بایگانی اسفند ۱۳۸۸ :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۱۳ مطلب در اسفند ۱۳۸۸ ثبت شده است

آخرین جمعه ی سال است ، کجایی آقا ؟!

خانم معلم | جمعه, ۲۸ اسفند ۱۳۸۸، ۰۴:۱۱ ب.ظ | ۱۶ نظر

هـمه هسـت آرزویم ، که ببینـم از تو رویی

چه زیان تو را که من هم ، برسم به آرزویی

 

آســـمان غرق خیــال است ، کجــایی آقا ؟

آخرین جمعه ی سال است ، کجایی آقا ؟

نفس عاشــق اگــر بود زمــین می فهمید

عاشقی بی تو محال اســت ، کجـایی آقا ؟

پی نوشت : از دیشب توی این فکر بودم که این جمعه آخرین جمعه است ، بازم انتظار و بازم آرزوی ظهور ، از امام زمان (ع ) نقل میکنند که فرموده اند :

 " اگر دلهای شیعیان ما به هم گره بخورد وبه هم الفت پیدا کنند ، مبارکی دیدار و ظهور ما به عقب نمی افتد ."

بیاییم در این سال نو دلهایمان را به هم گره بزنیم  و به دنبال همان وحدت کلمه ای باشیم که اماممان در هر خطابه ای از آن دم می زدند .... بیاییم در این سال جدید کینه ها را دور بریزیم ... بیاییم به خاطر خدا ، و شادی دل امام زمانمان طرحی نو در اندازیم اگر عاشق واقعی امام هستیم ...

حافظ زیبا میگه :

خیـال  روی  تو  در  هر  طریق  همره  ماست

نســـیم  موی  تو  پیو ند  جــان  آگه  ماســت

برغــــــم   مدعیانی  که  منع  عشــــق  کنند

جـــــــمال  چهره ی  تو  حجت  موجه  ماست

اگـــــر  به  ز لـــف  دراز  تو  دســــت  ما  نرسد

گناه  بخت  پریشــان  و  دست  کوته  ماســـت

به  حاجــب  در  خلوت  ســــرای  خاص  بگـــــو

فلان  ز  گوشه  نشینان  خــاک  درگه  ماســـت

به  صـورت  از  نظر  ما  اگر  چه  محجوب  اســت

همیشــه در  نظـــر  خاطـــــر  مرفه  ماســــــت

اگـــر  بسالی   حافـــظ  دری  زند  ،  بگشـــــای

که سالهاست که مشتاق روی چون مه ماسـت

این همه از عاشق مهدی بودن گفته و می گویم ولی :

من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم

حیف که تو ، یار منو ،  من ، یار  تو  باشم

 پی نوشت ۲ : این مطلب را به یمن نام مقدس حضرت ، آخرین پست سال ۸۸ قرار میدهم باشد که اغاز سال ۸۹ با ظهور و حضور ایشان توام گردد ....

سال نو را به تمام عزیزانم که در این سال با من همراه بوده اند ، تبریک عرض نموده و آرزوی سلامتی ، آرامش ، عزت و سربلندی و موفقیت در تمامی امور را بر ای تک تک شما عزیزان از درگاه خداوند رحمن مسئلت دارم ....

 التماس دعا و در پناه حق باشید .

خداوندا، فرجش را نزدیک ، ظهورش را آسان و ما را از سالکان راه او قرار بدهد .

  • خانم معلم

کاندیدای شعر برگزیده سال 2005

خانم معلم | دوشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۸۸، ۱۲:۴۹ ق.ظ | ۴۱ نظر

نمیدونم این شعر رو دیده بودید یا نه ، ولی من تازه دیدمش و برام خیلی جالب بود ....شاید برای شما هم جالب باشه :

این شعر توسط یک بچه آفریقایی نوشته شده و استدلال شگفت انگیزی داره :

When I born , I Black , When I grow up , I Black ,
When I go in Sun , I Black , When I scared , I Black ,
When I sick , I Black , And when I die , I still black...
And you White fellow,
When you born , you pink , When you grow up , you White,
When you go in Sun , you Red , When you cold , you blue,
When you scared , you yellow , When you sick , you Green,
And when you die , you Gray...
And you call me colored???.. .. ........"

وقتی به دنیا میام، سیاهم، وقتی بزرگ میشم، سیاهم،


وقتی میرم زیر آفتاب، سیاهم، وقتی می ترسم، سیاهم،


وقتی مریض میشم، سیاهم، وقتی می میرم، هنوزم سیاهم....

و تو، آدم سفید،


وقتی به دنیا میای، صورتی ای، وقتی بزرگ میشی، سفیدی


وقتی میری زیر آفتاب، قرمزی، وقتی سردت میشه، آبی ای،

وقتی می ترسی، زردی، وقتی مریض میشی، سبزی،

و وقتی می میری، خاکستری ای...


و تو به من میگی رنگین پوست؟؟؟..........


  • خانم معلم

دیدار یار مهربان

خانم معلم | جمعه, ۲۱ اسفند ۱۳۸۸، ۰۵:۴۹ ب.ظ | ۱۱ نظر

این قاطع حبائل الکذب والافتراء ، این مبید العتاه و المتمرد

         کجاست برنده ی ریسمانهای دروغ و افترا ؟ ، کجاست نابود کننده ی سرکشان و متمردان ؟

     ( دعای ندبه )

طعنه بر حق چه زنی ای که به باطل غرقی

تو به این غره مشــو نوبت آن خواهـــد شد

فـــیض اگر در قدم حضرت او جان بخـــــشد

زین جهان تا به جنان رقص کنان خواهد شد

  • خانم معلم

چای با طعم خدا

خانم معلم | پنجشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۸۸، ۱۱:۲۰ ب.ظ | ۱۳ نظر

این سماور جوش است
پس چرا می‌گفتی
دیگر این خاموش است؟

باز لبخند بزن
قوری قلبت را
زودتر بند بزن

توی آن
مهربانی دَم کن
بعد بگذار که آرام آرام
چایِ تو دم بکشد
شعله‌اش را کم کن

دست‌هایت ،سینی نقره‌ی نور

اشک‌هایم ، استکان‌های بلور

کاش استکان‌هایم را
توی سینی خودت می‌چیدی
کاشکی اشک مرا می‌دیدی
خنده‌هایت قند است


چای هم آماده است
چای با طعم خدا

بوی آن پیچیده
از دلت تا همه جا
پاشو مهمان عزیز
توی فنجانِ دلم
چایی داغ بریز

 

                                            «عرفان نظر آهاری»

  • خانم معلم

دراحوالات مسلمانی مان

خانم معلم | دوشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۸۸، ۰۹:۴۵ ب.ظ | ۱۸ نظر

یک دست به مصحفیم ویک دست به جام

گه نزد حــــــلالیم و گـــــــهی نزد حــــرام

مــــــــــاییم  در این گنبد  ناپـــــــخته خام

نه  کافـــــر  مطلق  نه مسلمــــــان تمام

 
                                       مهستی گنجوی         
  • خانم معلم

نامه هایی به خدا

خانم معلم | يكشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۸۸، ۱۱:۳۴ ب.ظ | ۲۳ نظر

بالاخره تونستم یه چند تایی از نامه ها رو تایپ کنم و بنویسم و هنوز چند تای دیگه ای باقی موندن .... راجع بهشون نظر بدین من نظراتتون رو بهشون به طور خصوصی میرسونم ... شاید تاثیر گذار باشه از اینکه ببینن بقیه راجع به افکارشون چطوری قضاوت میکنن و فکر میکنم برای همه مهمه که اینو بدونن .... یا حداقل بهش فکر میکنن ....

و اما نامه های دانش اموزان سال سوم هنرستان ما به خدا :

۱

سلام . سلام خدا دوباره من اومدم . اومدم باهات حرف بزنم ، اومدم باهات درد ودل کنم ، اومدم بگم که چقدر دوستت دارم .اومدم که بدونی عاشقتم .

خدا من خیلی دوستت دارم اما نمی دونم که باید چه جوری باشم که شاید تو هم منو دوست داشته باشی . خدا دلم گرفته از دست همه حتی خودم . خدا دلم یه همدم و همزبون می خواد اما چه کسی رو بهتر از  و با اعتقاد تر از تو می تونم پیدا کنم . خدایا توی سختی ها ، تو مشکلات ، تو شادی کنارمی اما من نمیدونم چرا دنبال کس دیگه ای می گردم . خدا یا دلم می خواد داد بزنم دلم می خواد تا اونجایی که می تونم تو رو صدا کنم ازت تشکر کنم به خاطر همه چیز .دلم می خواد تنها باشم و با تو جرف بزنم تا اونجایی که می تونم صدات کنم ازت تشکر کنم به خاطر همه چی

خدا یا دوستت دارم اما نمیدونم باید چکار کنم که ثابت کنم آخه انقدر بزرگی که حتی عقلم به جایی نمیرسه ....خدایا قول بده که هیچ وقت تنهام نمی زاری ..هر چی ازت خواستم بهم دادی اما خدا هر چی ازم خواستی نتونستم به درستی انجامش بدم ، نتونستم قدرت رو بدونم حتی قدر چیزایی که بهم دادی نمی گم آدم قدر شناسی نیستم اما نمیدونم و نمی تونم کارایی که می خوای رو انجام بدم اما با وجود این هنوز پشتم رو خالی نکردی تنهام نزاشتی .با منی . حتی تو اوج غم و اندوه و بی کسی .با وجود داشتن مادر و پدر ناتنی و خواهر و برادر اما بازم تنهام و احساس تنهایی می کنم خدایا بزار تو اوج بی کسی ام فقط با تو بمونم ..تنهام نزار کمکم کن که بهترین باشم که به تو نزدیکتر باشم .......

2

نامه ی اول  : در این نامه که قبل از کلاس بهم داده بود در ابتدا داستان لیلی و مجنون رو کمی شرح داده بود و بعدش نوشته بود :

آیا می توانید به لیلی خود برسید ؟ آیا لیلی و مجنون می توانند روزی به یکدیگر برسند یا اینکه به یکدیگر نرسیدند و جائدانه شدند ؟ من کاری به انسانهای دیگر ندارو لیلی انها ندارم . هر کسی برای خود لیلی دارد و من نیز هم . من سعی میکنم به لیلی خود برسم . رسیدن من به لیلی ام شاید خیلی دشوارتر از رسیدن مجنون به لیلی باشد ولی از خود او کمک می خواهم تا به او برسم . لیلی من خداوند است . او که جاودانه است او که همیشگی است او که این دنیا و ان دنیا همیشه زنده و پاینده است . باید کاری کنم که مورد توجه او قرار بگیرم باید کاری کنم که محبوب او شوم او که خود محبوب همه است .باید کاری کنم که اعمال و رفتارم حتی خواب و خوراکم مورد رضایت او باشد . باید خودم را مثل او کنم که بخشنده و مهربان است . باید همانند او مهربانی کنم و از همه چیز بگذرم . باید روحا وجسما و از صمیم قلب او را دوست داشته باشم .او باید ببیند که من او را دوست دارم خداوند اگر ببیند که انسان برای رسیدن به او از همه چیز می گذرد او را محبوب خود می گرداند . به او توفیق عبادت کردن می دهد . لذت عبادت و هم صحبتی با خود را به او می چشاند . به او فرصتی می دهد که حتی لحظه ای با او خلوت کند . احساس خوشبخت بودن به او می دهد .و می دانستید که شهیدان هم به لیلی خود رسیدند ؟

لیلی من از همه زیباتر ، با شکوهتر ، مهربان تر و بخشنده تر است طوری که هر جا می نگرم رد پایی از او را می بینم .

 

3

کاش پیش از اینکه درک می کردم که تو را چه ساده می توانم به دست آورد . اگر از اول با خدا هم نشین می شدم ، مستحق این همه عذاب و گناه نمی شدم .

4

من تو رو خیلی دوست دارم ولی روم نمیشه باهات صحبت کنم .اخه هر وقت مشکلی داشتم بهت قول دادم که اگه این کارم جور شد بیام پیشت ولی بعد از اینکه اون مشکلم حل شد فراموشت میکنم .من دلم می خواد که نماز بخونم ولی نمی تونم . من آدم بدی نیستم فقط نماز نمیخونم ولی میدونم که نماز نخوندن آخر بد بودنه ..من ازت می خوام کمکم کنی می خوام نماز بخونم چند بار سعی کردم ولی بعد از 15 روز که نماز می خونم یه اتفاقی می افته که نمیشه ....میدونم که تو منو نمیبخشی ولی کمک کن که بتونم بیام پیشت .

5

سلام خدای بزرگ و مهربون

امروز میخوام باهات خفن درد و دل کنم امیدوارم الان به حرفام گوش بدی .

خدایا من ازت خیلی دور شدم نمیدونم چرا ما ادما وقتی یک ناراحتی برامون پیش میاد می یاییم پیش تو و ازت با هزار تا نذر و نیاز می خوایم که کارمون راه بیفته ..من خودمم یک کم از این دسته آدمام . اما من دوست دارم همیشه پیش تو باشم به خودت قسم اگر مشکلی برام پیش بیاد وقتی احساس تنهایی میکنم وقتی که فکر میکنم تو پیشمی احساس ارامش بهم دست میده .احساس میکنم تو واقعا هستی واقعا منو میبینی واقعا درکم میکنی . خدایا تو خیلی بخشنده ای .خیلی بزرگی دوستت دارم به والله عاشقتم .

(بقیه اش از زندگی خصوصی و مشکلاتش گفته بود از خدا کمک خواسته بود ......)

6

سلام

یه چند وقتی هست که نه تو یادی از من میکنی و نه من یادی از تو ... نمیدونم چرا شاید به خاطر مسائل زندگی ....اما احساس میکنم که دلم برات خیلی تنگ شده . نماز می خوندم نمیدونم چرا ، اما سمت گناه کمتر میرفتم . منو به خاطر گناهانم ببخش هزار دفعه گفتم اما بازم گناه میکنم خدایا دوستتدارم تویی که وقتی با مامان و بابام و یا هر کس دیگه دعوام میشه باهات درد و دل میکنم ...البته بگم ها ، تو اون درد و دل کفرم زیاد میگم اما بازم تو گوش میکنی ...به زمین و زمان فحش میدم اما بازنم تو گوش میکنی .... میگی بگو بنده ی من از دردات بگو درست میشه اما من چی ، بازم کفر میگم ....

7

سلام پریروز وقتی که بارون می یومد بعد مدتها که شاید تعدادش بیشتر از انگشتهای دستم نباشه زیر بارون به خاطر این که دلم رو یه نفر شکسته بود باهات از ته دل حرف زدم و گریه کردم هر بار که این جوری باهات حرف زدم و از یه آدم به تو پناه آوردم موقع حرف زدن یه احساسی داشتم مثل این بود که واقعا صدای منو می شنوی ، جوابمو میدی یعنی من دارم با وجود به این عظیمی و بزرگی صحبت میکنم . ولی خیلی برام لذت بخش بود تنها کسی که بهش اعتقاد دارم به راز داری تویی . هزار بار توبه کردم ولی شکستم ولی باز با پررویی اومدم چون خیلی گفتم خدای خودمی ، نمیشه که دوباره نیام . هر جا رفتم هر کاری کردم باز دیدم فقط تو موندی برام . خیلی وقتا ناراحت شدی ازم ولی بازم کمکم کردی . بعضی وقتا فکر کنم یعنی اونقدر فکر میکنم که خسته میشم سرم درد میگیره که چه شکلی از تو رو برای خودم مجسم کنم . به نتیجه نمیرسم ...این که زیبایی ، نمیتونم میزان زیبایی تو رو درک کنم ولی از بچگی تو رو یه پیرمرد مهربون و صبور تصور کردم هیچ وقت یه جوون نتونستم تصورت کنم .... بازم حرف دارم بعد دوباره می نویسم .

 منم بازم حرف دارم بعد دوباره براتون می نویسم ....

 

  • خانم معلم

کما

خانم معلم | يكشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۸۸، ۰۷:۰۶ ب.ظ | ۱۵ نظر

چشم‌هایتان را باز می‌کنید. متوجه می‌شوید در بیمارستان هستید. پاها و دست‌هایتان را بررسی می‌کنید. خوشحال می‌شوید که بدن‌تان را گچ نگرفته‌اند و سالم هستید.. دکمه زنگ کنار تخت را فشار می‌دهید. چند ثانیه بعد پرستار وارد اتاق می‌شود و سلام می‌کند. به او می‌گویید، گوشی موبایل‌تان را می‌خواهید. از این‌که به خاطر یک تصادف کوچک در بیمارستان بستری شده‌اید و از کارهایتان عقب مانده‌اید، عصبانی هستید. پرستار، موبایل را می‌آورد. دکمه آن را می‌زنید، اما روشن نمی‌شود. مطمئن می‌شوید باتری‌اش شارژ ندارد. دکمه زنگ را فشار می‌دهید. پرستار می‌آید؛    

«ببخشید! من موبایلم شارژ نداره. می‌شه لطفا یه شارژر براش بیارید»؟ «متاسفم. شارژر این مدل گوشی رو نداریم». «یعنی بین همکاراتون کسی شارژر فیش کوچک نوکیا نداره»؟ «از 10سال پیش، دیگه تولید نمی‌شه. شرکت‌های سازنده موبایل برای یک فیش شارژر جدید به توافق رسیدن که در همه گوشی‌ها مشترکه».«10سال چیه؟ من این گوشی رو هفته پیش خریدم». «شما گوشی‌تون رو یک هفته پیش از تصادف خریدین؛ قبل از این‌که به کما برید». «کما»؟!   باورتان نمی‌شود که در اسفند1387 به کما رفته‌اید و تیرماه 1412 به هوش آمده‌اید.

شما این متن رو چطوری تمومش میکنید ؟ ......

  • خانم معلم

دل شکستن هنر نمی باشد ....

خانم معلم | جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۸۸، ۱۱:۲۸ ب.ظ | ۱۱ نظر

روزی هزار بار دلت را شکسته ام

          بی خود به انتظار وصالت نشسته ام

هر بار این تویی که رسیدی و در زدی

            هر بار این منم که در خانه بسته ام

هر جمعه قول میدهم آدم شوم ولی

       هم عهد خویش هم دلتان را شکسته ام

  • خانم معلم

لیلای مجنون

خانم معلم | دوشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۸۸، ۰۹:۰۹ ب.ظ | ۳۲ نظر

به دنبال پست « لبیک به ندای یک بسیجی » دیگه تصمیمم بر این شد که یه کاری باید فراتر از حد معمول انجام بدم  با توجه به فرمایشات جناب تلنگر تصمیم گرفتم اول به بچه ها نزدیک تر بشم و بعد کم کم به فرمایش جناب پور غلامی با سیره عملی ! نشون بدیم که چطور میشه خدا رو دوست داشت که اگه عاشق خدا شدی ، اون وقت مثل هر معشوق دیگه ای گوش به فرمان عشقت خواهی بود ....

روز شنبه این شعر رو که توی وبلاگ « اجتماعی ، سیاسی » جناب شکری دیده بودم ، سر صف خوندم ( معاون هنرستان دخترانه ام ) ... اول به بچه ها گفتم می خوام براتون شعری بخونم (و این البته عجیب نیست چون از این کارها می کنم ) اما گفتم اینی رو که می  خونم ممکنه همه تون متوجه نشین !!! ( باعث میشه بیشتر بهش توجه کنن که یه وقت کم نیارن ، از شگرد های معلمیه !!!) اما اونایی که متوجه شدن در انتها ازشون سوالی دارم که ببینم می تونن بهم جواب بدن ؟

و بعدش شعر رو خوندم .... از 2۰۰ دانش آموز توی حیاط مدرسه صدایی شنیده نمی شد ،حتی اونایی که به علت دوری راه بعدا رسیده بودن هم گوش می کردن ( البته یه خورده اش هم به خاطر این بود که من یه کمی !!! جدی ام و سخت گیر ) ..... و شعر این بود :

 

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او

پُر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

نیشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق،دل خونم نکن

من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو... من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم



شعر از : مرتضی عبدالهی

در رگ پنهان و پیدایت منم

 سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

 عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یکجا باختم

کردمت آواره صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر می زنی

در حریم خانه ام در می زنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم...

 بعد از خوندن شعر ( احساسات دخترونه شون یه دفعه فواره زد !!) بچه ها یه دفعه شروع کردند به دست زدن و تقاضا برای اینکه شعر رو در اختیارشون بزارم  ... گفتم باشه کپی اش میکنم توی طبقات میزنم  .... بعد گفتم خوب حالا لیلای شما کیه ؟ !! خوب معلومه دیگه ، ولوله شد و خنده های زیر زیرکی ! گفتم من یه نامه می خوام بنویسین به لیلای واقعی تون !! به قشنگترین و زیباترین نامه ها جایزه میدم ....

زنگ تفریح تقریبا دانش آموزی نبود که ازم متن رو نخواد یا نپرسه خانم به کی !!! باید نامه بدیم ؟ ! به خدا ؟ !!!!

یکشنبه مدرسه نبودم و امروز دوشنبه که رفتم مدرسه ( سی و دو سه تا ) نامه بدستم رسید ... توی پست های بعدی بعضی از نامه ها رو می نویسم که ببینید این بچه ها که اکثرا سال سوم هنرستان هستن و اکثریتشون بدحجاب !! برای خدا چطوری نامه نوشتن .....

قرار شد زنگ هایی که معلم ندارن برم سر کلاسشون ( البته اگه کارهای اجرایی مدرسه اجازه بده و بتونم در برم ) و امروز اولین کلاس رو رفتم و با بچه ها از خوبی و بدی حرف زدم و اینکه چرا بد میشیم .... جالب بود ... باز براتون از دلایل بچه ها خواهم گفت .... قرار شد که تا اخر اسفند یه برگه ای درست کنیم همه مون و توش از حداقل هفت کار خوبی که در طول روز انجام میدیم مثل سلام کردن به پدر و مادر ( که براشون خیلی عجیب بود که این نمی تونه کار خوب باشه چون همیشه انجامش میدیم ) بنویسیم و خودشون اصار که از کارهای بدمون هم بنویسیم ، گفتم من کار بد تون رو نمی خوام اونا رو برای خودتون لیست کنید و هر روز ببینید تعداد کار خوبتون بیشتره یا بدتون .... کار بد رو به هیچکس نگید چون خود خدا خوشش نمی یاد که بدی هامون رو به هم بگیم .... حالا از فردا قرار شده این کلاس ( کامپیوتر سوم ) روز نگار خوبی هاشون رو بیارن و بهم نشون بدن .... دعا کنید تا پایان سال به یه جاهایی برسیم .... معتقدم توی این سی و دو نفر یه نفرشون هم درست بشه و اعتقاداتش حداقل شکل بگیره مثل درست شدن یه دنیا می مونه .....  

  • خانم معلم

میلاد پیامبر مهربانیها مبارک

خانم معلم | شنبه, ۸ اسفند ۱۳۸۸، ۰۹:۴۰ ب.ظ | ۱۷ نظر

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد

 دل رمیده ما را رفیق و مونس شد

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

 به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

میلاد پیامبر دنیا و آخرت

 بر تمامی مسلمین جهان مبارک باد

  • خانم معلم