مامانی بیدار شو ... :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


مامانی بیدار شو ...

خانم معلم | سه شنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۲، ۰۵:۵۱ ب.ظ | ۸ نظر


مامانی بیدار شو ، میخام یه چیزی بهت بگم ...


دلم تنگه ...



در محرم قصه ی "حسین " به " سر " رسید ... در جمادی،  اما ، تمام غصه ی "فاطمه" به "علی " رسید ... 

  • خانم معلم

نظرات (۸)

بسم الله
سلام
بغض و بغض و بغض ...
درد و درد و درد ...
امان از فاطمیه ...
پاسخ:
سلاام عزیزم ...

امان از لحظه ی جدایی ... 
حسرت نگاهی ... 
فقط بغض و آهی ...
یا الله , عجب دردی است...
سلامی دوباره قصد جسارت ندارم فقط جسارتا و با عرض معذرت و با کسب اجازه:
"میخوام" نه میخام
اگه میشه اصلاح کنید
ممنون خانم معلم عزیز
التماس دعا
پاسخ:
سلام 

این تقصیر این بچه های وبلاگ که منو به درست ننوشتن عادت دادن ...یکی شون این سید محمد رضی زاده ((:
مامانی
گوش کن صدای دلم و می شنوی هنوز ...
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
دلم تنگه ...
گریه....

چقدر دردناک بود این پست...
م ا م ا ن ی . . .
چقر زیبا.....
بروزم خانم معلم!!
  • زهرا امیری
  • حیف که اینجا از این شکلکای یه نفس عمیق نداره..
    پاسخ:
    آره گفتی ... 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی