زندگی با فرشته ها ... :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


زندگی با فرشته ها ...

خانم معلم | چهارشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۲، ۱۲:۴۰ ق.ظ | ۱۵ نظر

 

22 تا 24 ساله به نظر میرسید . با موهای های لایت کرده ی صورتی و آرایشی متناسب ، قدی متوسط با شلوار لی روشن تنگ و مانتوی کوتاه مشکی زیپ دار و یک کاپشن کوتاه سیاه و سفید . این تمام چیزی نبود که در برخورد اول میتوانستی از او دریافت کنی  از نوع حرف زدن  و قیافه و حرکاتش میتوانستی حس کنی که شدیدا اعتیاد دارد .

 

زنگ اخر بود و به  اصرار مدیر ، و رفع تکلیف و کم کردن غر همکاران بعد از 7 ماه سری به مدرسه زدم . مدیر می خواست به عنوان مشاور به کلاسها بروم و علت افت تحصیلی را از خود بچه ها جویا شوم . تقریبا ساعت از 11 گذشته بود که به مدرسه رسیدم . نیم ساعتی با بچه های کامپیوتر دوم صحبت کردم و بعد قرار شد بعد از زنگ تفریح و نماز با دو کلاس حسابداری دوم که تقریبا همه از شیطنت و شر بودنشان می نالیدند ، صحبت کنم .

صحبت ها تمام نشده بود که سرپرست رشته حسابداری به نماز خانه امد و گفت این کلاس را زود تمام کن یک مورد برای مشاوره داریم که خیلی لازم است که شما با او صحبت کنید . گفتم صحبت هایم با این بچه ها نصفه نیمه مانده  و او اصرار که این مورد را باید حتما ببینی . نشد که کلاس قبل از زنگ تمام شود . زنگ که خورد با بچه ها خداحافظی کردم و به طرف دفتر مدرسه رفتم . دبیر دینی و قرآن به طرفم آمد و گفت : « خدا خیرت بده با این بنده خدا یه صحبتی بکن ، خواهرش که در مدرسه ی ما درس میخواند چند ماه پیش به من گفته بود که خواهرش کمپ است و اصرار داشت برای دینش به کمپ بروم که من به علت بیماری نتوانستم . حالا خواهرش از کمپ چند روزی است بیرون امده و امروز امده تا خواهرش را ببیند . بقیه ی ماجرا را از خودش بپرسید . »

ساعت دو ونیم بود و قصد داشتم بعد مدرسه سری به حرم حضرت عبدالعظیم بزنم . اما با دیدن دختر و چیزهایی که شنیدم و خواهش همکارم ترجیح دادم به صحبت های او گوش کنم . تقریبا همه ی همکاران از مدرسه خارج شدند و من با سرپرست رشته حسابداری در دفتر با « روناک » تنها شدیم .

پرسیدم خب ، من اماده ام . بفرمایین جریان چیه ؟ ! ...نفس عمیقی کشید و خودش را سر داد به انتهای مبل و گفت : " هنگ کردم " و سکوت .

گفتم : مشکل چیه ؟ چه چیزی فکرت رو خیلی درگیر کرده ؟ ... در حالیکه دستهایش تمام صورتش را پوشانده بود گفت : از کدومش بگم ؟ خیلی چیزها تو سرمه ، همه چی هست نمیدونم باید کدومشو بگم .

گفتم : اونی که از همه اش بزرگتره ، اونی که بیشتر ذهنت رو درگیر کرده ، اونی که اگه حل بشه شاید خیلی از مشکلات دیگه ات حل بشه ... نگاهی به من کرد و گفت : نمیدونم ... تعجب کردم نمیدونستم برای چی راهنمایی خواسته و حالا بنا نداره حرف بزنه . خانم صفری سرپرست مدرسه هم قبل از زنگ به خیلی از صحبت هایش گوش کرده بود و کنار او معذب نبود .

گفت پدر ومادرم خیلی وقت پیش از هم جدا شدند . من اخلاق پدرم رو نتونستم تحمل کنم و پدرم منو از خونه بیرون کرد .رفتم سراغ  مادرم شهرستان ولی با اون هم حرفم شد وبرام مامور آورد و شش ماه رفتم حبس !!! ...الان متهمم به قتل و حکمم اعدامه !

گفتم اگه حکم بریدن پس چطور اینجایی ؟ گفت : 4 تا اتهام دیگه دارم که اونا همه با مدرک به اثبات رسیده و ازم مدرک دارن این یکی رو هنوز مدرک پیدا نکردن . گفتم اون چهار تای دیگه چیه ؟

گفت : " زور گیری وشرارت ، سرقت مسلحانه ، آدم ربایی ، ورود به عنف ! ( این یکی رو خودمم نفهمیدم چیه ورود به عنف رو نشنیده بودم ) ..گفتم یعنی همه ی اینا ثابت شده است ؟ برای زور گیری شاکی خصوصی داری؟ گفت : آره 25 تا شاکی دارم !!! حالا بهم یه امیدی دادن که اگه از 5 تاشون رضایت بگیرم شاید بشه کاری کرد ...

و جریان قتل رو تعریف کرد و از دوستاش گفت ( که توشون یه دونه اسم دختر نیاورد !) و اینکه 7 سال مصرف کننده بوده وشیشه می کشیده ...

وقتی همه ی اینا رو شنیدم ، هم حس کردم خیلی چیزها رو دروغ میگه  و هم گفتم یعنی چقدر ممکنه کسی تو لجن فرو بره ... به گفته ی خودش با یه سند یک میلیاردی آزاد بود . گفتم کجا زندگی میکنی ، خرجت رو چطور در میاری ؟ گفت : یه خونه مجردی گرفتم که اجاره اش رو دوستم و یه خیر میدن ! غذا و لباس هم هی ...یه کاریش میکنم دیگه . خانم صفری پرسید اون کی بوده که برای تو سند گذاشته ؟ گفت : یکی از دوستام !! ... من متوجه نشدم با چنین اتهامات ثابت شده ای چطور اجازه دادن که ایشون به قید سند آزاد بشه و اصلا برای همچین کسی ، کی میاد سند باغش رو بزاره ... ازش پرسیدم : تو ی باندی بودی؟ جواب نداد و رفت سراغ یه موضوع دیگه ...

طفلی خانم صفری مثل من که تا حالا با همچین موجودی برخورد نکرده بود گفت : ببخشید ها برای خودم دارم می پرسم من میتونم بیشتر از زندگیت بدونم تا برای بچه هابگم اخرو عاقبت بعضی چیزها چی میشه ؟!!

خنده ام گرفته بود . اون اومده بود درد و دل کنه . اون وقت دوست من میخواست درس عبرتی بشه برای دیگران ، دیگرانی که مطمئنا از خیلی چیزها شاید بیشتر از من و ما اطلاع داشتند . بحث رو تموم کردم . گفتم : " ببین ، شما برای مشاوره اومدی اینجا منم نمیدونم و متوجه نشدم برای چی  مشاوره میخوای . اما فقط اینو میدونم که گره کار تو فقط به دست خدا باز میشه . یعنی همه ی گره ها بدست خدا باز میشه . برو سمت خدا و از خودش در این ماه عزیز کمک بخاه ( تو دلم میگفتم الان داره بهم فحش میده و میگه برو برای خودت رو منبر من نیازی به موعظه ندارم )

وضع ظاهرش نمیخورد که واقعا نگران مرگ باشه . اینو به خودش هم گفتم . آخر سر هم باز یکی از دوستاش ! بهش زنگ زد و تشکر کرد و با زانویی داغون که نمی تونست راه بره ( به قول خودش در درگیری مسلحانه مامورا تیر زده بودن به پاش )رفت  .

 

اینا رو نوشتم که بگم از این انسانها تو جامعه هست ، چیزهایی که توی فیلمها میبینیم و همیشه فکر میکنیم فقط در حد فیلمه ... راست و دروغاش رو تفکیک نمیکنم ولی مطمئنا اگه یک جمله ی راست گفته باشه اونم اینه که گفت : " وقتی به پدر ومادر احتیاج داشتم نبودند "

درد داشت . خیلی درد داشت . سر شام داشتم با خانواده ام صحبت میکردم همسرم چیزی گفت از ارتباط همکارش و پسرش که چون بد دهنه پسرش هم یاد گرفته و گفت به همکارم گفتم که 26 ساله که یک کلمه فحش از دهان پسرم خارج نشده و نشنیدم . چیزی که دقیقا چند روز قبل خودم فکر کرده بودم . از پسرم تشکر کردم . خندید . خنده اش برایم دنیایی ارزش داشت .

خدا را شاکر شدم که چه فرزندی که در خانه دارم و چه فرزندان مجازی ام که مانند فرزندم دوستشان دارم مانند فرشته اند و من میان فرشتگان زندگی میکنم .

خدایا همه شان را در پناه لطف و مهربانی ات حفظ نما ... خدایا دخترانی مانند روناک هم داریم ، هدایتاشن کن . میدانم همینکه به مدرسه آوردی اش ، همینکه چند نفر شنونده ی حرف هایش بودند ، همینکه برایش راه رسیدن به تو را نشان دادند ، نشانه ای است که تو رهایش نکرده ای ولی اینها به جرقه ای نیاز دارند که خودت به دلشان بتابانی ... محبتت را از انها دریغ مکن ... 


خدایا سایه ی تمام پدر ومادرانی که زنده اند را بالای سر فرزندانشان صحیح وسالم حفظ نما و پدرو مادران خوبمان را که از دنیا رفته اند در پناه محبت خودت رحمت نما ... 


دیدن روناک واقعا فکرم را مشغول کرده میدانم دوباره به جامعه با همان وضع باز میگردد بدون اینکه برایش کاری کرده باشم ، اما از تو نا امید نیستم دستشان را بگیر ....

  • خانم معلم

نظرات (۱۵)

سلام.
این دختره احتمالا ناتاشا بوده ! یا شاید هم روناکی بوده که داشته شخصیت ناتاشا رو بازی میکرده :)
خدا آخرت و عاقبتمون رو ختم بخیر کنه!
قهرید باما ؟!
پاسخ:
سلام 
به به ! شما کجا ، اینجا کجا ؟!!! 

انشا الله عاقبت همه ختم بخیر بشه ... 

قهر بودم سراغتونو می گرفتم ؟ 
ولی خب خوبه که خودت میدونی واقعا قهر لازمی ... همینشم جای شکر داره ...
...
فقط همین سه نقطه...
پاسخ:
و این سه نقطه خود دنیایی حرف است 
...
حتی تصورش هم سخت است و سوزناک...

هیچ چیز جای والدین رو پر نمیکنه برا آدمیزاد...
بالاتر از اون رفتار والدین و تاثیرش بر روی فرزندان....

اما خداییش این روناک هم خطرناک بوده ها...:(

در مورد موضوع طلاق برا تحقیقم مصاحبه هایی داشتم که اکثرا مشکلاتشون بر میگشت به نحوه تربیت و عدم حضور والدینشون..

دعای خیلی خوبی بود...ممنون
(شکلک مااااچ)

دقیقا یکی از همکلاسی های دبستانم دیروز یه اتفاق ناگواری براش پیش اومد که تو لینک آخر شرح دادم یکم...
ناراحت کنندست اما خداوند عاقبت همه را ختم به خیر کنه!
پاسخ:
هر خیر وشری از درون خانواده شروع می شود . نه از هفت سال اوا ، بلکه قبل از هفت سال اول ...

خدا عاقبت همه مون رو ختم بخیر کنه ...
سلام

خیلی عجیب بود این ها توهمات خشونت آمیز نوجوانی- جوانی ش نبود؟؟
یه فضای خشن که خودش قهرمانش هست برای خودش نساخته بود ؟؟

نه فقط این قصه تون که قصه های قبلی تون از فقر دختری یا رنج زنی از دست شوهرش و اینا همه تلنگر بود برای خوب زیستن ما برای محبت خدا و اینکه آدم های جامعه مون فقط به خودمون ختم نمی شن .

خدا رو شکر برای همه خدا رو شکری هایی که فرمودید

من از نوجونی برای این تیپ دخترها دعا می کردم و وقتی دیدم هیچ کس یه همچین دعایی نمی کنه می گفتم نکنه دارم حرف گناه می زنم بجای دعا !!! الان خیالم راحت شد! :)

راستی دلمان برایتان تنگولیده

پاسخ:
سلام ...

البته به نظر منم به داستان بیشتر شبیه بود . اخه وقتی داشت جریان قتل رو تعریف میکرد گفت دنبال قاتل دویدم ولی وقتی داشت از رو صندلی بلند میشد زانوش رو نمیتونست مثلا درست راست کنه با این پا چطوری دویده . یا اصلا کسی که به قول خودش 7 سال شیشه می کشیده نفس دویدن نداره ... مطمئن بودم خالی میبنده 

امروز تو مترو بودم کلی یادت افتادم ... دلت تنگولیده خب پاشو بیا خونه مون ... زود ِ زود 
درس این هفتمون غنی سازی اورانیوم بالاتر از 5 درصد بود!!!!!!!
پاسخ:
ما که میدونیم جریان چیه ، اونا نمیدونن جریان چیه (((((((((((:
سلام...

مهمانید به* صدای صحیفه سجادیه......دعا در حق پدر ومادر*

http://zareh.blog.ir/post/235
پاسخ:
سلام 
...
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • سلام خانوم معلّم گرامی
    من که دِق کردم پای حرف هاتون
    خیلی درد داره
    توی دوران دبیرستان با دوستاییم که درست حسابی طعم پدر و مادر رو نچشیده بودن زیاد که نه ولی خوب برخورد داشتم!
    اغلب شون مشکلات عدیده داشتن ، از رابطه جنسی گرفته تا هزارتا چیز دیگه ... به نظرم اگه همه کارای عالم زمین بمونه ولی بچه آدم مثل یه تیکه ماه بزرگ بشه به همه چیز می ارزه ... آخه چه جوری یه مادر پدر دلشون میاد جگرگوششون رو این طور ویلون و سیلون خیابونا کنن! خیلی ... ;|
    lنعمت داشتن فرزند کم چیزی نیست ... چرا باید این همه کفران کنند این نعمت رو ... چه قدر پدر مادرهایی که آرزو و حسرت داشتن فرزند رو دارند باوجود همه نداری و ...

    خدابهتون صبر بده که از نزدیک با این جور بچه ها سروکار دارید آدم حسابی فکرش مشغول میشه
    :(

    خدایا علقبت هممون رو به خیر کن
    خداقوتتون خانوم معلّم
    یاعلی(صلوات برای فرج)

    پاسخ:
    سلام 
    دقیقا کفران نعمته و خیلی از پدر و مادر ها و خیلی از بچه ها هم قدر نعمت نمی دونن و در حال کفران به سر میبرند ... خدا همه مونو اهل بکنه ...اهل دل ، اهل معرفت ، اهل دین ، اهل خودش ... 

    یا زهرا سلام الله ...
  • آخرین کولی
  • 22 تا 24 ساله به نظر می رسید... مثل من... داشتم به این فکر می کردم که اگر آغوش مادر و دستهای پدر نبود شاید طاهره گی من هم نبود...
    متاسفم
    پاسخ:
    بله 22 سالش بود . منتها به قول خودش خیلی زود بزرگ شده بود . روی دستاش نشونه سوختگی سیگار و زیر گلوش و  روی گونه ها و روی بازوش خط چاقو بود ... اینا چیزایی بود که همون ابتدا توجه آدم رو جلب میکرد . هرچند که سعی کرده بود با رژ گونه خط های رو گونه اش رو پوشش بوده ...همه اینا نشون میداد که تا ته خیلی چیزا رو رفته و وقتی بهش میگفتم خودت خواستی ، خودت اختیار داشتی میتونستی یه راه دیگه رو انتخاب کنی ، میگفت نه من مقصرم ولی پدر و مادرم مقصر ترند و حق داشت ... حق داشت نه از این جهت که اونو از خونه بیرون انداخته بودند ، حق داشت از این جهت که از همون اول درست تربیتش نکرده بودند ... این پست خیلی حرفا داشت ... خیلی چیزها ولی متاسفانه من حالم خوب نبود ...
    لابد اینم از اثرات شیشه بوده که توهم میزده ! هرچند آدمای زیادی به دلیل هر نوع کمبودی که دارن ممکنه به وادی دروغ بیفتن..
    وقتی زن و مرد به همه جور مقدماتی فکر می کنن الا شیوه ی تربیت صحیح و بعد ازدواج میکنن و بچه دار میشن همچین اتفاق هایی بعید نیست ... پدر و مادری که به بچه تغذیه ی فکری ندن در واقع آدم مسموم تحویل جامعه دادن ...
    پاسخ:
    مسلما اثرات شیشه تو سرش بوده . حرفاش رو کنار هم میچیدیم با واقعیت جور در نمی یومد ... 
    بله ... بدبختی اینجاست که جوونای الان فقط فکر میکنن باید ازدواج کنن و از پس ازدواج بر اومدن فقط همین خرج های مادی اون . نمیدونن بعدش باید چه چیز هایی رو پشت سر بزارن ... 
    و باز بدبختی از اونجاست که این دور باطل ادامه پیدا میکنه تا زمانیکه هیچ کسی به فکر قطع این دور نباشه 
    یعنی از قدیم این ازدواج ها بوده ، هنوزم هست و بعد هم خواهد بود ...یه جایی باید این دور رو برید . باید حالی همه کرد بابا ، زندگی این نیست ... ازدواج اگه کامل کردنه ، این کامل کردن یعنی چی ؟ ...
  • آخرین کولی
  • متوجه منظورتون شدم. درست می گید. گاهی نوشته هام حیا ندارن... ممنون از تذکرتون
    پاسخ:
    منو ببخش ... هیچ چیزی نبود ولی حیف هستین ...
    سلام
    این مدتی که میرم بیمارستان امین آباد،خیلی از بیمارا به خاطر مصرف مواد وبخصوص شیشه اونجا بستری شدن...!

    درد زیاده تو جامعه،ما کله مونو کردیم زیر برف که حتی حاضر نیستیم این افراد رو ببینیم و بهشون گوش بدیم...
    پاسخ:
    سلام عزیزم ...

    درد زیاده ... متاسفانه بیمار ( معتاد ) هم زیاده . کسانیکه واقعا نیاز به کمک دارند و متاسفانه به علت وفور مواد بازگشتشون به جامعه بسیار سخته ... من در محیطی کار کردم که از این چیزها زیاد دیدم . دانش اموز رشته ی الکترونیکمون پدرش معتاد بود و بسیار هم عاطفی ، این بچه به خاطر پدرش انقدر تلاش کرد تا جشنواره خوارزمی رتبه آورد و پدرش قول داد ترک کنه و ترک کرد ولی باز نتونست دوام بیاره و برگشت کمپ ... 
    والا به این یکی گوش کردیم ولی کاری نشد براش بکنیم ... خیلی زمان میبره ... اینا واقعا تو توهمند ...

    راستی دعا کنید ما هم فرشته بشویم.......
    پاسخ:
    آدم وقتی به همچین مورد هایی برخورد میکنه مطمئن میشه بچه هایی که دور وبرش هستند فرشته اند ... 
    مطمئنا شما هم از فرشته هایین ...
    سلام
    بله شیشه و برخی مواد باعث توهم میشه و اکثرا کارشون به بیمارستان روانی و امین آباد میکشه
    الان دیگه فایده نداره بهش گوش بدیم
    اون موقع که نیاز دارن باید بهشون گوش بدیم،قبل از اینکه کشیده بشن به این سمت که این کار خانواده هاست که متاسفانه درک نمیکنن
    پاسخ:
    سلام علیکم ...

    معتقدم خیلی از مسائل باید با آموزش همگانی اطلاع رسانی بشه ... خیلی ها از خیلی چیزها بی اطلاعند ..زیربنای روابطی که باید بین پدر ومادر و فرزندان باشه باید از طریق اموزش های همگانی اطلاع رسانی و فرهنگ سازی بشه ... البته این چیزی نیست که ایرانی جماعت ازش اطلاع نداشته باشه ، در ایران باستان ما برای حتی سر سفره نشستن آدابی داشتیم چه برسه به احترام به بزرگتر و اطلاع داشاتن از جایگاه تک تک افراد در خانواده ... این غرب زدگی متاسفانه بلای خانمان سوزی بود که فرهنگ اصیلمون رو زایل کرد . 
    از ایران باستان هم بگذریم به عنوان یک شیعه و مسلمان کلی احکام داریم در این بات ولی از بس بد مطرح کردیم متاسفانه این مطالب اگه از زبان یک روحانی بخاد مطرح بشه برای خیل کثیری معنا و مفهومی نداره و بقیه اقشار و نخبگانمون هم در فکر ارائه چنین نکاتی نیستند ... باید ملموس و رایج بشه در جامعه ، اینکه باید حرف فرزندت رو گوش کنی ، اینکه فرزندان باید از انچه در اطرافشون اتفاق می افته برای پدر و مادر حرف بزنند و راهنمایی بخواهند . متاسفامه الان فرزندان بهترین مشاور براشون دوستاشونه و پدر ومادر هم خیال خودشون رو راحت کردند که ، خوب به ما چیزی نمیگه چکار کنیم ؟!!! ...
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • نمی دونم چی بگم ..

    فقط خدا رو شکر .. بابت خونواده ای کِ دارم ..
    پاسخ:
    واقعا خدا را شکر ... 
    شکر نعمت ، نعمتت افزون کند ...
  • دلتنگی ابرها ...
  • سلام علیکم
    خدایا شکرت به خاطر نعمت پدر و مادر خوبی که بهم دادی ...
    برای همه جوونا دعا کنید ...

    "ترس از آبرو در پایان بردن روابط اشتباه" نظر شما؟
    http://sahab.blog.ir/1392/09/29-1
    پاسخ:
    و علیکم السلام ...

    خدایا شکرت ...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی