بگو گنجشک باشم یا نباشم * :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


بگو گنجشک باشم یا نباشم *

خانم معلم | جمعه, ۲۰ دی ۱۳۹۲، ۰۸:۱۰ ق.ظ | ۱۶ نظر



باران می بارید . تمام طول راه را با گریه دویده بود تا به خانه برسد . راه کش امده بود . چرا به خانه نمی رسید . می خواست زودتر خودش را در دامان مادر رها کند . می خواست سجاده ی سپیدش را باز کند و انگار کند پدر در کنارش نشسته و زار بزند . می خواست بداند در این دنیا روی کدامین پله ایستاده ، می خواست بداند چقدر تا دیدن پدر فاصله دارد . 

نزدیک خانه رسید . سعی کرد منطقش بر احساسش غلبه کند . هنوز آنقدر ها احمق نشده بود که بخاطر خودش مادر نازنینش را نگران کند. کمی پا به پا کرد . یاد ِ عکس گنجشک خیسی افتاد که تنها و بیچاره روی زمین نشسته بود . دقیقا می توانست احساس گنجشک را درک کند . کش چادرش را از سرش برداشت .شالش را مرتب کرد . چادرش را مجددا سرش کرد . اما چشمهایش را باید چه میکرد . اما نگاهش را چگونه باید از مادر میدزدید . کلید را انداخت و در را به آرامی باز کرد . مادرش در آشپزخانه بود .سریع سلام کرد و کیفش را روی کاناپه پرت کرد و چادرش را روی آن انداخت و خود را به دستشویی رسانید به بهانه ی سرما . صورتش را آب زد . چشمهایش دو کاسه ی خون شده بود .با دیدن چشمهایش دوباره اشکهایش سرازیر شد . سرش را پایین انداخت . یادش افتاد که چگونه تحقیر شده بود . به چه گناهی ؟ ...

از دستشویی که بیرون آمد کاسه کوزه اش را جمع کرد و داخل اتاقش رفت . مادرش گفت : " سمانه سادات برایت چای ریختم تا سرد نشده بیا بخور تازه دمه " گفت : " نه ، میل ندارم ، اول نمازمو میخونم .بعدش کلی کار دارم که باید انجام بدم . دستتون درد نکنه " ...

سجاده اش را پهن کرد . دیگر اگر گریه می کرد مادرش نمی پرسید چرا . میدانست اینجا مامن اوست . میدانست اینجا ، پناهگاهی است که میتواند بدون هیچ ترسی، انجا ،تا هر زمان که بخواهد بماند و حرف بزند و گریه کند . اینجا را مادر نشانش داده بود . همان زمان که از او پرسیده بود : " پس چرا من مثل علی عمو صادق پدر ندارم؟ " . همان موقع مادر سجاده ی سپیدش را باز کرد و دختر نازش را روی آن نشاند و چادر نمازش را سرش کرد و گفت : " اینجا بشین تا برات یه داستان بگم " و داستان پدر را برایش گفته بود و همانجا اشک ریخته بود و به او نشان داده بود که اینجا را می توانی محل قرار خودت و پدرت بدانی . اینجا که بیایی پدر هم هست . مادر هم هست . اینجا خدا هست . اینجا دلت آرام میگیرد . تا هر وقت که بخواهی می توانی اینجا بنشینی و حرف بزنی . امشب از آن شب هایی بود که می خواست تا صبح روی سجاده اش باشد و بلند نشود . 

صبح که شد هنوز روی سجاده بود . مادرش پتوی سفری اش را رویش انداخته بود . همانجا خوابش برده بود . همانجا خواب دیده بود که پدرش آمده . باران می بارید . زیر درخت خرمالوی حیاط شان ایستاده بود و برایش خرمالوی بزرگی کنده بود . خرمالویی که او ندیده بود . با تعجب به خرمالو نگاه  کرد و به پدرش گفت " "من امار دانه دانه ی این خرمالو ها را دارم این کجا بود که من ندیده بودمش ؟! " پدر خندید و گفت : " همه چی را نشان همه که نمی دهند ! " و گنجشک خیسی که روی شاخه ی نزدیک پدر نشسته بود پر زد و رفت تا پرواز گنجشک را دنبال کند و برگردد ، پدر هم دیگر نبود و از خواب بیدار شد . 

پدر راست می گفت : همه چیز را نشان همه نمی دهند . دیگر نباید گریه می کرد . آن بچه ها هم که ان همه متلک نثارش کرده بودند همه چیز را نمی دانستند . برایشان دعا کرد . دیگر آرام گرفته بود .


جمعه نوشت :هر وقت تنها شدید ، هر وقت دلتان گرفت ، سجاده تان را پهن کنید . پدر مان همیشه هست و به حرف هایمان گوش می کند .



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com



نهم ربیع آغاز امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف بر تمام شیعیان مبارک باد .



 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

نهم ربیع الاول، سالروز آغاز امامت حضرت ولی عصر(ع) در حقیقت امتداد غدیر بلکه خود غدیری دیگر است. باید در این چنین روزی با امام زمان(ع) براساس مفاد روایات و دعاها به ویژه دعای "عهد" پیمانی دوباره بست . معرفت، محبت، ولایت و اطاعت برخی از اصول این پیمان نسبت به حضرت صاحب الزمان(ع) است.


                                           

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

                           

                                                      

                                                 از فردا دعای عهد فراموشتان نشود .


* شعری از حبیب نظاری

                               

  • خانم معلم

نظرات (۱۶)

سلام خوب هستین؟
همونجور که خواسته بودین
آپیم:)
پاسخ:
سلام ...
ممنتوت که خبر دادین ...
  • آخرین کولی
  • حس خواهری دارم به آنها که موعودمان را بابا می خوانند...
    پاسخ:
    سلام خواهری ...
    رو آب بخندین! اخه اون سوسیس تخم مرغ خورا رستوران میدونن چیه؟
    پاسخ:
    باح یاح یاح ...
    کاقر همه را به کیش خود پندارد ...
    رو به روشونم جرات داری اینا رو بگی ؟!! (((:
    چقدر این پست و این عکس بعد یه امتحان سخت چسبید ...

    ممنونم همیشه مهربونم ...
    پاسخ:
    خواهشات ... ایشالا که از همه ی امتخانا رو سفید بیرون بیای و بیاییم ...


  • ردِّ مداد
  • دوست داشتم این پستو :)
    تعابیر عمیقی داشت
    پاسخ:
    یعنی بقیه رو دوس نداشتی ؟!! ((:
    کوبنده بود .. خیلی

    عیدتون مبارکـ!
    پاسخ:
    ختده ... کجا رو کوبید؟!! ... یعنی له له ، داغون داغون؟!!
    عید شمام مبااااارک ...

    هستی دیگه ؟!! منتظریما ! ...
    سلام علیکم و رحمة الله...
    پاسخ:
    به به و علیکم السلام و رحمه الله وبرکاته ...
    حوبی؟ با امتحانا چه میکنی ؟


  • طاهر حسینی
  • سلام.
    چه چیز قشنگی بود.مال خودتان بود دیگه.کارگاه کم کم داره استعداد هاش رو بیرون میده ها!
    بعد شعره چی بود؟
    پاسخ:
    سلام . عادت به فکر کردن و زیر و رو کردن مطلب ندارم . خوب دیدین وگرنه مث همیشه است .
    اگر اتفاقی هم بیفته نتیجه داشتن استادی مجربه ...

    اسم وبلاگشون : دریاچه قو
    http://habibnazari.parsiblog.com/


    اگر باشی...
    اگر تنها نباشم... 
    اگر از جنس آدم‌ها نباشم
    بگو با تو بمانم یا نمانم
    بگو گنجشک باشم یا نباشم!

    سلام
    بانو خدیجه را فراموش نکنیم...

    http://elmepadideha.blog.ir/1392/10/24/10-%D8%B1%D8%A8%DB%8C%D8%B9-%D8%A7%D9%84%D9%88%D8%A7%D9%84


    اگر شرکت کنید ممنون میشم ...
    پاسخ:
    سلام ...

    ممنون . چشم میخونم
    سلام
    خانم معلم جان
    تو با گنجشک ها فرقی نداری...*



    شعری از حبیب الله نظاری
    پاسخ:
    سلام
    خوبی ؟
    کلا جناب نظاری به شاعر گنجشکها معروفند ...
  • تـــا به تـــا
  • امام کاظم علیه السلام می فرمایند:
    گناهان اندک را کم مشمارید، زیرا همین گناهان اندک روی هم جمع
    می گردند و زیاد می شوند.
    *****************
    دلم گرم خداوندیست،
    که بادستان من گندم برای یاکریم خانه می ریزد!
    چه بخشنده خدای عاشقی دارم!
    که می خواند مرا باآن که می داند گنهکارم!
    دلم گرم است،می دانم بدون لطف اوتنهای تنهایم
    ***
    سلام
    دعوتید به " دقت دق ات نمی دهد، سر سری رد نشو"
    پاسخ:
    سلام
    چه خدای عاشقی ...

    چشم ...
    بعله ینی له له :)
    پاسخ:
    ((:
    سلام

    یه سر وب ما تشریف میارید اوضاع دستتون میاد!!!

    خدارو شکر خوبیم!

    ملتمس دعا
    پاسخ:
    سلام علیکم ورحمه الله ...

    اومدیم وبتون دستمون نیومد !!

    رابطه شعر گنجشکها با مطالبتون چی بود ؟

    محتاجیم به دعا
    سلام بر خانوم معلم گل خودم

    والا مام نمیبینیم این برنامه های مزخرفو ولی متاسفانه خیلی طرفدار داره این جور برنامه ها!

    مردم ما حاضرن ساعتها پای ایت تلویزیون و برنامه های جفنگش بشینن ولی یه صفحه کتاب نخونن!

    همیشه گفتم بازم میگم. مشکل ما اینه که کباب فروشیهامون از کتاب فروشیهامون همیشه شلوغ تره!



    خانوم معلم خیلی دعام بفرمایید.

    روزای سختی(البته به ظاهر) میگذره و بیش از پیش نیاز به درد دل با یه همدل دارم و بیش از پیش تنهام!

    ینی اگه امام حسین(ع) نبود و از سر لطفش هیئت نمیبردمون تا حالا صدباره دق کرده بودم...

    خلاصه به دعای شما خوبان خیلی نیاز دارم
    یاعلی
    یاعلی
  • ردِّ مداد
  • خب آدم ک برای همه ی پستا ی حسی نداره، برای هر کدوم متفاوته! :)
    پاسخ:
    حس که داره منتها ممکنه درحاتش فرق کنه با هم ... دوست داشتنی تر باشه یا دوست داشتنی ترتر ((:
  • مـَـ ه جَـبـیـטּ
  • گریه کردن رو سجاده ..

    خیلی خوبه !

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی