هنوز اگر تو بیایی دوباره می شوم آغاز * :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


هنوز اگر تو بیایی دوباره می شوم آغاز *

خانم معلم | جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۴۱ ق.ظ | ۵ نظر

 

 

 

انتظار فرج از نیمه ی خرداد کشم ...

 


فیلم " بی قید وشرط " را می دیدم و به ساعات پایانی روز فکر میکردم ، چشمم به ساعت بود که به 1 نیمه شب نزدیک می شود . هنرپیشه ی فیلم سیاهی زندانی بود که از سر غرورش به زندان افتاده بود . زمانیکه از سر خشم می خواست کسی را بکشد به خودش آمد و گفت اینجا چرا آمده ام ؟ کجا بناست بروم ؟ و بعد از زندان، انسانی شد که محبت را می فهمید و محبت کرد و محبت کرد تا از دید مردم شد یک انسان ِ خوب .

فکر کردم در این ساعت آیا می توانستم از وقتم بهتر استفاده کنم ؟ آیا نشستن و فیلم دیدن بهترین کاری بود که می توانستم انجام دهم ؟ زمان در حال عبور است و من بناست برای لحظه لحظه هایم جوابگو باشم، چقدر از امروز را مفید بوده ام ؟! ...


به فردا فکر کردم به روز جمعه ، به انتظار ، به خودم ، به پدر و مادرم ، به همسر و پسرم ، به تمام دوستانم ...

 باید به بعضی از حس ها رسید. حس کردم درونم اتفاقی دارد می افتد . انگار چیز هایی دارد خودش را نشان می دهد . حس کردم چقدر کار عقب مانده دارم . چقدر زمان کوتاه است ! ...واقعا اگر به ما بگویند ساعاتی تا مرگتان نمانده چه می کنیم ؟( سوال و سوژه ای البته بس تکراری !)


به پست قبلی فکر کردم . برایم جالب بود که  تنها سه چهار نفر از کل مجموع کسانیکه خصوصی و عمومی برایم نظر گذاشته اند مرتبط با این پست نظر داده اند .

آیا مرگ مقوله ای دلخواه مردم نیست ؟ آیا از گرانی و تورم  ، حسن آقا و دوستان و دشمنانش ، داعش و سامرا  و شاید برنامه ماهواره ای "من و تو " اگر می گفتم بهتر نبود ؟!

14 خرداد در فرهنگسرای رضوان نبش مزار ایت الله طالقانی یک بسته فرهنگی از سازمان بهشت زهرا به مردم هدیه می دادند . در میان آن فلش کارتی بود با تصاویری و جملاتی در باره ی مرگ . کسی که همراهم بود دیروز در خانه مان فلش کارتها را دید و انها را برداشت و با بی تفاوتی گفت :" اینها رو دیدی ؟ مال بهشت زهرا بود همش در باره ی مرگه ! "

واقعا مرگ مقوله ای نازیباست ؟!!!


دیشب به لطف وجود یوسف عزیز ، کتاب " از شوکران و شکر " حسین منزوی را ورق میزدم . به شعری زیبا بر خوردم در باب انتظار ، حسین منزوی رحمت الله علیه گفته بود :

 

 

 

رفیق قافله ی تو اسیر فاصله نیست
که با تو دل، سفر لامکان تواند کرد
کسی که همسفری با تو عین بودن اوست
چگونه ترک تو و کاروان توان کرد
تغزلی که به شرح وصال تو خو دارد
غم فراق تو را کی بیان توان کرد

 
جور دیگر دیدن، امید داشتن ، همراه بودن از نکات زیبای این غزل است که باید یاد بگیریم به هر چیزی جور دیگر نگاه کنیم .  از انتظار گفتن معمولا با حسرت همراه هست چنانچه خودم هم مستثنی نبوده ام . چرا خود را همراه او نمی دانیم ؟ چرا رفیق قافله اش نیستیم ؟ مگر در هر قافله جنس همه ی آدمها یکی است ؟! او قافله سالار است . کنارش باشیم شاید از او یاد بگیریم . اما شرط ، همراه بودن است ..." وساطتی کن و زلفت ، بگو بخواندم ای دوست ! "

و امابه قول منزوی:"  مرگ هم عرصه ی بایسته ای از زندگی است "، چرا به همه ی دوران آدمی باید پرداخته بشه ولی به مرگ نه ؟!
 
 

دوست دارم مرگ پیش از مرگ را ، آئینه ها!

انعکاسی کو به من ناگاه بنماید مرا؟!

پوست از روحم می افتد...من، جنینی مضطرب...!

مرگ در پشت کدامین سایه می زاید مرا؟؟؟........
 

به هر شکل تشکر میکنم از همه ی دوستانی که آمدند و خواندند ، چه کسانی که نظر گذاشتند و چه انها که دیدند و خواندند و دیدند و نخواندند و تشکر میکنم از دوستانی که همراه شدند ...

امید وارم بر من خرده مگیرید و همچنان همراهم باشید و در پایان به رسم وعده ی جمعه هایم :
 


من و تو گم شده در یک دگر ، مبارک باد
حلول عشق تمام تو در تمامت من





 
 
                                                       یا علی
                                                     و التماس دعا

 

 

 


* حسین منزوی
  هنوز اگر تو بیایی دوباره می شوم آغاز
   اگرچه خسته تر ازآفتاب بر لب بامم
 

 

 

  • خانم معلم

نظرات (۵)

سلام خدا بر خانوم معلم عزیزم
چه عطر و بویی داره این پست!

"اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت"

بمان! بمان!

"تو خوب مطلقی، من خوب‌ها را با تو می‌سنجم
بدین سان بعد از این خوبی، عیاری تازه خواهد یافت"
پاسخ:
سلام بر یوسف صدیق خودمان

اگر تغییری هست شاید به وجود آه دل حسین منزویه ...

خدا را شکر خوب مطلقی هست که عیار سنجش خوبی هایمان باشد ...

ممنون که خوندی ...
  • ســمـ ـیــه
  • سلام خوبید؟
    چقد اینجا عوض شده فک کردم اشتباه اومدم :دی




    ای التماس و خواهش بالا دوازده
    ظهر اذان عقربه ما دوازده
    من حقم است هشت گرفتم چرا که من
    یک جمله هم نساخته ام با دوازده
    با چند نمره باشد اگر رد نمی شوی
    یک، دو، سه ... هفت، هشت، نه آقا دوازده
    بی تو تمام اهل قیامت رفوزه اند
    ای نمره ی قبولی دنیا، دوازده
    ثانیه های کند توسل می آورند
    یا "صاحب الزمان خدا" یا "دوازده"
    حالا که ساعت تو و چشم خدا یکی است
    آقا چقدر مانده زمان تا دوازده؟
    امروز اگر نشد ولی یک روز می شود
    ساعت به وقت شرعی زهرا دوازده

    علی اکبر لطیفیان

    اللهم عجل لولیک الفرج...
    پاسخ:
    سلاااام عزیزم
    خوبی؟ ...بله دیگه از بس که سر نمیزنی حق داری اشتباه کنی ( آیکون اخم )

    دست استاد لطیفیان هم درد نکنه با این شعر زیباشون
    دست شما هم درد نکنه با این انتخاب خوبتون ...

    امروز اگر نشد ولی یک روز می شود
    ساعت به وقت شرعی زهرا دوازده


    اللهم عجل لولیک الفرج

    تند تند بیا ...
    کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ...
    عشق را درس نداده است و بعید است خدا
    امتحانم کند از آنچه نیاموخته ام...
    پاسخ:
    عشق آتش زده دنیای مرا ، آه ای مرگ

    تا بخواهی برسی بر سر من ... سوخته ام ! 
  • آخرین کولی
  • همیشه در خیالاتم دلم مغرور و محکم بود
    دوتار از موی او دیدم شبیه بید لرزیدم...

    سلام
    پاسخ:
    سلاااام خانمم 
    خوبی ؟ چه عجب این طرفا !!!خوش اومدی ....
    بهتر شدی ؟

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی