بایگانی خرداد ۱۳۹۲ :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۱۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

اسیران بلا

خانم معلم | جمعه, ۳ خرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۱۴ ب.ظ | ۲۰ نظر


                            بِنَفْسِی أَنْتَ مِنْ مُغَیَّبٍ لَمْ یَخْلُ مِنَّا 

             جانم فدایت،تو پنهان شده‏اى هستى‏ که از میان ما بیرون نیستى،


امروز بعد از نماز صبح جهت تبریک به پدر به بهشت زهرا می رفتیم .مطابق معمولِ این روزها بین همسفران صحبت هایی بود که فقط باید میشنیدی و رد میشدی . سرم را به خواندن دعای ندبه گرم کرده بودم که به این فراز از دعا رسیدم و احساس کردم چقدر امام باید از این حضور پنهانی میان ِ مردم رنج بکشند . از شنیدن حرفها ، کارها ، رفتار ها و ... و بعد با آن دلِ آسمانی برایمان دعا کنند . کاری که شاید انجامش برای ما سخت باشد ...


وقتی بین مردم هستی و حرفهایی می شنوی که میبینی جوابی برای گفتن هست ولی گوشی برای شنیدن نیست، سکوت را بهترین گزینه میابی و صبر میکنی و چه سخت است این صبر کردن ها و سخن نگفتن ها ....

و شما چقدر صبوری میکنید ...



تنهایی ولایت ، تشنج در وضعیت اجتماعی بر اثر ِجهالت یا سفاهت یا رذالت و یا عداوت بعضی از رجل سیاسی، وضعیت نابسامان اقتصادی و عدم ثبات در قیمتها و فشار وارد شده بر مردم همه و همه بر قلب شریفش سنگینی میکند . میبیند و می شنود و میکشد اما به تنهایی ... 


کاش لا اقل دل خوشی اش بودم هر چند اندک . اما میدانم که من هم کم داغ دلش را زیاد نکرده ام  ببخش مرا ... خدایا آدممان کن ... و ظهورش را سریعتر .



پ.ن :

فردا بعد از سه سال ، دعوت شده ام به پابوسی امام رئوف ... 

نایب الزیاره خواهم بود اگر لایقش باشم ...

  • خانم معلم

پُر ز دوست ...

خانم معلم | پنجشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۴۲ ب.ظ | ۱۲ نظر


پدرم را تازه از دست داده بودم . با رفتنش تکیه گاهی نداشتم . هیچ کس و هیچ چیز نمیتوانست جای خالی اش را برایم پر کند . دلم خالی از هر چیزی بود . اردیبهشت شد و به عنوان معلم نمونه ی استانی دعوت شدیم به دیدار . 


حس خاصی نداشتم . مخصوصا که ضیافت آموزش و پرورش آنقدر افتضاح و بی برنامه بود که تمام ِ فکرم را عصبانیت ناشی از این بی احترامی ها به « معلم » پر کرده بود . 

روز دیدار ، از محل اسکان به پاستور رفتیم . کارت دعوت هایمان در دست همکار ِ مردی بود که انگار یادش رفته بود بدون کارت امکان حضور در بیت را نداریم . بارها از در ِ ورودی خانمها ، به سمت در ِ ورودی آقایان در سعی و صفا بودم ! ... آخر نشد که بشود و بالاخره با کلی بحث و با عصبانیت شدیدتر از قبل توانستیم وارد بیت شویم ... 

نمیدانم از فضای آنجا بود ، ازحضور جمعیت مشتاق بود ، نمیدانم هر چه بود انگار آبی بر آتش شد . تمام عصبانیتم فرو ریخت . منتظر بودیم تا « آقا » بیایند . چشمم به در ورودی بود . همه چشمانشان به در بود . با حضورشان همه ناگهان و ناخودآگاه ایستادند و فریاد برآوردند که ، ما همه سرباز توایم خامنه ای ... چه حس و حال عجیبی داشتم ... صحبت ها را گوش میکردم و نمیکردم ، لحظه ای حواسم به صحبت ها بود و زمانی غرق نگاهش میشدم . صحبتهای آقا که تمام شد ، ایستادند و دستشان را رو به جمعیت بلند کردند  ... انگار دست بر سرمان می کشیدند . اصلا قادر به توصیف نیستم و شاید هرگز نتوانم آن لحظه را به تصویر بکشم . در آخرین قسمت سالن در بخش خواهران از پشت ستونی نگاهم به نگاهشان بود و دستم به سویشان ... انگار برخورد انرژی دستانش را با دستانم حس میکردم . نمیخواستم این لحظات تمام شود ، انگار این شاید کمتر از صدم ثانیه برایم ساعتها طول کشید ، فقط اشک میریختم ، اشک ، اشک ، اشک ... نمیدانستم چرا ، اصلا حال خودم را نمیفهمیدم ، قبل از آن ، تنها برایم یک رهبر بودند که  اطاعتش واجب است . اما بعد از آن عشق شدند برایم ، یک پدر ، پدری که وجودش باید بر سرمان مستدام باشد و دعا میکنم حضورش با حضور صاحب عصر عجل الله پیوند خورد و خود ، این امانت را به دست صاحبش برساند ... 


عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست 

تا  کرد مرا  تهی  و  پر  کرد  ز  دوست 

اجزای وجودم همگی دوست گرفت 

نامیست ز من بر منو باقی همه اوست 

« ابوسعید ابوالخیر »








پ.ن :


روز پدر را به آنکه  حضورش بهانه ی این روز شد و به مادر ِ تمام ِ هستی و به فرزندان عزیزشان تبریک میگویم ... امید که به یمن حضورش  خداوند سایه ی تمام پدران را بر سر فرزندانشان مستدام بدارد ...

روز ِ پدر را خدمت پدر انقلابی ام و به پدرم که در آسمان هاست و به همسر عزیزم که  همراه زندگی ام است و به تمام ِ پدران ِ خوب این دیار تبریک عرض میکنم ... 



دیگر فرزندان

iخط تیرهرائح ذهن نوشت | تهران - کربلانوشتار های یک انکولوژیست طلبه | کنج دنج خاطرات مشترک |سندس در جستجوی حقیقت سرباز امام خامنه ای محمد رسول الله | پنج دیواری | خسوف همان ماه صورت کبود |عشق علیه السلام | هوران | حاصل وب گردی های من | دیر و دور | اللهم عجل لولیک الفرج  |  یک مشت خاک |زندگی زیباست اما شهادت زیباتر | پنجره باز ذاهب | صبرا جوانی در دست ساخت مهاجر (فانوس) |مرد ِ باران جنجال یک سکوت سرپنجه های روح ِ یک معمار باشی قلمدان سماک |و ذهن پلک میزند واقعیت سوسک زده | همسایه خدا | یک قلم یاد افلاکیان با رفیق | نیلوفرانه i فرقان |مگو های یک کلاغ | دل نگاره پایگاه فرهنگی مذهبی خدام الحسین بید مجنون | رندانه | گرا | جوادآقا | دنیای راه راه | عاشقانه‌های قلم و کاغذ | خدا بود و دیگر هیچ نبود |



  • خانم معلم