راه عشق خدا
چه می رود به سر شهر ما که می داند
کجاست آنکه در این شهر ، نور تاباند
خدا کند کسی بیاید از آن سوها
که راه عشق خدا را به ما بفهماند
- ۷ نظر
- ۳۰ بهمن ۸۸ ، ۱۹:۳۰
چه می رود به سر شهر ما که می داند
کجاست آنکه در این شهر ، نور تاباند
خدا کند کسی بیاید از آن سوها
که راه عشق خدا را به ما بفهماند
80سال پیش به همراه ورودچای به ایران ماهی قرمز نیز که سمبل عید چینی ست به سفره های هفت سین مراسم عید نوروز ما وارد شد غافل از اینکه در عید چینی ماهی قرمز را رها میکنند تا زندگی جریان یابد و ما ماهی قرمز را اسیر تنگ بلورین میکنیم تا همزمان با رشد سبزه های سفره هایمان و باروری زمین هر روز او را به مرگ نزدیک و نزدیک تر کنیم .
جالب است بدانید در هیچ کدام از مراسم سنتی مان در مورد نوروز ماهی قرمز جایگاهی ندارد در میان رسوم زرتشتی در سفره عید انار به نشانه باروری و عشق و یا سیب سرخ درون ظرف آب مقدس رها میشود تا عشق و باروری همچنان پاینده بماند. اگر ایرانی ها می دانستند که ماهی قرمز هیچ ریشه تاریخی در سفره هفت سین ندارد به جای پرداخت برای خرید و قتل ماهی های قرمز به بهانه عید، سیب قرمز یا انار را در آب رهامیکردند که ریشه در تاریخ این دیار دارد .
هر سال ایام عید ۵ میلیون قطعه ماهی میمیرند. ۵ میلیون قطعه ماهی قرمز به خاطر رنگ و لعاب سفره هفت سین، به خاطر هیچ و عجیب نیست اگر بدانیم در صورتیکه ایرانی ها از خرید ماهی قرمز منصرف شوند این تجارت سیاه روزی پایان خواهد یافت. عجیب نیست اگر باور کنیم سیب سرخ یا انار همان سرخی هفت سین ایرانی ست که ریشه در تاریخ چند هزار ساله سنت ما دارد . عجیب نیست اگر تابلوی معروف هفت سین کمال الملک را در کاخ گلستان به تماشا بنشینیم و ببینیم که او نیز ماهی قرمز را میان سفره هفت سینش طراحی و نقاشی نکرده ا
پی نوشت : امروز تو مدرسه همکارام داشتن این مطلب رو می خوندن پیشنهاد کردن ازش پرینت بگیریم و به قولی فرهنگ سازی رو از مدرسه خودمون شروع کنیم ..... بالاخره باید از یه جایی شروع کرد دیگه ....
از خدا براش آرامش و سلامتی آرزو میکنم چیزهایی که همیشه برای بهترین کسانم از خدا خواسته ام .... امیدوارم دلشون همیشه شاد باشه ...
بازم ممنون ( با آبی نوشتم چون رنگش آبیه مثل آسمون صاف )
نمیدونم بالاخره باید این عکس رو چه جوری سر در قالب وبلاگم بگنجونم ....
به فرمایش دوست عزیز جانباز ، جناب کاوسی ، یکی ازخاطره های معلمی ام را که در وبلاگ قبلی بود ، اینجا آوردم ... امید که این دست خاطره ها بتواند در پیشبرد اهداف آموزش و پرورش مفید واقع گردد.
سالها پیش بود ، اولین سال خدمتم (1363) را در یکی از دورترین روستا های « محمود آباد » آمل می گذراندم . روستایی که جاده اش را « جاده انتظار» نامیده بودند و مدرسه ای که سه کلاس با چهار پایه در آن دایر بود . یکی از کلاسها دو پایه « اول و دوم » بود . یک کلاس سوم و یک کلاس چهارم ، و اداره این مدرسه را به عهده ی سه دختر تازه کار گذاشته بودند که شده بودیم معلم !
به سفارش دوستان بالاخره به بلاگفا نقل مکان کردیم ....
لطفا گل وشیرینی یادتون نره ...
البته بر همه معلومه که دل کندن از چیزی که بهش عادت کردی سخته ، اما تعریفی از هوش داریم که میگه : هوش ، توانایی سازش با محیطه ... طبق این تعریف برای اینکه نشون بدم آدم باهوشی ام !!باید زود مطابقت بدم خودم رو با اینجا ... مشکلش یکی دسترسی به مدیریت وبلاگه و یکی ثبت عکس ....
اونجا راحت میرفتی توی فایل مورد نظر و عکست رو انتخاب میکردی و یه کلیک ...اینجا باید سایتی برای عکست پیدا کنی و از توی اون آدرس و گپی پیست کنی ....اینم یعنی درد سر ضمن اینکه اگه بخوای پستت رو ویرایش کنی باید حتما توی یه صفحه ی دیگه مدیریت وبلاگ رو داشته باشی وگرنه نمیشه .... توی بلاگر دسترسی به مدیریت و نظرات خیلی راحت تر و آسون تر بود ....
حالا که اومدیم دیگه انشاالله با این خونه هم کم کم خودمونی میشیم ... نشد برمیگردیم خونه قبلی مون !!! آدرس خونه قبلی مون :