چگونه یک بلاگر شدم؟ :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


چگونه یک بلاگر شدم؟

خانم معلم | دوشنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۰، ۰۱:۰۳ ب.ظ | ۲۶ نظر

داستان وبلاگ نویسی من از زمانی شروع شد که بچه های مدرسه را سال ۸۸ به اردوی جنوب بردم . کلی برایشان صحبت کرده بودم جایی که میرویم چقدر قداست دارد و چه کارهایی را باید انجام داد و چه کارهایی را نباید ... اما بالاخره دانش آموز بودند و بیشتر هدفشان از امدن ِ به این سفر ،برای گشت و گذار و در رفتن از مدرسه و کلاس و برای با دوستان بودن ، بود تا دیدن جبهه ها ... گرچه آمدنشان بی تاثیر نبود ولی چه حرصها که نخوردم ...

پس از پایان سفر ،برای اینکه یه تبادل نظری با کل مدرسه داشته باشم فکر کردم وبلاگی ایجاد کنم و آدرسش را در اختیار تمام دانش اموزان مدرسه قرار دادم تا محلی گردد برای بیان آنچه در دلشان است و نیز در رابطه با مدرسه هم اگر با مشکلی مواجه هستند بدین وسیله بتوانند نظراتشان را ابراز نمایند .

گرچه شاید یکی دو نفر بیشتر سراغ این وبلاگ نیامدند ولی من یک بلاگر شدم  ...

کمکم یک سری از بچه ها آمدند و  مشتری دائم این وبلاگ شدند .چون از اول اسم خانم معلم رو انتخاب کرده بودم و هدر وبلاگم هم عکس بالای این پست شده بود ، کم کم این صفحه ی وب تبدیل شد به یک کلاس که یه معلم داشت و کلی شاگرد ...( که البته من حقیر فقط به اسم، خانم معلم بودم و در محضرشان درس پس می دادم ) .

بچه های کلاس برایم حالت مجازی نداشتند . گرچه ندیده بودمشان اما تمامِ احساس یک معلم و شاگرد بین ما برقرار بود ...علاقه ای واقعی که هنوز هم ادامه دارد و بسیار از این بابت خدا را شاکرم ...

تا اینکه سفر مشهدی برایم مهیا گردید و دو نفر از دخترهای خوب ِ کلاسم (سمیه و مهدیه ) را دیدم . مهدیه ی شیطون که اگر نبود کلاسمان روح نداشت . سمیه و فاطمه دختر خانمهای خوب کلاسم بودند . محمد خان پور غلامی مبصر کلاس بودند از جهت کبر سن !( تا اون باشه هی به من نگه پیر شدی پیر شدی ) و حسن آقای شاعر مان هم بود گرچه دیگه کمتر اینجا پیدایشان می شود ولی هنوز برای من همان حسن آقای مهربانِ که عضو ثابت هدر وبلاگ بودند ، هستند . از بچه های دیگر کلاس محمد حسین خان اقلیت ، پسرِخوب و دوست داشتنی و سید محمد حسین خان میر باقری گرافیست خلاق کلاسمون و مهدی خان حبابِ شیطون و حاضر جواب هم بودند .علی آقای میکائیلی هم کم کم عضو ثابت شدند و اولین شادی و خاطره ی هیجان انگیز مرا از دوران وبلاگ نویسی ، علی ، با فرستادن عکس متفاوتی از ازدواجش رقم زد .

کم کم بچه ها اضافه شدند . زهرا آمد . ارمینه ، سما ، جرقه ، حنیف ، صادق ، مهدیس ، الهام ، سمانه ، حسین خان اخبارالعلما و سپیده اضافه شدند .عده ای ماندند و عده ای رفتند ، و عده ای جایگزین قبلی تر ها شدند .

زینت بخش دوستان کوچکم البته به لحاظ سنی ، بزرگانی بودند که همچنان به وجودشان افتخار و هنوز از محضرشان استفاده میکنم . برادران بزرگوارم ، جانیازان عزیز جناب آقای کاوسی ، جناب آقای سامع و همکار عزیز جانبازم جناب مرتضی امینی ...

پس از این هم دوستان خوب دیگری قدم رنجه نمودند و مرا به نام خانم معلم خواندند . از تمام دوستانم بخاطر این صمیمت و دوستی سپاسگزارم . از بچه های خوب و عزیزی که بعد از اینها وارد این کلاس شدند و  هم اکنون چون فرزندی عزیز دوستشان دارم هم تشکر کرده و عذر خواهی میکنم از اینکه نامشان را نیاوردم .

خواستم بگویم که : 

همانطور که یک معلم از وجود دانش آموزان کلاسش انرژی میگیرد ، دقیقا من هم تمام انرژی ام را از شمامیگیرم و بدین خاطر از تک تک تان سپاسگزارم ...

ممنونم از اینکه در لحظات سخت زندگی کنارم بودید و دلداریم دادید . همیشه از خدا برای تمام بچه هایم عاقبت بخیری و سلامتی و آرامش خواسته ام و امیدوارم که به آنچه هدفشان است نایل آیند .

 

به یاد اولین روزهای وبلاگ نویسی ، پستی را انتخاب کردم که هم خودِ پست و هم بخش نظراتش را دوست دارم . شاید با خواندنش شما هم مانند من لبخند روی لبانتان بنشیند .

http://tanhanazarmano.blogfa.com/post-57.aspx

 پ.ن : (در این عکس نفر اول از سمت راست جناب حسن آقای صنوبری ، نفر وسط مهدیه خانم و نفر سوم جناب آقای محمد خان پور غلامی میباشند که هیچ توجهی به کلاس نداشته و به دوربین زل زده اند .)

  • خانم معلم

نظرات (۲۶)

سلام به خانوم معلم عزیزم بهترین خانوم معلم دنیــــــــــــــــــــــا
یادش بخیر! چقدر زمان زود میگذره، نوشته هاتونو که خوندم دلم برای رروزای گذشته تنگ شد! یادتونه چقدر خوش گذشت سفر مشهد! مخصوصا قسمت خرید
هنوزم وقتی میرم مشهد کلی یاد اون بار که شمارو دیدیم میکنم و کارایی که کردیم و جاهایی که رفتیم برا دوستام تعریف میکنم خیلی خوووووووب بووووووووووووووود دلم براتون تنگ شده انشالا در اولین فرصت میام ببینمتون
اااااااااااااااااا خانوم نمیخوام عکس من که توش نیســـــــــــت قرار بود ی عکس بزنین همه باشن
ملودی وبلاگتونو خیلی دوس دارم
من برگشتم منتظر حضور فعال من تو کلاس باشید
هرچند هرجا که باشم همیشه شاگرد شما هستم گفته باشم من میخوام میز جلو بشینم
پاسخ:
ضمنا از دفاع هم خسته نباشی گرچه حق ات رو ندادن ولی بیخیال میگذره یادت میره ...
مرسی خانوم
بعد دو سه هفته باز یادم میاد ناراحت میشم ولی دیگه مهم نیست راحت شدم آدمایی که حق ضایع میکنن دیگه خودشون میمونن و خدای خودشون
سلااااااااااااااام

یادمه اولین پستی که زدید "حال دعای کمیل" بود ... یا همون پست اردوی جنوب رو خوب یادمه ...

هی مادر !

یادش بخیر !

کوچیکی چقدر قشنگ تر از بزرگیه !

بعضیا هم که کلی انرژی ازتون گرفتن !

و هنوزم که هنوزه دست از سرتون برنداشتن !

الهی که لبخند همیشه روی لباتون جا خوش کنه ...

الهی که همیشه سلامت باشین ...

الهی که این جا هم چنان با وجود شما و بچه هاتون برقرار باشه ...
سلام
ویکتورهوگو می گوید:
ایمان داشته باش که کوچکترین محبتها از
ضعیفترین حافظه ها پاک نمی شود.
شما برای ما نه تنها یک خانم معلم با اخلاق بلکه یک خواهر بزرگتر بوده اید. منظورم از بزرگتر همون بزرگتر علمی و تجربی است و الا سن خانمها که هرگز از بیست سی سال تجاوز نمی کنه
شاد باشید.
پاسخ:
ممنونم که هستید . شما هم شاد و سلامت باشین .
  • پسر خانم معلم
  • خ
    پاسخ:
    منم خوشحالم
    الانم که وبلاگ داریم همین جوری این جا پلاسیم !

    اَه ! اصلن حال و حوصله ندارم ! دلم کتک میخواد !

    خوبین ؟
    پاسخ:
    نه . خیلی درد دارم .
    درد و بلاتون بخوره تو سر من ایشالا ... چرا این جوری شد ؟ ... جوابو دادن ؟
    پاسخ:
    خدا نکنه دختر ... نه هنوز ندادن ولی دردم زیاده نمیتونم حرکت کنم درست
  • مهدیه بانو
  • اجازه خانوم
    خب این کاریک ه با وبلاگتون کردین که نشه کپی کرد که الان این لینک رو چجوری بریم توش خب؟
    اجازه خانوم؟


    پاسخ:
    اجازه بی اجازه ...
  • مهدیه بانو
  • سلام
    منم گردن کلفتی بودم براخودم هااااا
    یادش بخیر
    چه روزای خوبی
    دیگه فکر نکنم پیش بیاد اینجوری بریز و بپاش داشته باشیم

    داذم دوباره تو نثار می نویسم
    سلام خانــــــــــــــــــــــــــــــوم
    خوبید؟

    اگه بعضی از پسرهای لوس کلاس اینجا هم مث گوگل پلاس نیان و کامنت های فرافکن نذارند، باید دوباره بخونم : "یاد ایامی که در گلشن صفایی داشت(یـ)م...

    دوران خوبی بود و هست البته. منتها گاهی اوقات قدر نمی دونیم. خودم رو می گم ها !
    این روابط هم بر خلاف مزخرفاتی که بعضی ها می گن به هیچ وجه "مجازی" نیست. فضا فضای مجازی است اما روابط ما ، نه! حقیقی است. عین حقیقت است.

    اکثر بچه های این کلاس، نه معلم کلاس رو دیدن و نه دانش آموزان دیگر کلاس رو. اما همه به هم وابسته ایم. احساس تعلق داریم. با ناراحتی های هم ناراحت می شیم و با خوشحالی ها، خوشحال.

    ما که برای همیشه شاگرد این کلاس بودیم و هستیم. چیزها یاد گرفتم اینجا. هم از معلم جان مان و هم از شاگردهاش. از شاگرد لوسه، از وراجه، از عزب اوغلی معروف وبلاگستان، از مم حسین اقلیت، از ترنم باران و... .

    خدا انشالا به شما سلامتی بده.
    درسته که دیگه پیر شدید و دارید بازنشست می شید ( ) اما انشالا این کلاس رو تا قیام آقا پابرجا نگه دارید.
    پاسخ:
    انقدر هم به این پسر ته تغاری کلاسمون گیر نده .... تازشم ، کتابش چاپ شده ، همه موظفند برن بخرن تا فروشش زیاد شه و تشویق شه و دوباره بنویسه ...
    ایشالله ثابت قدم بمانید...
    یادتونه یه سری نوشتن رو تعطیل کردین....؟
  • فرزند کوچیکتون سید محمد حسین
  • سلام خانم معلم. چه پست خاطره انگیز و به موقعی. آخر سال نزدیکه و به مرور خاطرات پرداختید؟

    خدا بد نده؟ ناخوش احوالید؟

    خب حالا آخرش اضافه کنید از گرافیست خلاق کلاسمون نه گرافیک مونده و نه خلاقیت. بنویسید سید محمد حسین داره می میره.

    دست شما درد نکنه.
  • فرزند کوچیکتون سید محمد حسین
  • اصلاح:.فی الواقع آخرش خودم رو می کشم راحت میشم از دست خودم.
    پاسخ:
    وای وای وای ...حرفای بد ... نشنوم ها ...
    بنام خدای شهیدان
    سلام بندهء خدا
    امشب دستم را گرفتند و بردند دعای توسل.خوش بحال مومنین واقعی!
    دست بوسی و عرض ادب به حضرات ائمهء طاهرین شان و عطر و صفائی میاورد که...
    راستی در این دریای رحمت و نعمت یاد تک تک مومنین و شهدا بودم.شما هم جزو همانهائید.برای عاقبت بخیریمان و توفیق نماز اول وقت و درک و بصیرت و علو درجات شهدا و امام و پیروی از ائمه و سلامتی رهبر و وحدت بیشترمان و برای اضمحلال دشمنان و خلاصه هر آنچه خیر دنیا و آخرتمان است دعا کردم.
    من و شما که همدیگر را نمیشناسیم!ولی در هر حال بندهء آن پاک یگانه ایم و وظیفه داریم برای همدیگر دعا کنیم. حوادث روزگار اعم از تلخ و شیرین نباید ما را از راه بدر کند.همهء ما به سعهء صدر و گشاده دستی و خلق نیکو و ادب ماموریم.صبر قدرت دهنده و محکم کنندهء ماست.
    دعا برای فرج و آمدن آن بزرگ مرد چقدر خوب است مخصوصا وقتی که تمام وجودت او را بطلبد.
    دوست من بخدای مهربان میسپارمت.شاید روز قیامت همدیگر را دیدیم و از خیری که بهمدیگرمان رسیده پرده برداشته شد!.دعا کنید تا از وابستگیها و اسارت نفس رها شویم
    برای این همه نعمت خدا سر به سجده میگذارم و....یا علی
    پاسخ:
    ؟!!! ....
  • روح موروثی
  • سلام عزیز بی تردید
    خوب بودین بهترین ایشالا؟
    من یه نقدی دارم به نوشتتون .. قبول نیست!!! من قبل از زهراا و ارمینه اومدم : )))
    چه حس نوستالژیکی داره این عکس .. چه خوب! بالاخره ما داش صنوبریمونو هم دیدیم .. فک نکنین داره به درس گوش میده ها اینجا داره شعر مینویسه باز
    چقد دلم تنگتون شد یهو .. خدا رو از بودنتون شاکرم :)
    یادتونه قرار بود یه بلاگ گروهی بزنیم؟ یهو بحث فیدبک یادم اومد و اینکه بچه ها فک کرده بودن 35-40 سالمه :))
    ایشالا هممون زیر سایه خانوم معلم خوبمون عاقبت بخیر بشیم
    دعا کنید احوالات بندگیمون خوب شه
    مواظبت کنید از خودتون و دلتون و بالتون
    علی علی
    پاسخ:
    داداش صنوبری که سالی ماهی یه بار میاد یه سلام علیکمی میکنه و میره و دیگه پیداش نمیشه ... فقط خوشحالم که هست ....زنده باشین و سلامت همه تون زیر سایه ی خدا ...
    مامانی...
    چقدر خوشحالم که هردومون شما رو داریم...
    دوستون دارم خیلی...
    خیلی...
    پاسخ:
    منم دوستتون دارم ...
    خب بزارین فک کنم یه خورده ! حالا که مجبورین ببینم چی میشه ! خیلی گنده نیستیم جا میشدیما ! اما خب جدا از شوخی اتفاقن یه چند وقتی بود به سرم زده بود می خاستم بتون بگم بیاین یه جوری جورش کنیم تعطیلات عید بریم کربلا ! تعطیلات عید کربلا رفتنی بد جور حال میده ! اصلن آب و هوای عراق جوریه که فقط این وقتا میشه رفت اون جا ! بقیه اش یا خیلی سرده یا خیلی گرم ! هر چند که این چند وقته اصلن امن و امان نیس ! یهویی میریم میترکوننمون خب شهید میشیم خب به گمونم ! راستی بتون گفتم اولین حقوق مثلن معلمی رو گرفتم ؟! که همش یه جا رفت تو جیب دانشگاه ! میگم چیه این معلمی ؟! آدم از کلاس میاد بیرون کله ش سوت میکشه از سر و کله زدن با این بچه ها ! خدا چه صبری به شما داده واقعن ! کووووو تا یاد بگیریم !
    پاسخ:
    حالا حقوق میگیری و .... باشه ... منو بگو چه صابونی زده بودم به شکمم واسه اولین حقوقت ! غصه !!
    سلام خانم معلم...
    وقتی داشتم میرفتم یه جای خوب تو را شناختم و وقتی تو بدترین شرایط بودم به یادم بودی هیچوقت مهربانی و خوبی هات را فراموش نخواهم کرد... حتما بلاگر شدن شما هم حکمتی داشته بزرگ مثل تمام کارهای خدا...همین یکی که نعمت بزرگ دوستی با شما نصیبم شده کافیه تا بدونم خدا همیشه هست...
    پاسخ:
    بازم ممنونم
    یه وقتایی یه جورایی بودیم که واقعن نمیشد تحمل کرد !!! الان که ... !!! خب شایدم ... !!! نمی دونم !

    نشد شیرینی اولین حقوقمون رو به موقع بیاریم ! خاستیم نون خامه ای بیاریم که شما دوس دارین !
    -----------------------------------------------------------------------------
    ...بقیه اش دیگه خیلی نیاز به سانسور داشت ... حسابی عصابنیت کرده بودن ها !
    چه کلاسی ! چه شاگردایی ! دست مریزاد یا بعبارتی خدا قوت
    پاسخ:
    سلامت باشین .
    سلام
    ی جورایی خجالت کشیدم ! هر چند که خدا میدونه چقد وقتم تنگ شده !همونجور که دلم ... این روزها حتی شبها یش هم گاهی خونه نیستم !
    میدونید دیگه از اون روز که با هم رفتیم زیارت حضرت عبدالعظیم برم یاد روزی میافتم که با هم بودیم !
    یادش بخیر ! مگر بیاییم با هم بریم !
    خیلی خسته بودم خدایی! هم پست زیباتون خسته گی ها رو کم کرد هم عکس تون !کلی خندیدم ! به خاطر تشابه ش به افراد انتخابی! الحق و الانصاف که به مهدیه میاد واون کلاه بسیار برازنده برادر پور غلامی ست !
    از همه اینها بگذریم !حالا شما بگویید حالتون چطوره !؟
    خوشم نمیاد!

    نپرسید از چی!
    پاسخ:
    چی شده؟ پسر من اینجوری نمی نوشت که!
    میدونم خیلی دیر اومدم بپرسم ولی چی شده چرا مریضین؟
    شرمنده خانوم از روزی که برگشتم خونه ی سره مهمون داریم
    ببخشید سلام
    پاسخ:
    چیز قابل عرضی نیست ، دیسک کمرمان از جای خودش کمی آن طرف تر رفته یک دو هفته ای مهمان بستریم مطلق !و به گفته ی پزشک محتاج عمل !!!
    سلام خانوم

    ما نظر نمی ذاریم که شما بخاطر ما بلند نشید این همه راه بیاد تا دم کامپیوتر !!

    ببینید چه شاگردای خوبی دارید ! خدا بیشترش کنه براتون
    پاسخ:
    دستت درد نکنه من تو رو نداشتم که خوب نمیشدم !
    سلام دارم خدمت خانم معلم عزیز و مهربونمون ...

    ما رو هم به شاگردیتون توی این وبلاگ باصفاتون راه میدین خانم معلم ؟

    از آبجی شنیدم ... خدا سلامتی بده خانم معلم خوبمون ...

    دوست دارم زود زود این هفت سال باقیمانده رو تموم کنم تا بتونم به کسانی که دوستشون دارم خدمت کنم خانواده ام خانم معلم و ...

    اما قول میدم شب و روز خوب خوب درس بخونم تا بتونم دکتر فهمیده ای باشم و درست درمان کنم و تنها به فکر تجویز دارو نباشم ...

    خدا پشت و پناهتون باشه خانم معلم

    پاسخ:
    زنده باشی و سلامت همیشه ...
  • زینب سادات
  • سلام خانم معلم جان
    یعنی این عکس واقعی و از بچه های خودتونه!!!؟
    تو رو خدا بگین این عکس مال چند سال پیشه!؟
    پاسخ:
    نه بابا ... به عنوان یه کتب خونه این عکس رو هدر وبلاگ کرده بوم بچه ها خودشون اسم گذاشتن روش و کم کم کلاس واقعی شد و راستی راستی یه مهدیه داشتیم که داداش بزرگش محمد خان بود و یه پسر مهربون به اسم حسن اقا و کم کم بقیه ی بچه ها جمع شدن ...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی