روز ِ واقعه
خانم معلم |
جمعه, ۲۵ آذر ۱۳۹۰، ۰۶:۴۶ ق.ظ |
۲۵ نظر
آن روز ، بالای دارالاماره بود که شمشیری بالا رفت و اشکی در جلوی پای جمعیتی به زمین نرسید ...با نگاهش التماس میکرد ، یکی به حسین بگوید که نیاید ...
و بعد گذشت سالها ، اگر او بیاید و از این خیل جمعیت ِمهدی گویان ، یاوری طلب کند که پیامش برساند و ...
دلم شور میزند ...
پ.ن : بعد دو هفته که از حضور مادرم در منزل گذشت ، مشکل قلبی شان باز ایشان را به بخش سی سی یو کشانده ، خودشان روی تخت برای تمام بیماران دعا می کنند ، شما هم برای او دعا کنید ...
همچنان سپاسگزار عزیزانی هستم که به یادم هستند . عذرم را بابت عدم جوابگویی به سلام هایتان پذیرا باشید ...
- ۹۰/۰۹/۲۵
یکسره سرگشته ی کوه و بیابان شدیم
خیمه و خرگاه ما رفت به باد فنا
به لجه ی غم اسیر دچار توفان شدیم
(مفتقر)
سلام خانم معلم.
خوشم می آید مثل خودم پایه اید محرم را تا آخر ادامه دهیم.
ای ولله. عظم الله اجورکم.
خدا انشاالله آسان و با عافیت مادرتان را شفا بدهد.