقیر بزنید
    پاسخ:
    در مورد ضریح هم منم نمیدونم چی بگم !!!
    سلامممممممممممم
    اجازه سوغتـــــــــــــــــی ما چی شد؟؟؟؟
    من سوغاتی میخوااامممممممممم
    زودباشین !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    سوغاتییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
    پاسخ:
    همون " به جهنمی"که بهتون گفتم میشه سوغاتی تون !!! .... آدم چقدر التماستونو بکنه ؟!!!!
  • ناصر عزیزخانی
  • سلام

    لبخند بزن بسیجی مهمات نداریم

    التماس دعا
    من کار ندارم زود باشین برگردین
    من فکر کردم که چی بخرین
    زود باشییییییییییننننننننننننن بیایننننننننننننن
    من سوغاتی میخوااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااامممممممممم
    پاسخ:
    به جهنم درک !! همون موقع فکرشو می کردی ... چقدر التماستونو کردم .. هی برام خودتونو لوس کردین .... حالا باید صبر کنی تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــا یه وقت دیگه !
    می دونید بهترین سوغاتی که به من دادین چی بود؟؟؟
    جدا از دیدنتون و با هم بودن
    بهترین سوغاتی که به من دادین همون جمله ای بود که به امام رضا(ع) گفتین: امام رضا هوای دختر ما را هم داشته باش
    بهترین سوغاتی عمرم بود دوست دارم خانم معلمم
    پاسخ:
    خوب دیگه بسه اته پس !!! .... خیلی خوش به حالت میشه .... تازه عکس سه تایی مونو که مهدیه گرفته بود آوردم تهران نشون همکارام دادم گفتم بیاین دخترای منو ببینین ..... همه خوش به حالشون شده بود .......
    سلام
    ایول به این زیارت مضاعف.
    پاسخ:
    نایب الزیاره بودیم اگه خدا قبول کنه ... تقریبا اسم تمام بچه هایی که لینک کرده بودم رو سعی کردم به یاد بیارم و براشون زیارت نامه و نماز خوندم !!!! .... بالاخره دیگه ...... دمار از روزگارمون در اومد خوب ......اما می ارزید !! ......خدا قسمتتون بکنه برید و یاد ما بکنید .....
    سلام
    جالب بود و بسیار قشنگ
    پاسخ:
    قشنگی اش از من نبود از صاحبخانه بود .....
    اجازه خانوم سلام
    اون موقعی که من شک داشتم 8 بیایم یا نه اوسه این بود که صبحش مامانم وقت دکترد اشت بعد هیچکس نبود باهاش بره
    من چون نمیدونستم قضیه از چه قراره و کی هست و کی نیست قول ندادم.
    چون ممکن بود من بخوام با مامان برم سمیه رو بفرستم حرم.
    خلاصه که داداشم زنگ زده بوده در آخرین لحظه که خودش میاد مامان رو میبره
    بعدشم همون به جهنم خیلی باحاله
    من جهنم رو دوس دارم
    پاسخ:
    بعدشم واقعا همون به جهنم براتون زیادم هست !!!
    می گم یه کتاب بیرون بدید از این سفر سه روزتون.
    جان وراجه راست می گماااااااااا

    سر قبر آشیخ جعفر نرفتید؟
    پاسخ:
    بعدشم از جون خودتون مایه بزارین این دخترم نباشه کی واسم هی حرف بزنه بعدش قاطی کنه راه رو ، ما هم پشت سرش بریم بعدش بگه چرا از این ور اومدین بگیم خودت اومدی بعد بفهمیم نمیتونه دو تا کار رو توام با هم انجام بده ، هااااااااان ؟ !!!!!!!!!
  • محمد علی رستمی
  • ×××××خورشید خاموش××××××
    ××××××××××××××××××××
    سلام
    سومین کتاب حقیر××××(خورشید خاموش)×××× با نگاهی نو به ماجرای شمس و مولوی (داستان و شعر) از چاپ در آمداین کتاب حاصل سالها تحقیق من در باره شمس و مولاناست. علاقمندان تهیه کتاب می توانند جهت سفارش پستی اثر و اثار قبلی به وبلاگ شخصی اینجانب http://wessal.blogfa.com/ مراجعه نمایید.ضمنا هزینه پستی ارسال آثار رایگان خواهد بود.
    قیمت کتاب30000ریال
    پاسخ:
    کاشکی هزینه ی خود کتاب رایگان بود و ما فقط هزینه پستی رو متحمل می شدیم !!!!
  • دست نوشته دانشجو
  • سلام خانم معلم

    خاطره خوبی بود ولی چه جایی هم نشسته ای جونه توی این همه جا انگار از اسمون افتاده نه؟ اخه اینجا محل رفت و امدهمثلا خیلی هم شلوغ میشه به هر حال انشاالله که حاجت همه روا بشه اپم
    پاسخ:
    انشا الله همه حاجت روا بشن .....
    اجازه خانم خب الان به این داداشمون میگید ما مغزمون توانایی تحلیل یک کار رو بیشتر نداره فردا همین موضوع رو دست میگیره برای مسخره کردن ما

    خب من در هنگام وراجی اصولا فقط به نحوه ی وراجی فکر میکنم بعد سی پی یو مغزم تواناییش کمه. می ترکه بیشتر ازا ین رو پردازش کنه
    پاسخ:
    خوب عزیزم اینکه ایراد نیست خیلی ها همین جوری اند فقط تو شهامت ابراز کردنش رو داری بقیه ندارن !!!! .....
    سلام
    نه من شما رو میشناسم نه شمامنو!
    اما یه سوال برام پیش اومده
    میدونی چرا میرن سر مزار شیخ حسنعلی اصفهانی یاسین میخونن؟!
    اونم خواهران محترم!
    پاسخ:
    در پناه حق باشید .

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی