میشه کنج حرمت گوشه ی قلب من باشه ....
دوست دارم نگات کنم تو هم منو نگاه کنی
من تو رو صدا کنم تو هم منو صدا کنی ...
اونقده رضا میگم تا دردمو دوا کنی
رضا ، رضا ... رضا ، رضا ...
زائری می گفت چه بروبیایی مشهد دارد؛ هنوز بازار رضا شلوغ است. هنوز پنجرهفولاد، حاجتمندانی آهنین دارد. هنوز در حوالی سقاخانه، عطر علقمه را به وضوح می شود حس کرد. هنوز صحن جامع رضوی، از سمت باب الجواد تنفس می کند. هنوز زائران، نذورات می دهند و «نمک» می گیرند؛ برخی اما با دست هایی خالی، نمکگیر سفره کرامت می شوند. هنوز کبوتران مأمنی آسمانی و آهوان، ضامنی زمینی دارند. هنوز قطع امید شده ها شفا می گیرند از درمانگاه دارالشفا و مریضان با نسخه های شفابخش، دارو می گیرند از داروخانه معنوی. من اما مثل «گوهرشاد»، غمگینم. من همچون ضرب نقاره خانه ها محزونم. من بیماری روحی ام حاد شده است. علاوه بر این، تپش قلب هم گرفته ام. قلبم مریض است. همه جوابم کرده اند. هر کجا که رفتم، به من جواب سر بالا می دهند. اما یکبار شنیدم که کسی می گفت چاره علاج بیماری ات «طب الرضا»ست. آقا نمی شود در دارالشفای خود یک وقت معاینه به ما بدهی...؟
دلنوشته سید محمد رضی زاده
متن کامل را اینجا بخوانید .
- ۹۲/۰۶/۲۴
چقدر این دل نوشته آقا سید بزرگوار حال این روزای منه...
التماس دعا...
یا حق