دل ِ بی قرار ِ من :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


دل ِ بی قرار ِ من

خانم معلم | چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۸۹، ۰۲:۱۱ ق.ظ | ۳ نظر

گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من

هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من

نور  دو  دیده  منی دور  مشو  ز چشم من

شعله  سینه  منی  کم مکن  از شرار  من

یارِ من  و حریف من  خوب من و  لطیف من

چست من  و ظریف من  باغ من  و بهار من

ای تن من  خــراب تو  دیده من  ســحاب تو

ذره  آفتاب  تو  این  دل  بی‌قرار  من

مولوی (دیوان شمس )

  • خانم معلم

نظرات (۳)

  • سید محمد حسین
  • به شاعر اشاره نفرمودید ؟ گمونم مولانا باشه درسته ؟

    انتخاب خیلی قشنگیه ... خیلی ... دست گلتون درد نکنه
  • جنگلخواب...
  • سلام...
    نمی دانم چرا وقتی این انتخاب زیبا را خواندم... یاد این شعر از حضرت حافظ افتادم...
    مسلمانان مرا وقتی دلی بود
    که با وی گفتمی گر مشکلی بود
    دلی همدرد و یاری مصلحت بین
    که استظهار هر اهل دلی بود
    به گردابی چو می افتادم از غم
    به تدبیرش امید ساحلی بود
    ز من ضایع شد اندر کوی جانان
    چه دامنگیر یارب منزلی بود
    هنر بی عیب حرمان نیست لیکن
    زمن محرومتر کی سائلی بود
    برین مست پرستان رحمت آور
    که وقتی کار دانی کاملی بود
    مرا تا عشق تعلیم سخن کرد
    حدیثم نکته ی هر محفلی بود
    مگو دیگر که حافظ نکته دانست
    که ما دیدیم و مسکین غافلی بود
    یاعلی..