ما دهه ی چهلی ها ! :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


ما دهه ی چهلی ها !

خانم معلم | جمعه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۱، ۱۲:۴۸ ق.ظ | ۵ نظر

با چه شوری هنوز داشت از روزی حرف میزد که امام به ایران برگشته بودند . میگفت مسئولیت ِچیدن ِ گلها ، از فرودگاه تا خیابان بهبودی بر عهده اش بود . از مردم میگفت و شوق شان برای دیدن امام و من فقط به صحنه ها نگاه می کردم و اشک میریختم . 

سخنرانی زیبای امام ، زمانی که فرمودند من جواب این همه عاطفه ی مردم را نمی توانم بدهم ، برای مردی که همین مردم برایش جان میدادند کم حرفی نبود ... 

چقدر دلم آن روزها را خواست ... 

خدایا شکر گزارت هستم که در دهه ی چهل بدنیا آمدم تا شاهد روزگار شاهنشاهی باشم ، انقلاب را درک کنم ، جنگ را ببینم و حالا شاهد تغییرات پس از جنگ در شهر و آدم هایش باشم ... تغییراتی که دلتنگم میکند برای روزهای انقلاب ، روزهای جنگ ... شاید دهه ی شصتی ها نتوانند حس کنند که چه می گویم و برایشان خنده دار باشد ،اما گاهی دلم  حتی برای دوران شاهی هم تنگ می شود ، برای همه ی انچه که ما در آن دورانِ کمبود ها داشتیم و اکنون بچه های دوره ی هفتاد و هشتاد و نود ندارند و باز نق میزنند ... 

دلتنگ ِفرفره های کاغذی که تمامی عشق مان در این بود که زودتر درستشان کنیم و در کوچه بدویم تا بچرخند و بخندیم و لذت ببریم ...دلتنگ ِ تلویزیون با همان دو کانال ِ معروفش که باید منتظر می ماندیم تا ساعت 5 بشود و نیم ساعت برنامه کودک نگاه کنیم ،دلتنگ ِ کتاب های فارسی قشنگی که پر از حکایت بود و شعر و داستان هایی که هنوز که هنوز است همانها برایمان ضرب المثل شده اند و ما باید شبی چند بار از روی شان می نوشتیم تا فردا موقع نوشتن دیکته «حسنک » را هسنک ننویسیم تا حسنک برود و تمام حیواناتش را جا بدهد و بخواباند و ما هم آسوده قلم بر زمین بگذاریم و آرام به خواب برویم !! ... 

دلم برای دوران انقلاب تنگ می شود ، به یاد ِ روزهایی که نباید در کلاس ها حاضر می شدیم و از مدرسه بیرون میریختیم و مدیر مدرسه سریع به گارد اطلاع میداد و هجوم گاردیان و باطوم و فرار و ترس و دلهره ... 

هیچوقت فراموش نمیکنم زمانی را که به نمایشگاه ِ عکسی از جنایات شاه وارد شدم و از ضبط ِ صوت صدای تازیانه و شکنجه پخش می شد و من فکر میکردم واقعا کسی را شکنجه کرده اند و این صدای ضبط شده ی اوست که پخش می شود !! ... 

روز های قبل از پیروزی انقلاب برایم یادآور ِ صدای گلوله هایی است که روز و شب در فضا طنین انداز بود و برای ما که این چیزها را ندیده و نشنیده بودیم بسیار دلهره آور ... 

روزهای 12 تا 22 بهمن 57 ، روزهایی که در عین خوشی پیروزی ، نگران ضد انقلاب هم بودیم ، روزی که صدا وسیما توسط مردم اشغال شد و تصویر ِ اولین مجری تلویزیونی بعد انقلاب ، که بعدها نمیدانم  از کدامین گروه شد ، علی حسینی ،  بر روی آنتن رفت و گفت: مردم ما پیروز شدیم ... لحظه های قشنگی که حس کردنش حضور را می طلبد و ما در ان دوران حاضر بودیم ...

این خوشی امادیری نپایید و جنگ شروع شد. هر روز خبر شهید شدن ِ جوانی از فامیل و همسایه و دوست و آشنا به گوش میرسید و جنگ ، گرچه فی نفسه خوب نیست ولی به فرموده ی امام ، برکت داشت و به یمن آن ، بسیاری از جوان هایمان رنگ و بویی خدایی گرفتند ... در 8 سال دفاع مقدسمان ، شاهد روزهای خوش و ناخوش بسیاری بودیم ، سختی ها از زمان شاه همراه مان بودند اما امام مان هم بود و با حرف هایش نمیگذاشت روحیه مان تضعیف شود ، چشم مان به دهان رهبرمان بود تا ببینیم چه می گویند و چه می خواهند تا همان کنیم که او می گوید و همان باشیم که او میخواهد ، اما چه شد که جام زهر را نوشیدند را نمی دانم ولی می دانم سم ِ آن تا مویرگ های تمامی مردم کشورم نفوذ کرد و تاریخ مطمئنا بر ملا خواهد نمود حتی اگر هیچ دهه ی چهلی باقی نمانده باشد ... 

یادم نمی رود روزی به هنگام ِ خاکسپاری یکی از دوستان ِ پدرم ، وقتی دیدم پدرم گریه می کند کنارش رفتم و او نگاهم کرد و گفت : طولانی شدن عمر خوب نیست باید شاهد ِ رفتن تک تک دوستانت باشی ! اما من می گویم طول عمر بد نیست لا اقل میتوانی برای تاریخ شاهد دسته اول  باشی تا تمیز بدهد سره از ناسره ، بد را از خوب ، زشت را از زیبا و حاظر را از ناظر .


نمیدانم شاهد روزی خواهم بود که آقا و سرورم بیایند و در کنارشان باشم یا نه ، ولی می توانم امید وار باشم و بخواهم از خدایم که هر چه زودتر بیایند ، دلم برای دیدارشان پر میزند ... 


شاید « حسنک » هم از این جهت ، جمعه ها به مکتب می رود ...


التماس دعا ...




  • خانم معلم

نظرات (۵)

  • سندس در جست و جوی حقیقت
  • سلام خانم معلم.
    نوشته تون به دلم نشست...
    با اینکه متولد69 هستم اما نه به حساتون خندیدم نه برام تعجب آور بودن... اتفاقن برام جالب و جذاب بودن
    انشاا... که خدا طول عمر با عزت بهتون عطا کند و دوران ظهور حضرت رو درک کنید...
    پاسخ:
    سلام عزیزم ...
    انشا الله که لطف خدا شامل حال همه مون بشه و ظهور آقا رو درک کنیم ... 
  • سعید منتظر
  • سلام کاش مسئولین امروز ما هم با همان حال و شور به فرامین رهبری جامه عمل می پوشاندند.
    سلام بانو. دهه چهلی که نیستم اما توی دهه ی پنجاه بودن هم حسنش اینه که خیلی از این چیزایی که شما گفتی رو خوب می فهمم و حس کردم.
    دل منم یهو خواست همه ی اونچه خواسته بودی
  • دبیرقاسمی
  • سلام
    تقدیم به شما
    ممنون از مطالبی که در اختیارم گذاشتید
    شما به کلبه مجازی ام دعوت شدید

    گفت دانایى که گرگى خیره سر
    هست پنهان در نهاد هر بشر
    ... لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
    روز و شب مابین این انسان و گرگ
    زور بازو چاره این گرگ نیست
    صاحب اندیشه داند چاره چیست
    اى بسا انسان رنجور و پریش
    سخت پیچیده گلوى گرگ خویش
    اى بسا زور آفرین مردِ دلیر
    مانده در چنگال گرگ خود اسیر
    هرکه گرگش را دراندازد به خاک
    رفته رفته مى‌شود انسان پاک
    هرکه با گرگش مدارا مى‌کند
    خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند
    هرکه از گرگش خورد دائم شکست
    گرچه انسان مى‌نماید، گرگ هست
    در جوانى جان گرگت را بگیر
    واى اگر این گرگ گردد با تو پیر
    روز پیرى گرکه باشى همچو شیر
    ناتوانى در مصاف گرگ پیر
    اینکه مردم یکدگر را مى‌درند
    گرگهاشان رهنما و رهبرند
    اینکه انسان هست این سان دردمند
    گرگها فرمان روایى مى‌کنند
    این ستمکاران که با هم همرهند
    گرگهاشان آشنایان همند
    گرگها همراه و انسانها غریب
    با که باید گفت این حال عجیب
    پاسخ:
    سلام

    کاش ما هم دهه چهلی بودیم ... نه دهه شصتی !

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی