بایگانی شهریور ۱۳۹۰ :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۱۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۰ ثبت شده است

با خود چه آوردی ؟

خانم معلم | سه شنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۰، ۱۲:۲۴ ق.ظ | ۱۸ نظر

ظهر تابستان بود . از سر ِ کار به خانه اش میرفت. چشمش به یک چرخی که بارِ خیار داشت افتاد ، خیارهای سبز و تازه ی گل به سر، خیلی هوس کرد وپنج کیلوخرید وبه خانه برد ... کمی که گذشت از توی اتاقی که خوابیده بود بوی خیاربه مشامش رسید . زنش را صدا کرد و پرسید : خانم خیارا چی شد ؟ گفت: بچه ها خوردند ...پرسید : خودت چی ، خودتم خوردی ؟ خوب بود ؟

گفت : بله یه چند تایی هم من خوردم دستت درد نکنه! روبه زنش کرد و گفت : "دستت درد نکنه ، پاشو یکی دو تا هم برای من بیار". زنش سری چرخ داد و گفت : ببخشید، دیگه چیزی نمونده !! ...

 متعجب نگاهش کرد . از پنج کیلو خیار ، یعنی یک دانه برایش باقی نمانده ؟!!

 

و این داستان مرد ِ ثروتمندی است که عادت به بذل و بخشش نداشت و بعد مدتی مردم دیدند به خیری تمام عیار تبدیل شده ،کسی که از هیچ خیری فرو نمی گذارد و بیشترین کمک را برای انجام هر کاری می دهد ، از مدرسه سازی گرفته تا ساخت درمانگاه ، تهیه جهیزیه ، کمک به بیماران و ...

علت را که جویا شدند این داستان را تعریف کرد وگفت بعد آن روز ، دیدم خودم هستم ، خیاری که خودم خریدم با یک اتاق فاصله ، به خودم نرسید ، چه توقعی میتوانم داشته باشم بعد رفتنم به فکرم باشند.

 

و این داستان زندگی همه ی ماست . معلوم نیست بعد رفتنمان کسی به یادمان باشد . کسانی که بچه ندارند گاهی دلشان میگیرد که بعد مردنمان کسی از ما یادی نمی کند ولی آیا نداریم کسانی که زنده هستند و کسی به یادشان نیست ؟...سرای سالمندان اگر برویم پر از پدران و مادرانی است که حسرت دیدار آشنایی را دارند ...

به امید ِ دیگری نمی توان بود .

 

بازهم صد رحمت به قدیم ترها ... یادم هست که میوه ها هم ، آن زمان ها طعم و مزه شان فرق میکرد ، میوه ها مثل حالا نبود که هر چه بخواهی در هرفصلی بتوانی پیدا کنی، به فصلش بود ،کم بود ولی همانی که بود خوشمزه بود ، می چسبید ، نه مثل ِ حالا، زیبا ولی بیمزه ...

 عین زندگی هایمان ...

خانه هایمان قشنگ ، زندگی هایمان زیبا و لوکس شده ولی دیگر« خوشمزه » نیست ... یادش بخیر،  آن موقعها بعد ناهار که میشد پدرم بالشی بر میداشت و دراتاق چرتی میزد بعد از خواب ، چایی میخورد و میوه ای و دوباره میرفت سراغ ِ کارش . اما حالا ، هزار جور اتاق خواب وخوشخواب وبالش های جور واجور هست اما از « خواب » خبری نیست ... به زورِ انواع قرص های خواب آور شاید کمی خواب به چشمها برود و هر روز دوز « قرص» ها بالاترمی رود و دوز« خواب » پایین تر ...

 

شاید برای شماهایی که بیشتر دهه ی شصت را می گذرانید و این مطالب را میخوانید اینها اصلا معنایی نداشته باشد ، چرا که تا چشم باز کرده اید اینها را دیده اید

 

اما هر چه که بود آن زمان ها صفا بود ... حالا به هر طرف که نگاه میکنم ، میبینم علت مهمان و مهمانی دادن یا به رخ کشیدن تجملات خانه به اقوام و دوستان ِ دور و نزدیک و یا از سر ِ اجبار و رفع تکلیف ... از شب نشینی ها و یک کاسه میوه ی معمولی که وسط اتاق میگذاشتند تا هر کسی خواست بر دارد ، دیگر خبری نیست ...

دیشب شب ِ 21 ماه رمضان و شب قدر ، سخنران از کریمی صاحب خانه می گفت ،و من از اینکه او مهمان هایش رو سوا نمیکند ، تو پولداری بیا ، تو صاحب منصبی  ،تو زیبایی  ، تو پارتی داری بیا ، تو گدایی برو ، تو کس و کار نداری برو ، تو زیبا نیستی برو ...

دلم گرفت ، دلم گرفت که دیگر در این خانه های 50 متری ما ، مهمانی نمی آید! ، نه گدا و نه ثروتمند ... دیگرجایی برای پذیرایی از مهمان باقی نمانده ، خانه پراست ازچوب و تخته ، همان چند نفر هم خودشان به زور داخل خانه جا به جا می شوند چه رسد به مهمان .

یادمان باشد که هر چه سرعتمان به سمت مدرنیته بیشتر  شود ، عشق و صفا با سرعت بیشتری از ما فاصله می گیرد و روزی خواهد رسید که عشق مادر و فرزند دیگر مثال زدنی نیست ، و این  فاجعه است ...

پس روزی می رسد که نه فرزند و خانواده به کارمان می آید و نه زندگی و مال و مقام . روزی که تنها و در تاریکی محض به اعمالمان رسیدگی می شود و می پرسند با خود چه آوردی ؟

 

بیایید مهربان باشیم و مهربانی را به فرزندانمان آموزش دهیم ...

بیایید به فرزندانمان یاد بدهیم که اگر میفهمیم و میدانیم کسی در گوشه ای بی کس و تنهاست ، حق نداریم قبل از آرامش ِ او ، آرام بگیریم  ...

بیایید عادت کنیم  دلمان بلرزد ، اگر بدانیم که کسی هست شبی گرسنه سر بر بالین می نهد ،

بیایید عادت کنیم و به خودمان بقبولانیم که حتما چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام نیست ،

بیایید در این روزهای شهادت مولی الموحدین یاد بگیریم که اگر نمیتوانیم چون علی علیه السلام از هر نظرکامل باشیم ، لا اقل یکی از صفات او را در خود بیشتر متجلی کنیم ...

 

بیایید سعی کنیم شیوه ی زندگی علی علیه السلام را راه و رسم زندگی خود سازیم ...

بیایید شیعه ی علی علیه السلام باشیم تا دل ِ فرزندش ، صاحب عصر و زمان عج الله تعالی فرجه الشریف را از خود خشنود کنیم ...

 

بیایید انتظار را معنی ببخشیم ...

 

 

  • خانم معلم