پایان حکایتم شنیدن دارد ... :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


پایان حکایتم شنیدن دارد ...

خانم معلم | شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۲، ۰۸:۲۸ ب.ظ | ۲۵ نظر

چند روزی بود که فکرم شدیدا درگیر گم شدن سرویس مرواریدی بود که پدرم ازسفر به ژاپن آورده و مادرم آن را به من هدیه کرده بود . یعنی یادگاری از هر دو نفرشان و من نمیدانستم آن را چه کرده ام. هر چه تمام خانه را گشتم پیدایش نمیکردم تا اینکه پسر مداحم مبین به من گفت برای سید مجتبی یک زیارت عاشورا نذر کنید پیدا می شود . اگر امروز پیدا نشد تا روز سوم حتما پیدا می شود و واقعا این امر اتفاق افتاد . سرچ کردم ببینم این شهید بزرگوار که بوده که انقدر سریع الاجابه است و چشمم به این مطالب افتاد . اعتراف نامه اش را که خواندم حالم عوض شد . انشا الله سعی میکنم روش او را در پیش بگیرم بلکه خدا کمی از منش او را به من نیز بدهد . شما هم بخوانید چیزی در این نوشته ها هست که جذبتان میکند ...


اینکه مردم نشناسند تو را غربت نیست 

غربت آن است که یاران ببرندت از یاد 



ویژه نامه علمدار عشق

فرازهایی از حیات عارفانه شهید علمدار از زبان همسر صبور ایشان :
… ایشان انگشتری داشتند که خیلی برایش عزیز بود. می گفت این انگشتر را یکی از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده و دست ایشان کرده و در همان لحظه شهید شده است. ایشان وقتی به آبادان برای مأموریت می رود، این انگشتر را بالای طاقچه حمام جا می گذرد و دربازگشت به ساری یادش می افتد که انگشتر بالای طاقچة حمام جا مانده استشهید علمدار - قافله شهداء. وقتی آمد خیلی ناراحت بود. گفتم: آقا چرا اینقدر دلگیری؟ گفت: وا.. انگشترِ بهترین عزیزم را در آبادان جا گذاشتم، اگر بیفتد و گم شود واقعاً سنگین تمام می شود.گفت: بیا امشب دوتایی زیارت عاشورا و دعای توسل بخوانیم شاید این انگشتر گم نشود یا از آن بالا نیفتد.
جالب اینجا بود که ما زیارت عاشورا را خواندیم و راز و نیازکردیم و خوابیدیم. صبح که بلند شدیم دیدیم انگشتر روی مفاتیج الجنان است. اصلاً باورمان نمی شد همان انگشتری که در آبادان توی حمام جا گذاشته بود روی مفاتیج الجنان بالای سرما باشد . 
… سیّد همیشه « یا زهرا(س) » می گفت. البته عنایاتی هم نصیب ما می شد. مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول شدیم. آنچنان توان مالی نداشتیم. یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما کرایه نداشتم. 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود. توی جیب ایشان هم پول نبود. وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناسهای هزاری زیر طاقچه مان است. تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد. گفت: این لطف آقا امام زمان (عج) است.  تا من زنده هستم به کسی نگو.
… همیشه اول تا یازدهم دی ماه مریض بود. خیلی عجیب بود. می گفت وقتی که شیمیایی شدم همین اوایل دی ماه بود و عجیب تر اینکه 11 دی ماه هم روز تولد و هم روز شهادتش بود. در  دی ماه ازدواج کردیم و دخترمان (زهرا) هم 8 دی ماه بدنیا آمد. 
… یکی دوبار که درباره شهادت حرف می زد می گفت: من 5 سال الی 5 سال و نیم با شما هستم و بعد می روم. که اتفاقاً همینطور هم شد. دفعة آخری که مریض شده بود، اتفاقاً از دعای توسل برگشته بود. دیدم حال عجیبی دارد. او که هیچوقت شوخی نمی کرد آن شب شنگول بود. تعجب کردم، گفتم: آقا! امشب شنگولی؟! چه خبر است؟ گفت: خودم هم نمی دانم ولی احساس عجیبی دارم. حرفهایی می زد که انگار می دانست می خواهد برود. می گفت: آقا امضاء کرد. آقا امضاء کرد. داریم می رویم. نزدیک صبح، دیدم خیلی تب دارد . می خواستم مرخصی بگیریم که او قبول نکرد. گفت: تو برو، دوستم می آید و مرا به دکتر می برد. به دوستش هم گفته بود: « قبل از اینکه به بیمارستان بروم بگذار بروم حمام. می خواهم غسل شهادت بکنم. آقا آمد و پرونده من را امضاء کرد. گفت: تو باید بیایی. دیگر بس است توی این دنیا ماندن. من دیگر رفتنی هستم. » غسل شهادت را انجام داد و رفت بیمارستان. هم اتاقیهایش دربارة نحوة شهادتش می گفتند: لحظه اذان که شد، بعد از یک هفته بیهوشی کامل، بلند شد و همه را نگاه کرد و شهادتین را گفت و گفت: خداحافظ و شهید شد … 
اعتراف نامه - چراغ هدایت
قانون اول: بارالها، اعتراف می کنم از اینکه قرآن را نشناختم و به قرآن عمل نکردم. حداقل روزی ده آیه قرآن را باید بخوانم.اگر روزی کوتاهی کردم و به هر دلیلی نتوانستم این ده آیه را بخوانم روز بعد باید حتماً یک جزء کامل بخوانم.(تاریخ اجراء 4/5/69)
قانون دوم: پروردگارا! اعتراف می کنم از اینکه نمازم را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شهید علمدار - قافله شهداءشک در نماز شدم. حداقل روزی دو رکعت نماز قضا باید بخوانم.اگر روزی به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت نماز را بخوانم، روز بعد باید نماز قضای یک 24 ساعت (17 رکعت) بخوانم .(تاریخ اجراء 11/5/69)
قانون سوم: خدایا! اعتراف می کنم از اینکه مرگ را فراموش کردم و تعهد کردم مواظب اعمالم باشم ولی نشدم. حداقل هر شب قبل از خواب باید دو رکعت نماز تقرّب بخوانم.اگر به هر دلیلی نتوانستم این دو رکعت را بجا بیاورم روز بعد باید 20 ریال صدقه و 8 رکعت نماز قضا بجا بیاورم.(تاریخ اجراء 26/5/69)
قانون چهارم: خدایا! اعتراف می کنم از اینکه شب با یاد تو نخوابیدم و بهر نماز شب هم بیدار نشدم.حداقل در هر هفته باید دوشب نماز شب بخوانم و بهتر است شبهای پنجشنبه و شب جمعه باشد.اگر به هر دلیلی نتوانستم شبی را بجا بیاورم باید بجای هر شب 50 ریال صدقه و11 رکعت تمام را بجا بیاورم .(تاریخ اجراء 16/6/69)
قانون پنجم: خدایا! اعتراف می کنم از اینکه «خدا می بیند» را در همه کارهایم دخالت ندادم و برای عزیز کردن خودم کارکردم.حداقل در هر هفته باید دو صبح زیارت عاشورا و صبح جمعه باید سوره الرحمن را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم زیارت عاشورا را بخوانم باید هفته بعد 4 صبح زیارت عاشورا و یک جزء قرآن بخوانم و اگر صبح جمعه ای نتوانستم سوره الرحمن بخوانم باید قضای آن را در اولین فرصت به اضافه 2 حزب قرآن بخوانم.(تاریخ اجراء 13/7/69)
قانون ششم:حداقل باید در آخرین رکوع و در کلیه سجده های نمازهای واجب صلوات بفرستم.اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را انجام دهم، باید به ازای هر صلوات 10 ریال صدقه بدهم و 100 صلوات بفرستم.(تاریخ اجراء 18/8/69)
قانون هفتم: حداقل باید در هر 24 ساعت 70 بار استغفار کنم.اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا آورم، در 24 ساعت بعدی باید 300 بار استغفار کنم و باز هم 300 به 600 تبدیل می شود.(تاریخ اجراء 30/9/69)
قانون هشتم: هر کجا که نماز را تمام می خوانم باید در هفته 2 روز را روزه بگیرم، بهتر است که دوشنبه و پنج شنبه باشد. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم در هفته بعد به ازای دو روز 3 روز و به ازای هر روز 100 ریال صدقه باید بپردازم .(تاریخ اجراء 19/11/69)
قانون نهم: در هر روز باید 5 مسئله از احکام حضرت امام (ره) را بخوانم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این عمل را بجا بیاورم روز بعد باید 15 مسئله بخوانم .(تاریخ اجراء 14/1/70)
قانون دهم: در هر 24 ساعت باید 5 بار تسبیح حضرت زهرا(س) برای نماز یومیه و 2 بار هم برای نماز قضا بگویم. اگر به هر دلیلی نتوانستم این فریضه الهی را انجام دهم باید به ازای هر یکبار ، 3 مرتبه این عمل را تکرار کنم.(تاریخ اجراء 15/3/70)
« فرازهایی از وصیت نامة مداح اهل بیت، جانبازِ شهید حاج سید مجتبی علمدار »
.. به همه شما وصیت می کنم، همة شمایی که این صفحه را می خوانید، قرآن را بیشتر بخوانید، بیشتر بشناسید، بیشتر عشق بورزید، بیشتر معرفت به قرآن داشته باشید، بیشتر دردهایتان را با قرآن درمان کنید، سعی کنید قرآن انیس و مونستان باشد، نه زینت دکورها و طاقچه های منزلتان. 
به دوستان و برادران عزیزم وصیت می کنم کاری نکنند که صدای غربت فرزند فاطمه (س)« مقام معظم رهبری » را که همان نالة غریبانة فاطمه (س) خواهد بود، به گوش برسد. نگذارید آن واقعه تکرار شود، حتماً می پرسید کدام واقعه ؟ همان واقعه ای که بی بی فاطمه زهرا (س) نیمة دل شب دست به دعا بردارد که: « اَلَّلهُمَّ عَجِّل وَفاتِی سَریِعاً ».همان واقعه ای که علی (ع) از تنهایی با چاه درد و دل کند. همان واقعه ای که امام خمینی(ره) بگوید: من جام زهر را نوشیدم و نالة غریبانة «اَلَّلهُمَّ عَجِّل وَفاتِی سَریِعاً» او، فاطمه (س) را به گریه آورد. 
شیعه ها! مسلمونا! حزب اللهی ها! بسیجی ها! و.. نگذارید تاریخ مظلومیت شیعه تکرار شود. بر همه واجب است مطیع محض فرمایشات مقام معظم رهبری که همان ولایت فقیه می باشد، باشند. چون دشمنان اسلام کمر همت بستند تا ولایت فقیه را از ما بگیرند شما همت کنید، متعهد و یکدل باشید تا کمر دشمنان بشکند و ولایت فقیه باقی بماند.
.. زمانی که زیر تابوت مرا گرفتید و به سوی آرامگاه می برید تا می توانید مهدی (عج) و فاطمه (س) را صدا بزنید . تنها امید من که همان دستمال سبزی است که همیشه در مجالس و محافل مذهبی همراه من بوده، به اشک چشم دوستانم متبرک شده است روی صورتم بگذارید . 
چند خاطره از زبان دوستان نزدیک سید
شیوه خاصی هم در جذب جوانان داشت گاهی حتی خود من هم به سّید می گفتم: اینها کی هستند می آوری هیأت؟ به یکی می گویی بیا امشب تو ساقی باش. به یکی می گویی این پرچم را به دیوار بزن و .. ول کن بابا!  می گفت: نه ! کسی که در این راه اهل بیت(ع) هست که مشکلی ندارد ، اما کسی که در این راه نیست ، اگر بیاید توی مجلس اهل بیت(ع) و یک گوشه بنشیند و شما به او بها ندهید می رود و دیگر هم بر نمی گردد اما وقتی او را تحویل بگیرید او را جذب این راه کرده اید. 
برنامه هیات او اول با سه، چهار نفر شروع شد اما بعد رسیده بود به سیصد، چهارصد جوان عاشق اهل بیت(ع) که همه اینها نتیجه تواضع،  فروتنی و اخلاص سید بود.
یکبار یکی از بچه های هیأت آمد و به سید گفت: تو مراسمها و روضه اهل بیت(ع) اصلاً گریه ام نمی گشهید علمدار - قافله شهداءیرد و نمی توانم گریه کنم! سید گفت: اینجا هم که من خواندم گریه ات نگرفت؟! گفت: نه! سید گفت: مشکل از من است! من چشمم آلوده است. من دهنم آلوده است که تو گریه ات نمی گیرد! این شخص با تعجب می گفت: عجب حرفی! من به هر کس گفتم، گفت: تو مشکل داری برو مشکلت را حل کن،گریه ات می گیرد!اما این سید می گوید مشکل از من است! بعدها می دیدم که او جزء اولین گریه کنندگان مصائب ائمه اطهار بود. 
دو تا برادر بودند که به ظاهر هیأتی نبودند و به قول بعضی ها آن تیپی ..!! این دو شیفته سید شده بودند و به خاطر دوستی با سید وارد هیأت شدند. یک روز مادر اینها شک می کند که چرا شبها دیر به خانه می آیند؟! یک شب دنبال آنها راه می افتد، می بیند پسرانش رفتند داخل یک زیرزمین! این خانم هم پشت در می نشیند و گوش می دهد متوجه می شود از زیرزمین صدای مداحی می آید. بعد از اتمام مراسم مادر متوجه می شود فرزندانش مشغول نماز شده اند؛ با دیدن این صحنه مادر هم تحت تاثیر قرار می گیرد و او هم به این راه کشیده می شود.  
خود سید بعدها تعریف کرد که این دو تا برادر یک شب آمدند گفتند: سید! مادرمان می خواهد شما را ببیند. رفتم دیدم خانمی است چادری؛ گفت: آقا سید شما من را که نماز نمی خواندم،نمازخوان کردید! چادر به سر نمی کردم، چادری کردید! ما هر چه داریم! از شما داریم. این خانم بعدها تعریف کرد که سید به من گفت: من هر چه دارم از این فرزندان شما دارم! اینها معلم اخلاق من هستند! 
شبی در بین راه در خصوص مسایل مربوط به زندگی و معضلات جامعه و مسایل روز صحبت می کردیم. در پایان وقتی همه ساکت شدند سید مجتبی با خنده گفت: ای آقا سی سال عمر که این حرفها را ندارد! 
و به مصداق همان حرفی که سید گفته بود، همگان دیدیم که سرانجام در سی امین بهار زندگی، سید مجتبی جاودانه شد.
من کنار سید نشسته بودم و سید هم طبق معمول شال سبزش را روی سرش انداخته بود و با سوز و گداز خاصی مشغول خواندن زیارت عاشورا و مداحی بود. بعد از اتمام مراسم ناگهان شال سبزخود را بر گردن من گذاشت. با تعجب پرسیدم: این چه کاری است؟ گفت: بگذار گردن تو باشد. بعد از لحظه ای دیدم جمعیت حاضر بسوی من آمدند و شروع کردند به بوسیدن و التماس دعا گفتن. با صدای بلند گفتم: اشتباه گرفته اید، مداح ایشان است. امّا سیّد کمی آنطرف تر ایستاده بود و با لبخند به من نگاه می کرد. 
شبی که حال سید بسیار وخیم و تنفس او بسیار تند و مشکل شده بود، او را به اتاقی که دستگاه تنفس مصنوعی بود بردیم در حالیکه تنفس بسیار سریعی داشت و تشنه هوا بود. پزشک دستور داد که داروی بیهوشی به او تزریق شود تا لوله جهت تنفس گذاشته شود و من آخرین جمله ای که از سید شنیدم و بعد از آن تا زمان شهادت بیهوش بود، این بود: یا عمه سادات! یا زینب کبری! 
نامه دختر شهید علمدار به پدر شهیدش
بابا مجتبی سلام 
امیدوارم حالت خوب باشد. حال من خوب است، خوب خوب. یادش بخیر! آن روزها که مهد کودک بودم و موقع ظهر به دنبالم می آمدی.همیشه خبر آمدنت را خانم مربی ام به من می رساند: سیده زهرا علمدار! بیا بابات آمده دنبالت. و تو در کنار راه پله مهد کودک می نشستی و لحظه ای بعد من در آغوشت بودم. اول مقنعه سفیدم را به تو می دادم و با حوصله ای بیاد ماندنی آن را بر سرم می گذاشتی و بعد بند کفشهایم را می بستی و در آخر، دست در دستان هم بسوی خانه می آمدیم و با مامان سر سفره ناهار می نشستیم و چه بامزه بود.
راستی بابا چقدر خوب است نامه نوشتن برایت و بعد از آن با صدای بلند، رو به روی عکس تو ایستادن و خواندن؛ انگار آدم سبک می شود. مادر می گوید: بابا خیلی مهربان بود،اما خدا از او مهربانتر است و من می خواهم بعد از این نامه ای برای خدا بنویسم و به او بگویم که می خواهم تا آخر آخر با او دوست باشم و اصلاً باهاش قهر نکنم. اگر موفق شوم به همه بچه ها خواهم گفت که با خدا دوست باشند و فقط با او درد دل کنند. مادر بزرگ می گوید هرچه می خواهی از خدا بخواه و من از خدا می خواهم که پدر مردم ایران حضرت آیت ا.. خامنه ای را تا انقلاب مهدی(عج) محافظت فرماید و دستان پر مهر پدرانه اش همیشه بر سرِ ما فرزندان شهدا مستدام باشد.  ان شا ا.. ، خدانگهدار– دخترت سیده زهرا 
پای درس سید
آدم باید توجه کند. فردا این زبان گواهی می دهد. حیف نیست این زبانی که می تواند شهادت بدهد که اینها ده شب فاطمیه نشستند و گفتند: یا زهرا ، یا حسین (ع) آنوقت گواهی بدهد که مثلاً ما شنیدیم فلان جا لهو و لعب گفت، بیهوده گفت، آلوده کرد، ناسزا گفت، به مادرش درشتی کرد. 
... احتیاط کن! تو ذهنت باشد که یکی دارد مرا می بیند، یک آقایی دارد مرا می بیند، دست از پا  خطا نکنم، مهدی فاطمه(س) خجالت بکشد. وقتی می رود خدمت مادرش که گزارش بدهد شرمنده شود و سرش را پایین بیندازد. بگوید: مادر! فلانی خلاف کرده، گناه کرده است. بد نیست ؟!!! فردای قیامت جلوی حضرت زهرا(س) چه جوابی می خواهیم بدهیم.


برگرفته از وبلاگ قافله  ی شهدا 






  گفته بودی چگونه  می گریم 
به همین سادگی که میبینی

یا زهرا سلام الله علیها 


 تاکید نوشت : سه شنبه دحوالارضه ، روزه یادتون نره .... التماس دعا 


  • خانم معلم

نظرات (۲۵)

  • مبین نهاوندی
  • من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی ومن عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقه و من عشقه قتله و من قتله فعلی دیته و من علی دیته فانا دیته

    ( خداوند فرمود) : هر کس مرا طلب کند ، مرا می یابد و هر که مرا بیابد ، مرا می شناسد و هر که مرا بشناسد مرا دوست دارد و هر کسی مرا دوست بدارد عاشقم می شود و هر که عاشقم بشود ، عاشقش می شوم و هر کس را که عاشقش بشم ، او را می کشم و هر کس را بکشم ، دیه او به گردن من است و هر کس که به گردن من دیه دارد من خودم دیه او هستم
    باسلام
    خوشحالم به مهمانی چون شما...

    http://zareh.blog.ir/post/118

    با علی
    این که تازه ابتدای حکایت تان است... و این همه شنیدنی...
    سلام.
  • مامان محمدین
  • خانم معلم... خانم معلمی!

    حتی وقتی سر کلاس نباشی.

    متشکرم.

    با این متن گریستم... گریستم... گریستم. دلم تنگ شده... دلم برای تنهائی امام خامنه ای می سوزه. دلم اشک میخواست.
    مرسی.
    انگار دل آدم دوست داره دوباره برگرده بخونه تا شاید بیدار شه ... به خصوص اعتراف نامه اش ...
  • سید محمد رضی زاده
  • میدانی؛
    بعضی چیزها لازم به گفتن نیست..
    مثلا همین معجزات این روزها که با یک وعده نسیه زیارت عاشورایی به نیست او که هنوز خوانده نشده به وقوع پیوسته است...
    سلام بانو
    خلع کلام شدم... هیچی برای گفتنم نمونده
    فقط میگم ازتون ممنونم که این مطلب رو گذاشتی
    متشکر از انتخاب این مطلب
  • آخرین کولی
  • باید هر از گاهی یه اتفاق اینطوری برامون بیفته که بفهمیم وقتی میگن شهدا زنده اند یعنی چی.
  • ریحانه بانو
  • ازدواج آسمانی

    سلسله جلسات سبک زندگی

    همایش اول:‌ازدواج ( به مناسبت سالروز ازدواج حضرت زهرا(س) و حضرت علی(ع) )

    سخنران: سرکار خانم حمیز(استاد حوزه و دانشگاه)

    زمان: 1392/07/16 ساعت: 14 الی 17

    مکان: بوستان ولایت- شهربانو (ویژه بانوان)

    موسسه فرهنگی هنری حلما
  • حنیف منتظرقائم
  • بسم الله
    سلام
    یه بار خواب شهید رو دیدم که بهم قرآن داد و.......................................


    نیمه شب باز دلم غرق حقایق شده بود
    فارغ از همهمه ی جمع خلایق شده بود

    دشت احساس سراسر همه گل بود ولی؛
    محو یک شاخه گل سرخ شقایق شده بود

    بوی عطری همه صحن دلم را پر کرد
    این دل رو سیه انگار که لایق شده بود

    از نگاه تـــــو و از معجزه قرآنت؛
    حتم دارم که دلم یکدله عاشق شده بود

    ح.م

    شادی روح شهید سید مجتبی علمدار صلوات
  • یکی بود ... هنوزم هست


  • سلام

    فقط میتونم بگم ممنــونم برای حالی که با خوندن این نوشته بهم دست داد
    لا اله الله
    سلام

    الا تو...

    http://zareh.blog.ir/post/119
  • فدایی گل زهرا
  • سلام مطالب مختصر مفیدی دارید ... خوشحال می شوم از وبگاه بنده بازدید کنید موافق بودید تبادل لینک کنیم..
    بسم الله
    سلام
    الحمدلله ک نوشتید و الحمدلله تر که روزی ما شد خواندن این مطلب
    ممنونم مثل همیشه از خدا برای داشتن تان و خیلی حرفهایی که ناگفته بهتر است
  • خادم اهل بیت (ع) ارادتمند رزمنده ها
  • بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام علیکم

    با مطلب "هسته ای ایران در گلوی آمریکا! "

    ان شاء الله حتما سر بزنید چون خیلی مهم است ! اگر هم دوست داشتید می توانید منتشرش کنید

    با تشکر
    سلام

    ممنون از یادآوری روزه تون
    سلام
    چه قوانین سختی برا خودشون گذاشته بودن! خوش به حالشون با این ارده های قوی که داشتن، واقعا برازنده شهادت بودن ...

    ________________

    هرچند تکراری میشه ولی بازم میگم

    تولـــــــــــــــــدتون مبارکــــــــــــــــــــــــــ :-*




    کد امنیتی رو که باز گذاشتین خانوم؟ نمیگین شاید یه تنبلی مثه من پیدا بشه حوصله کد نوشتن نداشته باشه :دی
    پاسخ:
    سلام 

    ممنون عزیزم 
    چند بار چند بار تبریک میگی؟ ((:

    کد امنیتی رو برداشته بودم که . نمیدونم چرا خودم که همش حرص میخورم وقتی باید کد بزارم برا بقیه 
    چشم برش میدارم 
    (:
    به قول آبجی سمیه هر چند تکراری ولی بازم میگم ! حرف قشنگ اکشال نداره تکرار بشه ! پس ،

    نــــــــــولــــــــــدتـــــــــــووووووووووووون مـــــــــــبــــــــــــااااااااااااااااااااااارکـــــــــــــــــــــ :))))))))))

    حالا یه لحظه اینو ببینید :

    http://upload7.ir/images/43218495653803929267.jpg

    یه سر هم به جیمیلتون میزنید ؟! :)
    پاسخ:
    سلام عزیزم 
    ممنون ... 

    جی میلم امو هم دیدم ... ممنون کارت قشنگی بود ... خدا برام حفظ ات کنه ... تمام عشقت رو ریخته بودی توی گلدون شیشه ای. همه جا پراز بوی گلهای صحرایی شد ...

    چه خوشگل بود عکسه ...الان اون عروسکه تویی و اونیکه دستشو گرفته منم دیگه !!! ((((:  ممنون از آرزوت ....زنده باشی 
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • » تولدتون مبارک :)
    پاسخ:
    ممنون عزیز دلم ...
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • شهید علمدار ..

    » میدونید الان مدتی ه کِ میخوام برم سر مزارشون اما نمیشه .. یعنی نمیخواد کِ برم ؟ :(
    پاسخ:
    ؟!!!!! .... 

    میدونی مدتیه میخام برم قم ولی نمیشه برم . یعنی نمیخواد که برم ؟!!! 
    سلام تولدتون مبارک صد سال به این سالها با سلامتی کامل انشاءلله.
    پاسخ:
    سلام ... 
    زنده باشین .ممنونم .
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • قم ؟!
    برا جمکران و زیارت حضرتِ بانو منظورتونه ؟
    من اما منظورم ساری بوده .. سرخاکِ حضرت علمدار ..

    » راستی، یه درصد هم فکر نکنید کِ از کامنت ها فهمیده باشم تولدتونه !!
    بلکه
    میدونستم ..
    و اصلن اومده بودم کِ تولدتونو تبریک بگم .. ;)

    + این یک نوع ابراز علاقه است :x
    پاسخ:
    خب منم منظورم این بود که منم خیلی دلم میخاد برم قم ولی نمیشه . هر نشدنی یعنی اینکه نخواستن بریم ؟ !!!

    میدونم شما عالمید به هر چیزی . نیاز به خوندن کامنتا نبود ... ممنون مامانی . 
    کتاب علمدار از مجموعه کتاب های شهید ابراهیم هادی....
    اما سلام

    کجایی...

    http://zareh.blog.ir/post/125

    یا علی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی