خدا از شانه ی مردم نگیرد این تکان ها را * :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


خدا از شانه ی مردم نگیرد این تکان ها را *

خانم معلم | جمعه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۱:۳۴ ق.ظ | ۸ نظر


http://www.e-heyat.com/UploadFiles/small/Akhbar/91/7/30/22.jpg

بعد از فوتبال ایران و نمیدانم کدام کشور در یکی از این پاساژهای آنچنانی تهران تلویزیون شروع کرد به پخش مراسم زینبیه ... یکی از فروشنده ها برگشت و گفت : " اه ، باز کی مرده اینا شروع کردن ! " 


این مطلب را کسی به من گفت که آنجا حضور داشت . به من گفت چون من جزء قشری هستم که از نظر ایشان هنوز داغم ! ... چون هنوز برای شهدا گریه میکنم . هنوز از رهبرم طرفداری میکنم . نمیفهمم . نمیبینم . خیلی چیزها را قبول نمی کنم . توجیه می کنم ! و ...


فقط نگاهش کردم . واقعا چه داشتم بگویم ؟!! ... وقتی در تهران به این بزرگی ، میبینم چیزهایی که نباید ببینم . می شنوم چیزهایی که نباید بشنوم . رزمنده های ! پشیمان را میبینم ، بچه بسیجی هایی که از فرستادن فرزندشان به امریکا خوشحالند و می گویند: " بگذار زندگی اش را بکند !" طلبه ای را میبینم که ... خدا را شکر معیار حق و باطلمان انسانها و اعمالشان نیستند .


امروز برای مراسم دعای ام داوود در مسجد جامع نارمک دو شهید گمنام آورده بودند . یکی از تابوت ها را به قسمت خانمها آوردند. داغ ِ دل ِ مادرها تازه شد . همه شروع کردند به شیون . یاد ِ حرف کسی افتادم که به من میگفت : تو جزء قشر 5 درصدی جامعه هستی . برو ببین مردم چی میگن ! چی میخوان ، برو ببین همه برگشتن ، تو هنوز نمی خوای باور کنی که خیلی چیزا تغییر کرده ! "


دلم خواست داد بزنم : " این شهدا را بر گردونین همون جایی که بودن ! ... اینا وقتی از این شهر می رفتن ، شهر این شکلی نبود ، مردمش اینجوری نبودن ، مرداشون ، زن هاشون این جوری نبودن ، همرزماشونم اینجوری نبودن ! ...برشون گردونین . اونا اینجا غریبن ، اینجا براشون نا آشناس ، دلشون می گیره ... "


رفتم جلو ، مثل همان زمانها در معراج الشهدا، همان زمانها که شهدا را تازه از جبهه ها می آوردند ، دستم را زیر تابوت گرفتم ،اشک ریختم و گفتم :"خوش به حالتون ، خوش به حالتون ، فقط شفاعتمونو بکنید همین ".


وقتی مداح گفت شهدا میبینند ، بیشتر داغ دلم تازه شد ، چه چیزی را بناست ببینند ؟... اینکه با خون شان ، با جوانی شان این کشور را حفظ کردند تا دست دشمن نیفتد ،تا دین شان ، اسلامشان پا بر جا بماند ، اینکه مدام گفتند خواهرم حجابت ... ، اینکه گفتند امام را تنها نگذارید ، اینکه گفتند ... این بود آن مدینه ی فاضله ؟!


انها کاری حسینی کردند ولی ما نتوانستیم کاری زینبی بکینم یا اگر خواستیم کاری بکنیم انقدر اطرافیان ان قلت آوردند که پشیمانمان کردند . انقدر مرد نبودیم که بایستیم . هیچ کاری را ، روی برنامه و اصول انجام ندادیم ، نه سیاستمان ، نه اقتصادمان ، نه فرهنگمان ، نه دین مان .همین طور رفتیم جلو ، اگر کاری هم شد از امداد های غیبی بود و دست خود ِ آقا که پشت و پناهمان بوده و هست . آن هم چون میبیند هنوز هستند انسان های باصفایی که با دلشان و برای رضای خدا کار می کنند ،باز دم ِ بچه های دانشمندمان گرم . لا اقل آنها آبرویی برای این کشور خریدند که با خانم اشتون بر سرش چانه زنی کنیم !

 ما حتی هوای رهبرمان را هم درست و حسابی نداریم . به کدام شعارش دقت کردیم ؟ ... پای حرفش نشستیم ولی کدامش را انجام دادیم ؟یاد حرف دکتر ** میافتم که می گفت : " علی تنهاست " همیشه از همان زمانها این جمله دلم را آتش میزد . الان هم علی تنهاست . انگار " تنهایی"  همراهِ " علی " هاست ...


