سید نورالدین عافی :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


سید نورالدین عافی

خانم معلم | دوشنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۲:۴۵ ق.ظ | ۱۸ نظر
    سید نورالدین عافی 


صبح همکارم با حال پریشونی اومد و گفت ، سید نورالدین اومده تهران . من باهاش قرار گذاشتم که برم ببینمش تو هم میای ؟!..

من با توجه به مشغله های کاری که داشتم اصلا متوجه نشدم از کی داره صحبت میکنه و وقتی متوجه حالت من شد ، گفت : سید نورالدین همونی که کتاب " نورالدین پسر ایران " رو نوشته ، همونی که جانباز 70 در صده ، بارها از بیمارستان فرار کرده و رفته جبهه چون میگفته به من اونجا احتیاج دارن و ...

تازه یادم افتاد راجع به کی حرف میزنه ( پیش خودم گفتم بیا ، این منم ، همونی که هم دوره ی اینا بوده و دورانشون رو درک کرده ، من یادم رفته اینا کی بودن و چه کردن چه برسه به جوون امروزی که اصلا چیزی از جنگ ندیده و تنها توی کتابا یه چیزایی قصه وار خونده ) گفت میای بریم دیدنش ؟ 

بعد پرس و جو از ساعت ملاقات قبول کردم . تند اومدم خونه و شامی اماده کردم و رفتیم به سوی محل ِ قرار . دوستم از ایشون گفته بود که یه بار چنان در معرض ترکشها قرار میگیرند که وقتی دست میزنه به صورتش دستش کاملا در گوشت صورتش فرو میره ، گفته بود بینی اش از بین رفته و ... 

برام مهم نبود باید منتظر چه کسی با چه صورتی باشم ، فقط یه سوال تو ذهنم هی دور میزد : 

می گفتم فقط ازش می پرسم : " با دلتنگی هات چه میکنی ؟ "

وقتی همه جمع شدیم ، گفت از چی بگم ؟ گفتم از هر چیزی که برای اینا ( دوستم و پسرش ) توی ماشین گفتین و برای ما نگفتین ! ...خندید گفت چیزی نگفتم دیدارمو با رهبری گفتم که دوستم گفت باز بگین من خوب متوجه نشدم . 

گفت اول از یه چیزی میگم که توی کتاب ننوشتم . از ازدواجم و همسرم ! ...جالب بود از خواستگاریش گفت و اینکه کلا همسرشون رو دو بار بیشتر ندیده بودند و بعد راهی جبهه شده بودن... مدت موندشون طولانی میشه و می گفتن دیگه قیافه شون هم یادم رفته بود منتها یه دختری همسن و سالم بود وقتی بچه بودیم و همبازیم بود خانمم شبیه ایشون بود من برای اینکه همسرم رو به یاد بیارم اونو تو ذهنم مجسم می کردم ! ... اون موقع تلفن دقیقه ای  5 ریال بود ولی چون تلفن کم بود و تعداد بچه ها زیاد ،رفته بود به جایی که ساندویچ می فروختن و تلفن داشت اما گرون حساب میکرد . مثلا هوس کرده بودند با همسرشون صحبت کنند . با دقیقه ای 250 تومن کنار اومده بودن و پول دو دقیقه رو داده بودند . چون خانمشون تلفن نداشتن تلفن زن عموی خانمشون که همسایه اونها بودند رو گرفته بودند . زن عمو هم که یه بار ایشون رو بیشتر ندیده بود و یادش رفته بود وقتی ایشون گفتند با فلانی کار دارم پرسیده بودند شما ؟ ایشون گفته بودن نورالدین هستم . زن عمو پرسیده بودن شما ؟ و باز .... و کل دو دقیقه در این پرسش و پاسخ گذشت .... 

جلسه ی خوب و با حالی بود .... از صفای بچه ها ی اون موقع گفت و از بی احترامی های بچه های این موقع ! ... 

از اینکه مشکل مالی داشت و مورد تمسخر یکی از نزدیکان برای تهیه ی خونه قرار گرفته بود و رفته بود وضو گرفته و بود و دو رکعت نماز خونده بود و به خدا گفته بود : من تا حالا از تو مادیات نخواستم ولی این دفعه باید بهم کمک کنی . 

و همون شده بود که وقتی برگشته بود خونه براش زمینی فراهم شد و با قرض تونسته بود اون زمین رو بخره و ....

قشنگ حرف میزد ... قشنگترین خاطره اش از دیدارش با رهبر بود . اینکه ایشون کتابشون رو انچنان با دقت خونده بودند که کاملا با خصوصیاتشون آشنا شده بودن و وقتی ایشون رو دیده بودند فریاد زده بودند : " سید ! تو چکار کردی پسر ایران زمین " ... و آغوششان را باز کرده بودند ... 

می گفت با این همه مشغله ی کاری برام خیلی جای تعجب داشت که انقدر دقیق کتابمو خونده باشند ... 

کتاب خودشون رو نداشتم . کتاب خاکهای نرم کوشک رو برده بودم که برام چیزی بنویسند . دوستم قبل از من کتابی دادند . من هم کتابم رو دادم . گفت چیزی نمیتونم بنویسم ولی امضا میکنم . گفتم ایشالا چهار شنبه که تشریف میارین تهران کتاب خودتو ن رو میخریم و اون رو برامون امضا می کنید . کتابم رو امضا کردند ولی بعد دست بردن به کیفشون و کتاب خودشون رو بیرون آوردن و امضا کردند و کتاب من رو روش گذاشتند و به من دادند . یه حالی شدم ... انگار خدا بهترین ها رو بهم هدیه داده بود ...صدای همه در اومد که خوش به حالت و واقعا خوش به حالم شد ... 

ازشون سوالم رو پرسیدم ، گفتند روزهای سخت تر از این برام پیش اومده ... 

فایل صوتی صحبت های امروز را پسرم ، دانلود کرده اند در صورتی که تمایل داشتید ایمیل تان را بدهید تا برایتان ارسال نمایم . 

اینم لینک صدای سید نورالدین و خاطراتش : http://uplod.ir/k62zfgpprj1f/Sound_clip_01.amr.htm

فقط یه کار احمقانه انجام دادم . رم دوربینم رو جا گذاشته بودم و متاسفانه نتونستم فیلم و عکس بگیرم . با گوشی هم اومدم عکس بگیرم از بس صداش بلند بود روم نشد ادامه بدم . سعی کردم فیلم بگیرم که وقتی اومدیم خونه دیدم فیلم هم ضبط نشده چون دگمه ی رکورد رو نزده بودم ((:!!! ... 

محمد پور غلامی حق داره بهم بخنده و بگه یاح یاح یاح پیر شدی ...

خدایا ! 

روز محشر وقتی چشم مون به صورت این عزیزان می افته ، خجالت زده ی سیرتمون نشیم ...




پ. ن 1: سید روز چهار شنبه مهمان غرفه ی سوره ی مهر هستند . کتابشون توسط این انتشارات چاپ شده ، در 700 صفحه به قیمت 000 14 تومان . 

متن قشنگ رهبری رو راجع به این کتاب از دست ندید . انتهای متن ، رهبر فرمودند که : " ساعت خوش و باصفایی را در مقاطع پیش از خواب با این کتاب گذراندم و الحمد لله "

انشا الله با خرید این کتاب دل این بچه ها رو شاد کنیم تا بدونن هنوز هستند کسانی که این عزیزان را فراموش نکرده اند و برایشان احترام بسیاری قائلند ...

پ. ن 2 : ببببخشید اگه متن ویرایش نشده ، تنها برای اینکه کمی از دین خودم رو ادا کرده باشم گفتم که خاطره ی این روز قشنگ را زودتر بنویسم . فردا مدرسه و من خیلی خسته و ...

  • خانم معلم

نظرات (۱۸)

سلام
اولا که پیر شدید و اینا
دومن اینم لینک دانلود اون جلسه. لینکش رو بزارد تا هرکی خواست دانلود کنه و مزاحم شما نشه
سوم اینکه خوجبحاتون با اون هدیتوووووون
هــــعــــــی
  • سید محمد حسین میرباقری


  • سلام... خانم معلم روزتان مبارک...

    چه طوری می تونم از خجالتتون در بیآم. خودتون بفرمایید.

    پاسخ:
    خجالت ِ چی؟!!!
    سلام خانم معلّم.
    خوش بحالتون.
    منظورتون از غرفه ی سوره ی مهر چیه؟؟!
    مگه نمایشگاه کتاب شروع شده؟؟!
    التماس دعای شدید
    پاسخ:
    منتها در اخرین خبر که امروز از ایشون داشتم گویا حالشون مساعد نیست و احتمالا نتونن که بیان ...
    سلام
    اصلانش هم پیر نشدین....بس که حرصتون می دن حواستون پرت شده...
    خوش به حالتون...

    [افسوس]
    پاسخ:
    قسمت بشه همه بتونیم یه جورایی حق این عزیزان رو بجا بیاریم ... دعا کنید بهتر بشن ...توی چشمشون یه ترکشی مونده ، این سری که اومده بودن ، دکتر گفته باید جراحی دوباره روش انجام بشه ... خیلی اذیت شدن ... میوه اصلا نخوردن ، گفتن نمیتونم ...فقط آب معدنی خوردن و بس .
    یا شکور
    سلام خانم معلم

    وبلاگ آرام ، بی تکلف و خوبی دارید . منم یه خیاطم که لباس شُکر می دوزم !! البته در حد سوزن زنی خودم ... خوشحال میشم بهم سر بزنید
    راستی چراغ گرد سوز رو برای خانم معلم روشن کردیم که بگیم روزتون پیش پیش مبارک ، یه دفعه گرفتار گاه نوشته هاش شدیم !!( از وبلاگ چراغ گرد سوز اومدم )

    پیشاپیش مقدم نخ و سوزنتان گرامی ...
  • فرزند کوچیکتون سید محمد حسین
  • خجالت این که خجالت نکشم و بتونم یه هدیه ی در خور براتون بگیرم.
    هنوز عاشقم آن مهربان زیبا را
    کسی که یاد داد به من الفبا را
    کسی که ساخت مرا آشنا با واژه آب
    سپرده بود به دستم کلید دریا را
    همکار گرامی روزتان مبارک.
    پاسخ:
    روز شما هم مبارک ...
    هر انسانی دو آموزنده دارد ٬
    یکی روزگار و دیگری آموزگار .
    اولی به بهای زندگی ات و دومی به بهای زندگی اش

    روزتون مبارک

    با یک بغل گل و بوس و اینا
    پاسخ:
    منم بوس و بغل و اینا ...
  • زهرا تقوی راد
  • سلام همکار عزیز
    تقدیس ملائک و تبریک خلائق نثار شمع وجودت که روشنی بخش محفل آیندگانی .
    روزت مبارک
    مطلب بسیار جالبی بود دعا کنیم هیچگاه شرمنده ی رویشان نشویم
    اللهم عجل لولیک الفرج
  • ...به جای خودم
  • سلام خانوم معلم مهربون...

    چقدر با خوندن پست تون بغض کردم...

    روزتون مبارک.....
    پاسخ:
    ممنون از تبریکت ...
    سلام خانم معلم گرامی

    هدف یک معلم رسم تصویری از آینده برای دانش آموز نیست
    بلکه راهی را نشان خواهد داد که دانش آموز توانایی رسم تصویر آینده خود را داشته باشد.
    روزتان مبارک

    پاسخ:
    ممنون ، شرمنده فرمودین ... امید که اینچنین که گفتید باشیم ...
    سلام

    روزتان مبارک
    پاسخ:
    ممنون ...
    سلام خانم معلم
    فقط خدمت رسیدم جهت عرض تبریک روز قشنگتون
    انشاالله موفق باشید همیشه
    پاسخ:
    خیلی ممنون ...شما هم .
    بسیار عالی . اصلا هم پیر نیستید
    روز معلم هم مبارک
    پاسخ:
    ممنون ... ندیده گفتی !!
    سلام
    روزتون مبارک
    پاسخ:
    ممنون گلم ...
    سلام عزیز بی تردید
    روزتون مبارک
    هوس خوندن کتابُ انداختین به جونموناا .. خدا خیرتون بده :*
    خوش به سعادتشون .. و خوش به سعادت شما که اینقد مشتاق خوبایید .. خوبید که به خوبی پی می برید
    للحق
    پاسخ:
    گاهی خدا با قرار دادن خوبها سر راهمون میاد عیار ما رو محک میزنه ، ما در برابر اونا عیارمون میدونه چنده ؟ (غمگین )
    خانم معلم عزیزم روزتون مبارک
    .
    .
    متاسفانه شماره شما را دیگه ندارمگوشیم سوخت
    پاسخ:
    منکه شماره ات رو دارم ( خنده ) بهت زنگ میزنم
    خدایا بچه هایم...
    وااااااااااااای نمیدونیدچه حالی شدم برای مامان هم خوندمش
    انگار میدونستید سخت محتاجم دعایم
    خدایا چی قشنگ تر از این همه دعای پاک مادر
    الهی اول حاجت خودتون روااااااااااااااااااااا که حالمو دگرگون کردید
    پاسخ:
    خدا حاجت دلتو زودِ زود بده انشا الله ...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی