دلتنگم خانم جان ! دلتنگم ...
روز وفات خانم ، بی بی دو عالم ، حضرت فاطمه ی معصومه سلام الله علیهاست .... ازراه ِ دور سلامش میکنم بلکه با شنیدن صدایم دوباره بخواندم ...
السَّلامُ عَلَیْک ِ یا بِنْتَ وَلِىِّ الله ِ ؛
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا اُخْتَ وَلِىِّ الله ؛
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا عَمَّةَ وَلِىِّ اللهِ ؛
سلام خانم جان !
مگر نه این است که همیشه از در ِ ورودی ِ شماره ۱۷ که وارد حیاط میشوم همین را به تان می گویم ، میدانم سلامم را از همان اول که به پلیس راه قم میرسم جواب میدهید ... از کنار ِ همان جاده ی ساحلی ، از همان جا که منوریل حرم تا حرم را کار می کنند از همان جا دل دادنم با شما شروع می شود ، حرف زدن هایم و اشک ریختن هایم ، نه اشک ِ خواستن ِ دنیا ، نه ، که اشک ِشوق ِ رسیدن ، اشک از قربان صدقه رفتنتان که مرا و دلم را سلامت به پیشتان فرا خواندید ، شوق اینکه میدانم دقایقی بیشتر نمانده تا به شما برسم ، میدانید که عادت دارم از همان جا ،سلام ِ تمام کسانی که دلشان برایتان تنگ شده را تک تک خدمتتان برسانم .
حالا خودم از همان دلتنگ شدگانم . همیشه همین است ، سعادتی چند وقت نصیبت می شود که قدرش را هم میدانی ، اما نمیدانم چه می شود که بعضی توفیقات از تو سلب می شود . بانوی من ! توفیق زیارتتان دیریست که از من سلب شده به کدام گناه نمیدانم ؟
دلم برای خواندن ِ زیارت نامه تان در همان حیاط درب ورودی شماره ۱۷ تنگ شده ، دلم برای کفشداری شماره ۱۴ و کفشدار های مودبشان تنگ شده ، دلم برای سنگ های صحن تان تنگ شده ، دلم برای حضور در شبستان ِ بزرگ با آن همه زائری که اغلب از دردمندان ِ جامعه هستند تنگ شده ، دلم برای عبور ِ از میانِ رواق هایتان و زائرینی که یا به نماز خواندن و دعا کردن مشغولند و یا حتی برای شارژ کردن گوشی شان تنها نشسته اند یا محصلینی که به هوای درس خواندن مشغول گپ و گفتگویی گرم هستند و یا زائرین خسته ای که در گوشه ای دراز کشیده یا حتی خوابیده اند هم تنگ شده ...
دلم ، دلم برای دیدن ِ ضریحتان ، از میان ِ قابِ درِ طلایی رنگت تنگ شده ، دلم برای نشستن کنار ِ در و زانو زدن پیش پایتان تنگ شده ، دلم برای رفتن به گوشه ی دنجی که جای امن ِ من است تنگ شده ، دلم برای نشستن روی دو زانو و نگاه به آن گنبد سبز و آیینه کاری هایتان تنگ شده ، دلم حتی برای آن پیرزن کوری که انواع زیارت نامه ها و دعا ها را با صدای سوزناکش میخواند تا پولی بگیرد تنگ شده ، دلم برای ازدحام عاشقانت دور ضریح تنگ شده ، دلم برای کبوترانت که چه عاشقانه با هم گرد گنبدت دور میزنند ، برای کبوتر سفید ِ خودم ، برای حیاط ِ مسجد اعظم ت ،برای ایوان طلایت ، دلم برای نفس کشیدن در جوارت تنگ شده ، که تو خود بهتر میدانی دلتنگی هایم را ...
باور میکنید که حتی دلم برای پلیس های توی اتوبان هم تنگ شده ، دلم برای رسیدن به پارکینگ جاده ساحلی ات ، برای پیدا کردن جای پارکی مناسب که زودتر مرا به تو برساند تنگ شده ، دلم برای همه چیز تنگ است ... دلم میخواست که باز مثل هر هفته می آمدم به خدمتتان ، با دنیایی از عشق و امید و سلام .
دیری است که دیگر نمیخوانی ام ... اما من همیشه و بیشتر ، هر سه شنبه دل تنگت می شوم ... میدانم بی اذن ِ شما، ره یافتن به آن مکان بی معناست ... اذنم بده خانم جان ، اذنم بده ...
یا فاطِمَةُ اِشْفَعى لى فِى الْجَنَّةِ ؛
فَاِنَّ لَکَ عِنْدَاللهِ شَأْناً مِنَ الشَّأْنِ؛
اَللّْهُمّ اِنى اَسْئَلُکَ أَنْ تَخْتِمَ لى بِالسَّعادَةِ ؛
لا تَسْلُبْ مِنّىِ ما أَنَا فیهِ، وَلاحُولَ وَ لا قُوَةَ
إِلا بالّله الْعَلِىِّ الْعَظیم ِ ؛
اَللّهُمَ اسْتَجِبْ لَنا، وَ تَقَبَّلْهُ بِکَرَمِکَ وَ عِزَّتِکَ ؛
وَ بِرَحْمَتِکَ وَ عافِیَتَکَ، وَ صَلَّى الّلهُ عَلى مُحَمَّد؛
وَ آلِه ِ أَجْمَعینَ، وَ سَلَّمَ تَسْلیما؛
یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ .
- ۹۰/۱۲/۱۳
همیشه سر بلند و سرافراز متوسل باشی