بوی اردیبهشت ، بوی بهار نارنج ، بوی مادرم :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


بوی اردیبهشت ، بوی بهار نارنج ، بوی مادرم

خانم معلم | يكشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۱۰:۰۷ ق.ظ | ۱۶ نظر



اردیبهشت ماه پدرم بود ، 

اما ، 

 

گل های این ماه 

بوی مادرم را میدهد ...

 

 

نیازی نبود مرا به شهر بهار نارنج ها ببری .همان اسمش که می آید دلم پر میزند برای حیاط ِ کوچک ِ خانه ی پدری. حیاط ِ کوچکِ زیبایی پر از گلدان های بزرگ ِ پرتقال که پدرم عاشق ِ آنها بود ، ولی مادرم به آنها رسیدگی می کرد .حیاط ِ خانه مان جنوبی بود . در انتهای حیاط  سه باغچه ی کوچک داشتیم که در هر کدام درختی بود . در باغچه ی اول درخت ِگیلاسی بودکه زودتر از گیلاس های میادین میوه اش میرسید و نوبرِ نوبر بود . در باغچه ی دوم درخت ِپرتقال و در باغچه ی سوم درخت ِ نارنگی با پیوندی از نارنج  .مرکباتی که فصلِ بهار را با بوی بهار نارنجشان میشد کاملا حس کردضلع شمالی حیاط هم گلدان های پرتقال بودند و سایر گلدان های مورد علاقه ی مادرم که دور تا دور حیاط را پر کرده بودند. گل های ختمی ، کاغذی ، آلاله ، شمعدانی و گلدان های دیفن باخیا و سایر برگ های سبز که اسمشان را نمیدانم. انواع کاکتوس . کاکتوس های زیبایی که با ناز و نوازش های مادرم گل های زیبایی میدادند و مادرم هر بار به دانه دانه مان اطلاع میداد که کدام گلدانش الان جوانه زده ، کدام غنچه کرده و انگار یکی از بچه هایش بودند که بلوغی در آنها اتفاق می افتاد .

 ولی از همه زیباتر و همیشگی تر ، گل های نازی بودند که در گلدان های پرتقال ، هر سال کم کم این موقع شروع میکردند به سر زدن از خاک و تا اخر شهریور گل داشتند. مادرم میگفت به گل ِ ناز دست نزنید قهرشان میگیرد دیگر گل نمیدهند . اما هر کدامممان برای اینکه واقعا بفهمیم آیا قهر میکنند یا نه ، نه تنها دست میزدیم ، بلکه کلی جابجایشان هم میکردیم !! ...

اردیبهشت که میشد ، از سر ِ غروب بوی بهار نارنج ها تا توی اتاقها می آمد . انگار این بو با خود آرامش را در خانه پخش میکرد .

حیاطی که در هر غروب ِدلگیر می توانستی دانه دانه غم ِ دلت را برای هر یک از گلدان های زیبای شمعدانی اش تعریف کنی ... حیاطی که گل های نازش وقت ِ اذان ظهر پر از رنگهای زیبای خدایی بود . انگار با آن گلبرگ های زیبای رو به نور دستهایشان را رو به خدا بلند کرده بودند و ذکر می گفتند .

حیاطی که عادت کرده بود بعد هر آب دادن به گلدان هایش بچه ی تخسی را ببیند که شلنگ را رو به اسمان گرفته تا آبشار آب بر رویش بریزد و بخندد و جیغ بزند از این خیس شدن بهارانه

حیاطی که هر روز به صدای پای مادر عادت داشت که بیاید و دانه دانه برگ های خشک را از گلدانها بر دارد و خاک های گلدان را مرتب کند و هر بار تذکر دهد که با فشار به گلدانها آب ندهید خاک گلها پخش می شود و هر بار اما آنها همان کار را برای خلاصی از دست این دانه دانه گلدانهای کوچک همیشه بهار انجام میدادند تا زودتر به دیدن ِ کارتون یا بازی در کوچه شان برسند .

 

حالا ، اما در این فصل ، نه حیاطی هست ، نه پدری ، نه مادری ...

هر چه هست دلتنگی است ... و با دلتنگی چه می توان کرد جز  تحمل کردن ...

 

یادش بخیر ... یادشان بخیر ...  

 



پ . ن : حلول ماه رجب رو به همه ی دوستان تبریک میگم . امیدوارم که هر چه از خیرات و برکات این ماه هست نصیبتون بشه انشا الله .

وقت افطار و سحر ما رو از دعاهاتون بی نصیب نکنید . 

  • خانم معلم

نظرات (۱۶)

خدا انشالله رحمت کنه ولی بیاید یه چند بارم اینجا از تولد بنویسید!
.
با تشکر مدیریت وبلاگ ارمینه (عق)
پاسخ:
اولا سلام 
دوما چشم .. ایشالا پست بعدی از خواستگاری میگم . تولدی که نداشتیم تا حالا . 
ضمنا پشت سر بچه ی من دیگه نگین عق لطفندشم ! 
"حیاطی که هر روز به صدای پای مادر عادت داشت"
سلام بر خانم معلم. خیلی خوب نوشتید...خیلی.
سلام

روحشون قرین رحمت
پاسخ:
سلام عزیزم 

مممنون . خدا پدر ومادرتون رو سلامت براتون نگه داره .
khob bod .sahne ra dar zehn didim....
سلام...وقتی دلتنگی...هیچ صدایی ،هیچ صدا زدنی،هیچ عزیزمی،هیچ نگاهی،هیچ توجهی ،هیچ دردودلی،هیچ دور هم جمع شدنی،هیچ لوس شدن و هیچ ناز کشیدنی،حتی هیچ عصبانیت و دلخوری هایی،به نظرت نمیاد!
وقتی دلتنگی...دلت فقط او را میخواهد...فقط همان نگاه،همان جان جان گفتن ها،فری جان گفتن،فرفر گفتن و امیر جان گفتن ها را...
وقتی دلتنگی...نمیدانی چرا به دلت نمی شیند تا زندگی کنی...
وقتی دلتنگی رنگ دنیا را نمی بینی...بوی دنیا را حس نمی کنی...
وقتی دلتنگی !!!خودخواه میشوی...به خودت میگی فقط همون نگاه همون دستها همون چشمها و همون ناز و نوازش را میخوام...
نوازشت میکنند...توجه میکنند...صدات میزنند...حس نمیکنی...متوجه نمیشی...نمیشنوی...
وقتی دلتنگی تازه میفهمی که چه کردی؟؟؟ تازه میفهمی که چه بر سر ریشه آمده؟
تازه میفهمی ای داد وبیداد همه ی خاطرات را گذاشتی و آمدی...دلت را خوش کرده ای به مدرنیته ای که مال این حرفها نبودی...تو ...تو...تو مال همون کوچه قدیمی با همون درختان زیباو همون خانه قدیمی و همون خاطراتی...
ای وای....ای وای...پدرم رفت عزیزم رفت پشت و پناهم رفت...ولی مادر بود خانه پدری هم بود...
وقتی پدرم رفت به خودم گفتم خدایا چه کنم؟؟؟
مادرم گفت:همه میرن...ماهم میریم...پدرو مادر منم رفتن...
فقط بهت بگم مامان که تو یادگار پدرت را حفظ کردی...من چه کردم؟؟؟
تو سالیان سال آن خانه و آن درخت را حفظ کردی ...من چه کردم؟؟؟
من موندم و یک دنیا افسوس...
کوچه تقی پور ...
خداگفته ناشکری نکن که ازت میگیرما اونایی که الان برات گذاشتم...باشه خداجونم چشم...
به خدا گفتم مواظب خواهرو برادرم باشه...
شاید روزی تونستم برگردم به ..............خانه پدری...
یاحق...
پاسخ:
سلام 

و بغض . و اشک . و هزار حرف نگفته ...

همین و همین .
علیک سلام!!
کی رفتید شیراز یعنی؟ خب ما رو دعوت می‌کردین با هم بریم بهار نارنج شیراز رو سیر کنیم!!!
فکر کنید چقدر خوب می‌شه یه می‌نی‌بوس راه بندازیم سمت شیراز بعد بچه‌‌های قدیمی کلاس‌مون(!!!) همه باشن و ...
خیلی خوش می‌گذره ها!!
و باز تاکید می‌کنم فقط بچه‌های قدیمی، نه این جدیدی‌ها که (....س . م یس م. سم.... ن....) هستن و الکی شما رو از ما گرفتن و یاد ما نمی‌کنید!

ببخشید وسط این پست پر از احساس شما پابرهنه اومدم از این پیشنهادا می‌دم ها... ولی خب خیلی پیشنهادم خوبه. نیست؟
تازه می‌تونیم متاهلی هم راه بندازیم اردومون رو. من خودم شخصا حاضرم بی‌اجر و مواجب شوفری می‌نی‌بوس رو هم قبول کنم.


گفتید گل!
ما چند تا گل آپارتمانی داریم، عیال ما هر بار می‌خواد آب بهشون بده هزاربار قربون صدقه‌شون می‌ره می‌گه شنیده اگه اینجوری با گل ها تا کنه خوب‌تر رشد می‌کنن!!
پاسخ:
سلااااام 
کامنتت هست نگران نباش .... اتفاقا خودمم از اینکه بروز رسانی بچه ها رو نمیبینم خوشحال نیستم . اما نمیشه برگشت . امیدوارم بروز رسانی اینجا هم زودتر راه بیفته ... 

اما در مورد پیشنهادت ! اولین نفری نیستی که بهم این پیشنهاد رو داده ، خیلی خوب میشه منتها در عمل ممکن نیستچون تا بگیم این تاریخ  ، یکی میگه من کار دارم ، یکی میگه من درس دارم ، یکی میگه خانمم نمیتونه بیاد ، یکی میگه آقامون اجازه نمیده و .... 

اما یه روزی بالاخره همه تون یه جایی با هم جمع میشین ، همون بچه های قدیمی همون کلاس ، نمیدونم کی ولی نباید خیلی طول بکشه ... البته بچه جدیدی هامون هم بچه های خوبی هستن و اونا منو ازتون نگرفتن ، کارهاتون و زندگی هاتون ما رو از هم دور کرده ... ایشالا این بار اومدم قم به فاطمه خبر میدم ...
ضمنا کاری که فاطمه میکنه درسته واقعا ارتباط برقرار کردن با گل بهشون انرژی میده و درک میکنن ... منکه به عینه در مورد مادرم و چند نفر دیگه اینو حس کردم ...
اااااااا
کامنتم کو پس!!!
این همه تایپ کرده‌بودم!
آخه خانم معلم این چه وبلاگیه... برگردین تو همون بلاگفا... کلاس قدیمی خودمون رو راه بندازین... اینجا اصلا خوب نیست!
من کلی کامنت نوشتم نوشته پیام دادن آزاده ولی معلوم نیست چه بلایی سر کامنتم آورده
پاسخ:
خب بازم کامنت دیگه داشتی ؟ !!! 

اگه بلاگفا آرشیو قدیمی ام رو قبول کنه بر میگردم البته ...
سلام...

خدا رحمتشون کنه انشالله...

چقدر بوی بهارنارنج اومد...
پاسخ:
سلام 
ممنون . خدا رفتگان شما رو هم رحمت کنه ...
اختیار بچتونو دارم!(سرتق بازی!!)
پاسخ:
نخیرم وقتی مدیریت وبلاگ رو داره اختیارشو دارین وقتی اینجاس بچه ی خودمه ... بله شم ...
سلام بانو
خدا رحمتشون کنه
هدیه به روحشون : اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

چقدر عطر بهار نارنج رو دوست دارم
پاسخ:
سلام عزیزم 
خدا رفتگان ِ شما رو هم رحمت کنه 
ممنونم ازتون . 

هوایت پر از بوی بهار نارنج ...
سلام
الهی که سر سفره اقا امیرالمومنین میهمان و منعم شوند
سرزدن های مان به وبلاگها کم شده اما ارادت مان بشما مداوم و همیشگی ست خانم
پاسخ:
سلام عزیزم 
خوشحالم که سر زدی ، اگه این فیس بوک بزاره که خوبه (((: همش اونجایی دیگه ...

ممنون خدا پدر ومادرتون رو براتون سلامت و تندرست حفظ کنه سایه شون بالای سرتون باشه انشا الله .










سلام بر خانوم معلم عزیز
چقد زیبا نوشتین آدمو می بره به دوران بچگیهاش اون دورانی که از سختی ها و مشکلات بزرگترا هیچی نمیفهمیدیم

خدا مادرتون رحمت کنه
تو این روزای عزیز خیلی التماس دعــــــــا
پاسخ:
سلام دخترم 
خوبی؟ 
سخن کز دل برآید لاجرم بر دل نشیند 
شاید به این خاطر به دلت نشسته باشه وگرنه ما و قلم زیبا ؟!!! 

خدا برات هردوتا شون رو نگه داره ...
از شما هم التماس دعا 
نیازی به گفتن نبود که زیباترین گل های ِ باغ ِ دل ِ مادرتان ،شما بودید
و من می دانم و شما هم که هنوز با هر لبخند ِ شما
و هر لبـ خند خداوند به شما
هزار گل ِ بهار نارنج
بر لب های مادرتان شکوفا می شود .

باقیات صالحات ِ روح ِ پاکشان باشد ، بودن ِ تان .
پاسخ:
سلام گل ِ قشنگم ...

ممنون ... 

دیشب خوابشان را دیدم زیبا و جوان و گفتند که زنده اند و هستند ... در خواب تنها سجده ی شکر بجا اوردم از بودنشان و آغوش گرمش هدیه ای بود برای این دل ِ تنگ ... 
سلام علیکم ..
با مطلبی بعنوان* نماز اول وقت یا عزاداری ؟!*به روزم ..
منتظر حضور مهربانتان...
سلام علی قلب زینب الصبور ..
کربلا قبله عالمین..[گل]
پاسخ:
و علیکم السلام 

خانم معلم عزیزم سلام
این خاطرات انقدر زیبا هستند که به جای دلتنگی
احساس شادی و آرامش بدهد
لااقل من که این احساس هارا با خواندن متنتان لمس کردم
و خدا رحمتشان کند.
انشالله که شما هم عمر پر برکت و سرشار از آرامشی داشته باشین.
یا حق
پاسخ:
سلام عزیزم 

شاید بعد ها ... خیلی خیلی بعد لبخندی به لبم بیاد  اما حالا نه .
خدا به شما هم عمر پربرکت و پر از ارامش توام با سلامتی عنایت کنه ...
زنده باشی 
........سکوت......وفقط و فقط بغض ....یادش بخیر.....:(

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی