سید نورالدین عافی
صبح همکارم با حال پریشونی اومد و گفت ، سید نورالدین اومده تهران . من باهاش قرار گذاشتم که برم ببینمش تو هم میای ؟!..
من با توجه به مشغله های کاری که داشتم اصلا متوجه نشدم از کی داره صحبت میکنه و وقتی متوجه حالت من شد ، گفت : سید نورالدین همونی که کتاب " نورالدین پسر ایران " رو نوشته ، همونی که جانباز 70 در صده ، بارها از بیمارستان فرار کرده و رفته جبهه چون میگفته به من اونجا احتیاج دارن و ...
تازه یادم افتاد راجع به کی حرف میزنه ( پیش خودم گفتم بیا ، این منم ، همونی که هم دوره ی اینا بوده و دورانشون رو درک کرده ، من یادم رفته اینا کی بودن و چه کردن چه برسه به جوون امروزی که اصلا چیزی از جنگ ندیده و تنها توی کتابا یه چیزایی قصه وار خونده ) گفت میای بریم دیدنش ؟
بعد پرس و جو از ساعت ملاقات قبول کردم . تند اومدم خونه و شامی اماده کردم و رفتیم به سوی محل ِ قرار . دوستم از ایشون گفته بود که یه بار چنان در معرض ترکشها قرار میگیرند که وقتی دست میزنه به صورتش دستش کاملا در گوشت صورتش فرو میره ، گفته بود بینی اش از بین رفته و ...
برام مهم نبود باید منتظر چه کسی با چه صورتی باشم ، فقط یه سوال تو ذهنم هی دور میزد :
می گفتم فقط ازش می پرسم : " با دلتنگی هات چه میکنی ؟ "
وقتی همه جمع شدیم ، گفت از چی بگم ؟ گفتم از هر چیزی که برای اینا ( دوستم و پسرش ) توی ماشین گفتین و برای ما نگفتین ! ...خندید گفت چیزی نگفتم دیدارمو با رهبری گفتم که دوستم گفت باز بگین من خوب متوجه نشدم .
گفت اول از یه چیزی میگم که توی کتاب ننوشتم . از ازدواجم و همسرم ! ...جالب بود از خواستگاریش گفت و اینکه کلا همسرشون رو دو بار بیشتر ندیده بودند و بعد راهی جبهه شده بودن... مدت موندشون طولانی میشه و می گفتن دیگه قیافه شون هم یادم رفته بود منتها یه دختری همسن و سالم بود وقتی بچه بودیم و همبازیم بود خانمم شبیه ایشون بود من برای اینکه همسرم رو به یاد بیارم اونو تو ذهنم مجسم می کردم ! ... اون موقع تلفن دقیقه ای 5 ریال بود ولی چون تلفن کم بود و تعداد بچه ها زیاد ،رفته بود به جایی که ساندویچ می فروختن و تلفن داشت اما گرون حساب میکرد . مثلا هوس کرده بودند با همسرشون صحبت کنند . با دقیقه ای 250 تومن کنار اومده بودن و پول دو دقیقه رو داده بودند . چون خانمشون تلفن نداشتن تلفن زن عموی خانمشون که همسایه اونها بودند رو گرفته بودند . زن عمو هم که یه بار ایشون رو بیشتر ندیده بود و یادش رفته بود وقتی ایشون گفتند با فلانی کار دارم پرسیده بودند شما ؟ ایشون گفته بودن نورالدین هستم . زن عمو پرسیده بودن شما ؟ و باز .... و کل دو دقیقه در این پرسش و پاسخ گذشت ....
جلسه ی خوب و با حالی بود .... از صفای بچه ها ی اون موقع گفت و از بی احترامی های بچه های این موقع ! ...
از اینکه مشکل مالی داشت و مورد تمسخر یکی از نزدیکان برای تهیه ی خونه قرار گرفته بود و رفته بود وضو گرفته و بود و دو رکعت نماز خونده بود و به خدا گفته بود : من تا حالا از تو مادیات نخواستم ولی این دفعه باید بهم کمک کنی .
و همون شده بود که وقتی برگشته بود خونه براش زمینی فراهم شد و با قرض تونسته بود اون زمین رو بخره و ....
قشنگ حرف میزد ... قشنگترین خاطره اش از دیدارش با رهبر بود . اینکه ایشون کتابشون رو انچنان با دقت خونده بودند که کاملا با خصوصیاتشون آشنا شده بودن و وقتی ایشون رو دیده بودند فریاد زده بودند : " سید ! تو چکار کردی پسر ایران زمین " ... و آغوششان را باز کرده بودند ...
می گفت با این همه مشغله ی کاری برام خیلی جای تعجب داشت که انقدر دقیق کتابمو خونده باشند ...
کتاب خودشون رو نداشتم . کتاب خاکهای نرم کوشک رو برده بودم که برام چیزی بنویسند . دوستم قبل از من کتابی دادند . من هم کتابم رو دادم . گفت چیزی نمیتونم بنویسم ولی امضا میکنم . گفتم ایشالا چهار شنبه که تشریف میارین تهران کتاب خودتو ن رو میخریم و اون رو برامون امضا می کنید . کتابم رو امضا کردند ولی بعد دست بردن به کیفشون و کتاب خودشون رو بیرون آوردن و امضا کردند و کتاب من رو روش گذاشتند و به من دادند . یه حالی شدم ... انگار خدا بهترین ها رو بهم هدیه داده بود ...صدای همه در اومد که خوش به حالت و واقعا خوش به حالم شد ...
ازشون سوالم رو پرسیدم ، گفتند روزهای سخت تر از این برام پیش اومده ...
فایل صوتی صحبت های امروز را پسرم ، دانلود کرده اند در صورتی که تمایل داشتید ایمیل تان را بدهید تا برایتان ارسال نمایم .
فقط یه کار احمقانه انجام دادم . رم دوربینم رو جا گذاشته بودم و متاسفانه نتونستم فیلم و عکس بگیرم . با گوشی هم اومدم عکس بگیرم از بس صداش بلند بود روم نشد ادامه بدم . سعی کردم فیلم بگیرم که وقتی اومدیم خونه دیدم فیلم هم ضبط نشده چون دگمه ی رکورد رو نزده بودم ((:!!! ...
محمد پور غلامی حق داره بهم بخنده و بگه یاح یاح یاح پیر شدی ...
خدایا !
روز محشر وقتی چشم مون به صورت این عزیزان می افته ، خجالت زده ی سیرتمون نشیم ...
پ. ن 1: سید روز چهار شنبه مهمان غرفه ی سوره ی مهر هستند . کتابشون توسط این انتشارات چاپ شده ، در 700 صفحه به قیمت 000 14 تومان .
متن قشنگ رهبری رو راجع به این کتاب از دست ندید . انتهای متن ، رهبر فرمودند که : " ساعت خوش و باصفایی را در مقاطع پیش از خواب با این کتاب گذراندم و الحمد لله "
انشا الله با خرید این کتاب دل این بچه ها رو شاد کنیم تا بدونن هنوز هستند کسانی که این عزیزان را فراموش نکرده اند و برایشان احترام بسیاری قائلند ...
پ. ن 2 : ببببخشید اگه متن ویرایش نشده ، تنها برای اینکه کمی از دین خودم رو ادا کرده باشم گفتم که خاطره ی این روز قشنگ را زودتر بنویسم . فردا مدرسه و من خیلی خسته و ...
- ۹۱/۰۲/۱۱
اولا که پیر شدید و اینا
دومن اینم لینک دانلود اون جلسه. لینکش رو بزارد تا هرکی خواست دانلود کنه و مزاحم شما نشه
سوم اینکه خوجبحاتون با اون هدیتوووووون
هــــعــــــی