و حالا ، دوباره این دو شهید را میبرند در یک مسجدی ، یا  دانشگاهی ،  پارکی ،داخل کوهی ، دفن کنند تا جلوی چشم ِ این مردم باشند ، اما دریغ که مردم"عبرت" نمی گیرند ، مردم"عادت" می کنند !


دلم برای جونهایمان می سوزد . همانها که جزء قشر95 درصدی جامعه هستند . به قول آقای حق شناس پرده ها که کنار رفت میفهمند چه کلاهی سرشان رفته و راه برگشتی هم نیست . 



خدایا ، ما بزرگتر ها را به خاطر اهمال کاری هایمان ببخش . راهی جلوی پایمان بگذار که بتوانیم تا دیر نشده کوتاهی هایمان را جبران کنیم .

خدایا ، به جوان هایمان بصیرت بده ...و به ما نیز هم .

خدایا ، از جام معرفتت چند قطره لذت بندگی به کام مان بچکان تا مزه ی عبد بودن را فقط مزه مزه کنیم .

خدایا ،

شهادت ، شهادت ، شهادت نصیبمان بفرما به همین روزهای عزیز در همین ایام رجب ما را از رجبیون قرار بده .


خدایا بواسطه ی شهدا دستمان را بگیر و رهایمان مکن .


و خدایا !


رهبرمان ، آقایمان ، ولی نعمتمان را زودتر برسان ... 



« اللهم عجل لولیک الفرج » 




* شعر از میلاد عرفان پور

** دکتر شریعتی


  • خانم معلم

نظرات (۸)

بر مزارم این غبار از سنگ هم سنگین تر است...
پاسخ:
کاش باران بیاید ...
  • خارج ازچارچوب
  • درد مشترک داریم ولی حال و هوای من امیدوارانه تر از شماست...
    پاسخ:
    خدا را شکر ... 
    سلام
    فقط می تونم بگم آمین واسه تک تک دعاهاتون.
    ....
    راستی قالب وبلاگتون رو خودتون طراحی کردید؟
    بسیار زیباست.
    یا حق
    پاسخ:
    سلام
    نه .سید محمد رضی زاده قالبم رو تغییر داده .نظر لطفتونه
  • علی میکائیلی
  • ای دل غافل ...

    چقدر حرص می خورند مادران شهدا با این حرف های روحانی نماها ...
    پاسخ:
    امان از دل ِ مردم ...
    افتاد
    آن سان که برگ
    - آن اتفاق زرد -
    می افتد.
    افتاد
    آن سان که مرگ
    - آن اتفاق سرد -
    می افتد.
    اما
    او «سبز» بود و «گرم» که افتاد...

    -------------------------------------------

    مطلبتون عالی بود بانو عالی و حرف ِ دل
    پاسخ:
    ممنون از شعر زیبایی که نوشتی

    خدا رو شکر که بر دل نشست ... هر چه خوبی است از اوست ... بدی ها مال ِ من .
  • مهدیه جاهد
  • اشکمونو در اوردین
    اما من اینقدرم نا امید نیستم!
    دارم پدرو مادر های دورو برمو میینم که با چخ دیدگاهی میخوان بچه هاشونو بزرگ کنن
    ماهام میخ وایم از همون پدر مادرایی بشیم که اونجور بچه ها زرگ کردن
    منتها توفیقشو از خدا می خوایم
    پاسخ:
    سلام قربونت برم مامانی عزیزم

    نا امید شیطونه ! اینکه گفتم این شهدا رو برگردونین همون جایی که بودن ، برای اینه که واقعا به اینجا تعلق ندارن ، امروز توی پارک پسری رو دیدم که دقیقا مثل زنهای چندین ساله ابروش رو نازک ِ نازک برداشته بود !!! واقعا با تعجب نگاهش کردم و جالبه که به دومی بر خوردم یا الله چه خبره اینجا ! ...

    البته اینا چیزی نیست که آدم نگرانشون بشه ولی زنگ خطر هست ...
    ان شا الله که نسل بعدی که شما تربیت می کنین ، مثل نسلی نباشن که ما تربیت کردیم !!!
    مهدی جان دلتنگم و دیدار تو درمان من است .....
    ممنون از مطالب زیبای وبلاگتون
    پاسخ:
    سلامت باشین ...
    ممنون از لطافت طبع تون
    شما که خوب تربیت کردین:)
    ماهارو :دی
    پاسخ:
    قربون شماها برم ... در وجود شماها از مهر آل الله چکانده شده به من ربطی نداره ... دست خانواده هاتون درد نکنه ...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی