به یاد ِ شهدای گمنام :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


به یاد ِ شهدای گمنام

خانم معلم | جمعه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۱، ۰۹:۵۲ ق.ظ | ۱۵ نظر

نیمه ی رجب مدرسه رو زود پیچوندم که به دعا برسم . قبل از رسیدنم به مسجد محل مون اذان رو گفتن . سر راه یه مسجد هست ، رفتم همونجا . به خاطر اعتکاف ، خانمها رو برده بودن طبقه ی بالا که جای کمی داشت . نماز اول رو نرسیدم . نماز دوم رو که به جماعت خوندم ، تلفنم زنگ زد .  با عزیزی که دلم برای دیدنش پر میزد و دور از من تو کشور دیگه ای تنها و توی بیمارستان بود ، مشغول صحبت شدم. دیگه نشستم همونجا و دیدم به مسجد خودمون نمیرسم اگه برم  . مشغول دعا بودم که یهو اعلام کردن این مسجد امروز دعا رو در کنار شهید گمنامی که بعد از 25 سال به ایران برگشته برگزار میکنه . دلم هوری ریخت پایین . خدایا یعنی چی؟ ... 

تابوت رو آوردن تو صحن مسجد . زنها شروع کردن به گریه کردن و مردها هم مشغول فاتحه خوندن و با گوشی عکس گرفتن ! ... 

دعا شروع شد . تا اخرش نشستم خیلی دیر شده بود . دلم نمی یومد برم . میخواستم طوری بشه که بتونم از نزدیک برم و براش فاتحه بخونم و درخواستمو بهش بگم . اعتقادم اینه که شهدا به خدا نزدیک ترند. باید واسطه قرار میدادمش . برای مریض هام . مریض هایی که برام خیلی عزیز هستن . 

آخر ِ دعا رفتم پایین دم در مردونه . به یه آقایی که به نظر میرسید از خادمین مسجد باشه گفتم میشه بیام تو ؟ گفت بفرمایین . رفتم دیدم در انتهای سالن خانمها نشستن . نمیتونستم برم بشینم و از دور نگاه کنم . پا به پا کردم  بلکه منو با این وضع پریشونم ببینن . نمیشد بری جلو . دل به دریا زدم و رفتم کمی جلوتر . مسئول مراسم گفت خواهرا نیان جلو . غیر من خواهری نبود . پس کشیدم . گفت بعد از نماز مغرب و عشا خواهرا با شهید دیدار دارن . باید میموندم تا بعد نماز ؟!! 

خونه غذا نداشتم . دیر شده بود . دلم شور خونه رو میزد ولی تاب رفتن هم نداشتم . هم دلم نماز جماعت رو میخواست و هم دیدار با شهید رو . دیگه دل به دریا زدم گفتم منکه موندم . تا اخرش بمونم . 

پشت ِ سر  آقایون ایستادیم و نماز رو اقامه کردیم . بعد نماز بازم این آقایون رفتن سراغ شهید و باز خانمها باید نظاره گر می بودن ! ( پس چیه هی میگن خانمها مقدم ترند !!) . باز رفتم جلوتر . قبل از من مادر شهید گمنامی خیلی بی تابی کرده بود . خودش رفته بود جلو . هر شهیدِ گمنامی براشون حکم فرزندشون رو داره ، می گفت شاید این بچه ی من باشه ... اون رفت و برگشت . من بودم وبی تابی ام . بالاخره دستور دادن آقایون سمت چپ مسجد جمع بشن تا خانمها از سمت راست بیان فاتحه بخونن . 

من دیگه معطل پیرمرد هایی که حس حرکت کردن نداشتن نشدم . رفتم جلو . و اولین کسی بودم که رسیدم به شهید . انگار تمام غم عالم رو ریختن به دلم . یه ان یادم رفت برای چی اونجا بودم . قطعه ی 44 اومدم جلوی نظرم و تمام شهدای گمنام . اشک امان فکر کردن رو ازم گرفته بود . اصلا دل ِ جدا شدن ازش رو نداشتم . ازش خواستم از خدا برای شفای همه ی بیماران دعا کنه ، برای بیمارانِ من هم . 

انگار خیالم راحت شده باشه از کنار شهید دور شدم .فکر میکردم الان توی اون تابوت چی ممکنه باقی مونده باشه از شهید ؟ !! ... 

خدا به دل ِ تمام مادرای شهدا صبر بده مخصوصا مادر ِ شهدای گمنام که تا ابد چشم انتظارن . 

خیلی گشته بودیم . نه پلاکی نه کارتی چیزی همراهش نبود . لباس فرم سپاه به تنش بود . چیزی شبیه دکمه ی پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد . خوب که دقت کردم ، دیدم یک نگین عقیق است که انگار جمله ای رویش حک شده ، خاک و گل ها را پاک کردم دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم .روی عقیق نوشته شده بود ، 

«به یاد شهیدان گمنام » 


خدایا در این روز ِ جمعه ، دل ِ امام زمانمان را از ما خشنود بگردان .

امیدوارم اعمالمان مخصوصا در این ماه باعث رنجشان نشده باشد. 

آرزو دارم این ماه و ماه شعبان، مقدمه ای باشد برای ماه ِ رمضانمان تا پاک از آن خارج شویم . 


پ . ن : فکر میکردم اگر بنا بود حضور آقا به درست شدن من و مایی باشه هیچ وقت ظهوری در کار نخواهد بود ، خوب شد به این نیست ...

  • خانم معلم

نظرات (۱۵)

  • مسعود ( سالهای سوخته )
  • سلام ؟
    خوبی خانوم معلم
    آره یاده شهدا و شهدای گمنام و مخصوصا کربلای 5 بخیر .
    این شماره حساب شماره کارته ؟
    بنام کی است ؟
    پاسخ:
    به نام کسی که پول رو به دست ایتام و نیازمندانش بناست برسونه ...
  • فاطمه کوچیکه
  • سلام ...
    خدا همه اسباب رو جمع می کنه که توی هر لحظه جایی باشید که باید ...
    این پست برام زنده است ...
    مثل شهیدش ...
    پاسخ:
    سلام فاطمه ی من ...
    سلام
    انگار امسال نیمه رجب برکت از اسمان بر همه مساجد باریده است...
    پاسخ:
    شنیده بودم یکی دو جای دیگر را هم .ولی فکر نکنم تمام مساجد گلباران شده باشد ...
    سلام....
    الهم عجل لولیک الفرج
    الهم اشف کل مریض
    تاالان من برای مریض شما دعا کردم.....
    (البته وظیفه بود)
    حالا از شما تمام بچه هاتون میخوام (لطفا) واسه مریض منم دعا کنین....
    همین
  • کوچیک شما...


  • سلام مادر مهربان... همین...
    پاسخ:
    سلام ...
    الهی! در سر آب دارم، در دل آتش،‏
    در ظاهر ناز دارم، در باطن خواهش،‏
    در دریایی نشستم که آن را کران نیست.‏
    به جان من، دردی است که آن را درمان نیست،‏
    دیده من بر چیزی آید که وصف آن بر زبان نیست!
    «خواجه عبدا.. انصاری»‏
    عرش را سیر می کنند گمنامان که فرش ِ شان قدم گاه ِمادرمان ...

    السلام علیک ِ یا بنت الخیر البریه ...
  • حضوری برای ظهور
  • با سلام
    با پست جدید " راهکار عملی نجات از منجلاب گناهی بزرگ " در خدمتیم
    حتما مطالعه فرمایید
    http://11414.ir/post/48
    پاسخ:
    سلام ...
    د ع ا . . .
    سلام
    خوشا به سعادتتون
    حجت سخت بر شما تمام شد...
    مراقبت از گل سخت تر از آن است که آدمی تابش را بیاورد...

    "روشنی در میان تاریکی گم شده است" عنوان مطلبی است که چشم انتظار مردم چشمتان است.
    یا حق...
    سلام خانم معلم!
    دلمان رو کلی بردید! خصوصا که مسجدی هم که من 4 سال توش معتکف بودم و امسال نتونستم برم، دقیقا همین امسال، شهید آوردن و خیلی دلم سوخت..
    قبول باشه...
    پاسخ:
    دل ِ خودمان هم رفت ...
    هی میخواستم بپرسم یادم میرفت ! اگه حضور و ظهور آقا به درست شدن ما نیست پس به چیه آخه ؟!
  • آفـتاب گـردان
  • بسم الله الرّحمن الرّحیم

    سلام

    خوشا به سعادتتان

    التماس دعای فراوان
  • آفـتابــــ گـردان
  • بسم الله الرّحمن الرّحیم

    پی نوشتتان خودش یک نوشتار است

    خوب است که اصلا خدا به دل های امثال من نگاه نمی کند... چه قدر خوب است...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی