نذر :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


نذر

خانم معلم | يكشنبه, ۲ آبان ۱۳۸۹، ۰۶:۵۵ ب.ظ | ۴۸ نظر
خوشحال بود .بعد از مصاحبه اش احساس رضایت می کرد .مطمئن بود که قبولش می کنند. همه چیز برایش زیبا می نمود . پر بود از شادی ، از محبت به همه چیز ، به همه کس .

خیابان شلوغ بود . به اتوبوس نرسید ولی این بار نه غر زد و نه بدو بیراه نثار کسی و چیزی نمود . تصمیم گرفت با تاکسی به خانه برود . به سومین ماشینی که از جلویش عبور کرد گفت : " رسالت " . ماشین ایستاد . خوشحال سوار شد . چقدر همه چیز خوب پیش میرفت ! ...

در راه فکر میکرد . اتاق کارش را مجسم کرد و اینکه مثل هر کارمند دیگری باید سر ساعت ، اول وقت ، در محل کارش حاضر باشد . اینکه سر ساعت خسته باید از سر کار بر گردد و مهمتر از همه اینکه در پایان ماه می تواند حقوقی داشته باشد که بتواند خرجش را بگذراند .

یاد حقوق که افتاد ، نذرهایش تداعی شد !! ....وای گفته بود اگر کارش درست شود یک ختم قران بگیرد . ۵۰ هزار دور صلوات ! .... و قرار بود هر ماه مبلغی از حقوقش را به نیازمندان اختصاص دهد . یاد ان روز افتاد . ماه رمضان بود !! چه تصمیمی گرفته بود !!! ... ماه رمضان آدمها مهربانترند !!!!

راننده موقع پیاده شدن گفت : می شود ۵۰۰ تومان ، پولی که اماده کرده بود ، کمتر بود . اعتراض کرد . راننده گفت : " نرخ جدید از قرار معلوم دستتون نیست ؟ " کل کل نکرد . پول را داد و پیاده شد . هنوز آن رضایت همراهش بود ولی ته دلش طوری شده بود حس کرد مثل اینکه زیادی نذر کرده ، مخصوصا هر ماه مبلغی ...... توجهی نکرد.

یک هفته گذشت . تماس نگرفتند . دلش شور زد . تلفن همراهش را برداشت . شماره شرکت را گرفت .

- : خانم صبوری ؟

-: بفرمایید .

-: متین هستم .

-: امرتون ؟

- : در ارتباط با مصاحبه هفته پیش برای استخدام حسابدار ....

اجازه نداد جمله اش تمام شود .

-: استخدام کردیم .

- : ....یعنی ....... ممنون .

 

یاد نذر هایش افتاد .

 

وَمِنْهُم مَّنْ عَاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ ﴿توبه : ۷۵﴾

 از آنان کسانى‏اند که با خدا عهد کرده‏اند که اگر از کرم خویش به ما عطا کند قطعا صدقه خواهیم داد و از شایستگان خواهیم شد .

... وَمَنْ أَوْفَى بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا ﴿فتح :۱۰﴾

و هر که بر آنچه با خدا عهد بسته وفادار بماند به زودى خدا پاداشى بزرگ به او مى‏بخشد .

بعدا نوشت : یادتون افتاد ؟ ....یا لینک بدم ؟ !!!

بعدا تر نوشت : یادش بخیر که قول هایی تو اون روزهای خوب بینمون رد وبدل شده بود !!!

http://tanhanazarmano.blogfa.com/post-95.aspx

  • خانم معلم

نظرات (۴۸)

  • ::دستی در آسمان::
  • سلام...
    هه ! یاد نذرای پارسال خودم افتادم !!
    علت ش ؟؟
    خوب حتما "مصلحت" بوده دیگه !

    +قشنگ بود.
    راستی خوبید خانووم ؟؟
    دلم تنگ شده بود .
    پاسخ:
    منم دلم تنگ شده بود .اتفاقا یادت بودم .
  • حبابـــــ( خانه ای که .....)
  • سلام


    (دیگه خیلی پر رو شدم همینجور سر نرسیده نطق می‌کنم. شما ندید بگیر و ببخش)

    1ـ بعضی کلمات رو اصطلاحا می‌گن کلمات غیر داستانی. یعنی یه قانون نانوشته دارن و دقیقا نمی‌شه گفت ملاکشون چیه که نباید توی داستان ازشون استفاده کرد. زیاد خوندن و زیاد نوشتن باعث می‌‌شه این قانون نانوشته بیاد تو مشتتون. چندتا از کلمات غیرداستانی اینان:

    ـ زیبا می‌نمود ــــــ زیبا بود. (حالا اگه می‌خواید از دست بود فرار کنید جمله رو عوض کنید. مثلا: همه چیز را قشنگ‌تر می‌دید)
    ـ زیبا ــــــــ قشنگ
    ـ نثار کسی نمود ـــــــ نثار کسی کرد.
    ـ مجسم کرد ـــــــــ (باید جمله رو یه جور عوض کنید که در بیاد. مثلا: "اتاق کارش را که آورد توی سرش" یا می‌تونید تصویرسازی هم بکنید: "اتاق کارش را با میز و صندلی‌ و ال‌سی‌دی واید12 اینچش نقاشی کرد توی سرش" (اینا صرفا مثاله)
    ـ تداعی شد ـــــــــ یادش آمد. / یاد نذرهایش افتاد.
    ـ مبلغی از حقوقش ــــــــــ چیزی/ درصدی/ مقداری از حقوقش را
    ـ اختصاص بدهد ـــــــــــ بدهد به آدم‌های ندار (محله‌شان)



    2ـ تو این جمله "در راه فکر می‌کرد" نباید فعلش ماضی استمراری باشه. همون "فکر کرد" صحیح‌تره.


    3ـ من مخاطب آخر داستان نفهمیدم ایشون آقا هستن یا خانم. باید توی داستان حداقل شخصیتی که ما قراره بریم تو ذهنش و تصمیم‌هاش و دغدغه‌هاشو بخونیم تا یه حدی شناخته بشه بهمون.

    4ـ ولی خودمونیم‌ها. عجب آدم بد بی‌مهری بود. حقش بود استخدام نشه.
    پاسخ:
    در مشص نکردن شخصیت داستان یه تعمدی داشتم ..اینکه هر کسی از هر جنسی بتونه باهاش هم ذات پنداری داشته باشه ....
    سلام

    چه سوال سختی !!!

    اجازه !
    من بگم ؟!
    اما اگه اشتباه گفتم منفی ندینا ! خوب ؟!

    من فکر کنم علت نوشتن ناامید نشدن باشه ... یا توکل داشتن ... یا شاید شکر گزار واقعی بودن ... یا شاید هم سر حرفی که زدن موندن ... یا دیگه نمی دونم !!!

    ولی من فکر کنم به جای علت ، چیزایی رو گفتم که میشه از این داستان فهمید !!!

    [آیکون یه دختر خنگ !!! ]

    یاد دوم دبیرستان خودم افتادم که درس نمی خوندم !!! و شدیدا احساس خنگی می کردم !!!

    پاسخ:
    نه بابا - نسبت به دوم خیلی پیشرفت کردی ....در حد المپیک !!
    حقش بوده
    هر کسی که دهنش رو بیخودی و نابه جا و بدون سنجش باز کنه حقشه

    وقتی آدم نمی سنجه و جو گیر میشه و برای هل دادن خودش خیلی غلطا میکنه
    حقشه

    زیارتمان هم گویا قرار نیست قبول شود(گرچه ما زندگی مان کلا نا مقبول است)
    شاکی داریم
    چنان با غیظ و ناراحتی هم گفته اند قبول باشد زیارتتان که فکر کنم به ارزویم که برنگشتن باشد برسم
    باید هم ممنون می شد که استخدامش نکردند. فکر می کنم خدا ذلش به حاش سوخته با این نذر.
    علت نوشتن این پست هم همانا سوال بسیار پیچیده ایست و ما بلد نمی باشیم.
    پاسخ:
    اتفاقا سوال اصلا پیچیده ای نیست .... یه کم دقت می خواست ، همین و همین .
  • لاله های سرخ ابی
  • سلام با چندتا طنز درباره جبهه در خدمت شما هستم
    پاسخ:
    خدمت از ماست .
    کاملا تابلو بود که تیکه انداختین الان

    من جدا با این موسیقی وبلاگ شما کهیر میزنم حتی با همون چند ثانیه ای که ژخش میشه تا میرم قطعش کنم!!
    پاسخ:
    میخوای از سرزمین های شمالی رو بزارم ؟ خودم تو ماشین مدام اونو گوش میکنم !
    سلام خانم معلم
    علت این پست شاید این باشد که یکی را میشناسید یا برای شما اینطوری اتفاق افتاده است
    باید به هر چیزی که خداوند متعال نازل میکند صبر کنم و راضی باشیم و خداوند بهتر میداند
    البته تجربه ی شخصی من است
    درست است؟
    یا خیر
    خدانگهدار خانم معلم
    پاسخ:
    نخیر محمد خان ....کمی بیشتر دقت بفرمایید .
    کاش شما که متوجه نشدید خودشان هم متوجه نشوند
    آها فهمیدم علت نوشتن این پست چی بوده.
    لابد یکی از نذراشم این بوده که شما رو پیاده بفرسته کربلا!
    پاسخ:
    اگه بطلبند .....
    خب بذارید دیگه اون موسیقی خاطره انگیز دوران کودکی مارو دیگه.

    (کمپین هواداران از سرزمین های شمالی)
    پاسخ:
    خوب نمیدونم چطوری باید براش کد گذاری کرد و تو وبلاگ قرار ش داد !!!
  • غریبه نیست آشناست
  • از آیه اش خبر ندارم ولی در مورد داستان نویسی به زبان محاوره خوب است به نکاتی توجه شود
    من هم نظرات حباب را داشتم ولی دیر خواندم یک نکته دیگر مانده که عرض میکنم :
    از اصطلاحاتی استفاده شود که 80 در صد مردم با آن اشنا هستند و مربوط به قشر یا سن خاصی نیست بجای آنکه بنویسیم کل کل بنویسیم بحثی نکرد - چانه ای نزد
    هر روز موفق تر باشید
  • غریبه نیست آشناست
  • کرگدن جوان، تنهایی توی جنگل می رفت...

    دم جنبانکی که همان اطراف پرواز می کرد، او را دید و از او پرسید که چرا تنهاست ؟!

    کرگدن گفت: همه کرگدن ها تنها هستند.

    دم جنبانک گفت: یعنی تو یک دوست هم نداری؟

    کرگدن پرسید: دوست یعنی چی؟

    دم جنبانک گفت: دوست، یعنی کسی که با تو بیاید، دوستت داشته باشد و به تو کمک بکند.
  • غریبه نیست ....
  • کرگدن گفت: ولی من که کمک نمی خواهم.

    دم جنبانک گفت: اما باید یک چیزی باشد، مثلاً لابد پشت تو می خارد، لای چین های پوستت پر از حشره های ریز است. یکی باید پشت تو را بخاراند، یکی باید حشره های پوستت را بردارد.

    کرگدن گفت: اما من نمی توانم با کسی دوست بشوم. پوست من خیلی کلفت و صورتم زشت است. همه به من می گویند پوست کلفت.

    دم جنبانک گفت: اما دوست عزیز، دوست داشتن به قلب مربوط می شود نه به پوست.

    کرگدن گفت: قلب؟ قلب دیگر چیست؟ من فقط پوست دارم و شاخ.

    دم جنبانک گفت: این که امکان ندارد، همه قلب دارند.

    کرگدن گفت: کو؟ کجاست؟ من که قلب خودم را نمی بینم!
  • غریبه نیست ...
  • دم جنبانک گفت: خب، چون از قلبت استفاده نمی کنی، آن را نمی بینی؛ ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری.

    کرگدن گفت: نه، من قلب نازک ندارم، من حتماً یک قلب کلفت دارم !

    دم جنبانک گفت: نه، تو یک قلب نازک داری. چون به جای این که دم جنبانک را بترسانی، به جای این که لگدش کنی، به جای این که دهن گنده ات را باز کنی و آن را بخوری، داری با او حرف می زنی...

    کرگدن گفت: خب، این یعنی چی؟

    دم جنبانک گفت: وقتی که یک کرگدن پوست کلفت، یک قلب نازک دارد یعنی چی؟! یعنی این که می تواند دوست داشته باشد، می تواند عاشق بشود.

    کرگدن گفت: اینها که می گویی یعنی چی؟

    دم جنبانک گفت: یعنی ... بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم، بگذار...
  • غریبه نیست آشناست
  • کرگدن چیزی نگفت. یعنی داشت دنبال یک جمله ی مناسب می گشت. فکر کرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید. اما دم جنبانک پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند.

    داشت حشره های ریز لای چین های پوستش را با نوک ظریفش برمی داشت. کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید... اما نمی دانست دقیقاً از چی خوشش می آید ؟!

    کرگدن گفت: اسم این دوست داشتن است؟ اسم این که من دلم می خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولوی پشتم را بخوری؟

    دم جنبانک گفت: نه اسم این نیاز است، من دارم به تو کمک می کنم و تو از اینکه نیازت برطرف می شود احساس خوبی داری، یعنی احساس رضایت می کنی. اما دوست داشتن از این مهمتر است.
  • غریبه نیست آشناست
  • دم جنبانک چرخی زد و پرواز کرد، چرخی زد و آواز خواند، جلوی چشم های کرگدن. کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد و تماشا کرد... اما سیر نشد.

    کرگدن می خواست همین طور تماشا کند. کرگدن با خودش فکر کرد این صحنه قشنگ ترین صحنه ی دنیاست و این دم جنبانک قشنگ ترین دم جنبانک دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن روی زمین. وقتی که کرگدن به اینجا رسید، احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد.

    کرگدن ترسید و گفت: دم جنبانک، دم جنبانک عزیزم، من قلبم را دیدم، همان قلب نازکم را که می گفتی. اما قلبم از چشمم افتاد، حالا چکار کنم؟

    دم جنبانک برگشت و اشک های کرگدن را دید. آمد و روی سر او نشست و گفت : غصه نخور دوست عزیز، تو یک عالم از این قلبهای نازک داری.

    کرگدن گفت: اینکه کرگدنی دوست دارد دم جنبانکی را تماشا کند و وقتی تماشایش می کند، قلبش از چشمش می افتد یعنی چی؟!!
  • غریبه نیست آشناست
  • کرگدن نفهمید که دم جنبانک چه می گوید اما فکر کرد لابد درست می گوید.

    روزها گذشت، روزها، هفته ها و ماه ها، و دم جنبانک هر روز می آمد و پشت کرگدن می نشست، هر روز پشتش را می خاراند و هر روز حشره های کوچک را از لای پوست کلفتش بر می‌داشت و می خورد، و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت.

    یک روز کرگدن به دم جنبانک گفت: به نظر تو این موضوع که کرگدنی از این که دم جنبانکی پشتش را می خاراند و حشره های پوستش را می خورد احساس خوبی دارد، برای یک کرگدن کافی است؟

    دم جنبانک گفت: نه، کافی نیست.

    کرگدن گفت : بله، کافی نیست. چون من حس می کنم چیزهای دیگری هم هست که من احساس خوبی نسبت به آنها داشته باشم. راستش من می خواهم تو را تماشا کنم
  • غریبه نیست آشناست
  • دم جنبانک چرخی زد و گفت: یعنی این که کرگدن ها هم عاشق می شوند.

    کرگدن گفت: عاشق یعنی چی؟

    دم جنبانک گفت: یعنی کسی که قلبش از چشمهایش می چکد. کرگدن باز هم منظور دم جنبانک را نفهمید، اما دوست داشت دم جنبانک باز حرف بزند، باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشمهایش بیفتد ...

    کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشم هایش بریزد، یک روز حتماً قلبش تمام می شود. آن وقت لبخندی زد و با خودش گفت:

    من که اصلاً قلب نداشتم! حالا که دم جنبانک به من قلب داد، چه عیبی دارد، بگذار تمام قلبم برای او بریزد ...!




    --------------------------------------------------------------------------------

    سخن روز : خدا دوستدار آشناست. عارف وعاشق می خواهد نه مشتری بهشت. دکتر شریعتی
    پاسخ:
    منتظر نظراتتون هستم .
    سلام
    حالا شما لینکم بده
    سخته به یاد اوردن
    پاسخ:
    این همه نشونی دادم !!!
  • پابرهنگان
  • من یاد نذر خواهرم افتادم. نذر کرده بود که اگر من دانشگاه قبول بشم ، "من" ده هزار تا صلوات بفرستم. اون وخ نفهمیدم این وسط خودش چه کار بود؟!
    بابا بیا پایین !
    چرا برای حل مشکلاتمون قراردادهای الکی میبندیم ؟ اونهم با خودمون !
    ساده میگم : نیم قرن پیش آرمسترانگ پرچم بلاد کفر رو فرو کرد تو قلب ماه ! فکر کنم این کار یه چند صد میلیون صلواتی آب بخوره نه ؟
    به جای اینکارا یاد بگیریم وظایف اجتماعیمونو درست انجام بدیم !
  • حبابـــ (خانه‌ای که دیوار ندارد)
  • من که از اول هم فهمیده بودم
    خودمو زده بودم به اون راه.


    این خدمت شما:
    <embed src="............" autostart="true" hidden="false" loop="TRUE" width="80" height="44">

    قسمت خالی‌ش جای آدرس موزیکه که آپلودش کردید
    پاسخ:
    تشکر که یادت موند با این همه کار
    چقدر بده وقتی خدا از این روو خودش رو به آدم نشون میده !

    آدم شرمنده میشه!

    آدمیزاده دیگه! تا حاجت می خواد حاضره هر کاری بکنه برای به دست آوردنش ....!
  • زهرا (بانو)
  • !!!
    پاسخ:
    شما ماه رمضان اینجا تشریف نداشتین ، حق داری متوجه نشی ..... خودش رو اذیت نکن (-:
  • علی میکائیلی
  • سلام
    اینجا چقدر از کرگدن صحبت شد . اما بی ارتباط نبود با دکتر شریعتی !!

    خب من که کلا انکار می کنم منظورتون این بوده که ما بیایم دنگ کمک هایی که از رمضان شروع کردیم رو بدیم !!! با توجه به اینکه کسی هم اشاره نکرده پس همینه !!!
    ملت چقدر حواس جمعن !!! بابا !!!!!
    ایهاالناس !!! پول !!! پول !!! دنگ !!! فلوس !!! مانی !!! اوکی ؟؟؟؟!!!

    باقی قضایا هم که دیگه رد گم کنی بود !
    سلام خانوم


    ما که چیزی یادمون نمیاد !!!
  • سید محمد حسین
  • به روزم .

  • دست نوشته دانشجو
  • سلام خانم معلم دوست عزیزم خوبید انشاالله ؟ چه خبرا می بینم که همچنان فعالید خوبه لااقل مثل ما فراموش نمیشید عرض به حضورت که تمام نوشته هاتون رو خوندم خیلی جالب بود مخصوصا قصه ی مهدی را اخرش فهمیدم چی شد گفتم چه باحال تمامش کرد موفق باشی عزیزم به یادتونم بای
    پاسخ:
    ما هم یادتون هستیم .... موفق باشین
    سلام ...از اپ زیباتون استفاده بردم افرین به شما....واقعا از این وب شما لذت بردم افرین به این وب نویس
    سلام خانم معلم در بند بعدا نوشت هست که یادتون افتاد؟ یا لینک بدم منظورتان را نفهمیدم
    خدانگهدار
    پاسخ:
    پسر جان یه تست آی کیو بدی بد نیستا !!!!!!!!
  • نگاه ساکت باران...
  • خب.....نیفتاد.....

    حالا میشه لینک بدین؟
  • ارادتمند العلما
  • ما همین حوالی ها هستیم . دو قدم مانده به صبح در همین نزدیکی .
    زیر سایه تنها آقای دنیا به زعم بنده مهدی غریب ، ابن العسکری روحی فداه
    پاسخ:
    خدا رو شکر .... پس چرا دیده نمیشی ؟ !!
    سلام خانم معلم فکر کنم قبل از اشنا شدن من بوده باشد
    خوب بگویید فقط فهمیدم عهد است
    خدانگهدار
    پاسخ:
    نخیر یادت نیست داشتی توسط دوستت پول میفرستادی ایران ؟
    سلام بر همکار کم پیدایم.
    امیدوارم خوش و سلامت باشی و در پناه حق
    به خدامی سپارمت
    سلام خانم معلم جانم دلم واسه اینجا تنگ شده بود چقدر !
    خوبید شما ؟
    انشاالله که همه سر قولمون هستیم .
    این دسته گله هم مال شما : این دفعه همه ش رز صورتیه !
    پاسخ:
    خودت گلی ، چرا زحمت کشیدین !
    خانوم اجازه ؟!

    لینک چی هست ؟!! خودنیه یا پوشیدنی ؟!!
    سلاااااااااام

    خوبید ؟

    بابت اون روز که یکی از قشنگ ترین روزای عمرم بود یه عاااااااااالمه ممنوووووووووونم ..........

    پاسخ:
    خواهش می کنم ..ما هم از کنار شما بودن خوشحال شدیم ...
    منو می بینید ! این دیوار هم می بینید ! الانه ست که بگیرم این سرمو بکوبم به این دیوار
    پاسخ:
    تو رو دیدم ولی دیوار رو ندیدم .....(:
  • حبابـــ (خانه‌ای که ...)
  • خانم شاگردای شما همه یا آیکیوسان هستند یا همه با هم خودشونو زدن به اون راه.
    کنایه نیومده بهشون
    جای شما بودم یه داد می‌زدم سرشون و با خط کش حساب تک تکشونو می‌رسیدم
    سلام

    انشالله اگه بتونم و خودشون بخوان و بزارن از امشب تا شب اول محرم هر شب یا هر روز یه حدیث در مورد فضیلت گریستن بر ارباب می نویسم.

    سعی کنیم از دست ندیم .

    التماس دعا
    پاسخ:
    ما هم به انتظار می نشینیم ...
    سلام بر حضرت معلم .



    این با فرمت wma

    http://senobari.persiangig.com/audio/mashhad%20.wma


    اینم با فرمت mp3

    http://senobari.persiangig.com/audio/mashhad%20.mp3
    پاسخ:
    امیدوارم هر چه زودتر مهمان امام رضا شوی ...
    در میخانه ببستند ؛ خدایا مپسند_
    _که در خانه ی تزویر و ریا بگشایند

    (حافظ)
    پاسخ:
    بعضی وقتا هم جو گیر شدن باعثش میشه !
    واقعا خدای مهربانی داریم
    پاسخ:
    خدایی که در این نزدیکی است ...
    نه بابا . از نوشتن اون بیت حافظ که منظور خاصی نداشتم . همینطوری یه موقع هایی بیتی که میاد تو کلم رو برا یه نفر می نویسم . الآن برا دیوانه نوشتم : جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج ...
    پاسخ:
    (-:
    اینجا کجاست که جای شما خالی ست؟
    لـــــازم دات کام
    www.lazem.com