بایگانی خرداد ۱۳۸۸ :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۳ مطلب در خرداد ۱۳۸۸ ثبت شده است

یه بازی

خانم معلم | دوشنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۸۸، ۱۱:۵۱ ب.ظ | ۱ نظر
شب جهارشنبه یک روز مانده به انتخابات 22 خرداد 88
چند شب بود که می شنیدم خیابونها پر از جمعیتیه که برای کاندیدای مورد نظرشون دارن فعالیت می کنن و بحث سیاسی بین مردم رواج داره ...از اونجا که قراری با خودم گذاشته بودم خیلی علاقه به رفتن توی خیابونا نداشتم .... آخرین شب بود و فردا مدرسه نداشتم ..... با همسرم رفتیم توی خیابون ....... انقدر از این تظاهرات مسالمت آمیز مردم لذت می بردم که به یاد روزهای اوایل انقلاب افتادم که از هر گروه و دسته و با هر فکر و عقیده ای مردم کنار هم بودن و با احترام به عقاید همدیگه در مواضع خودشون و از عقایدشون دفاع می کردن ..... شادی در چهره ی همه ی مردم دیده می شد .... توی پیاده رو پیرمردی رو دیدم که از کل کل کردن دو گروه می خندید و این خنده به واقع از ته دلش بود .... خانم مسنی همراه دختر جوونش با تعجب به صحنه هایی که توی خیابونها بوجود می یومد نگاه می کرد و لبخندی بر لب داشت ....
جووونها از اینکه یه راهی پیدا شده بود تا بتونن هم حرفی بزنن و هم دلی از عزا در بیارن بیشتر از همه خوشحال بودن ......یه عده پرچم به دست و عده ای از رنگ سبز برای خودشون دست بند و شال و گردن بند و ..درست کرده بودن ...... و هر کدوم به نوعی با این نشونه ها ، طرفداری شون رو از کاندیداشون نشون می دادن ..... مناظراتی که برای اولین بار توی تلویزیون پخش شده بود بیشتر به هیجان انتخابات دامن می زد به طوریکه همه مصمم بودن در انتخابات شرکت کنن علی رغم اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد و شاید می دونستن به نوعی که چه اتفاقی خواهد افتاد ...اما با این حال فکر میکردن در سرنوشت کشورشون سهیم هستن و می خوان به نوعی نشون بدن که طرفدار چه طرز تفکر و عقیده اند ......
روز جمعه رسید ......... از 5/6 صبح مردم در انتظار باز شدن درهای حوزه های رای گیری بودن ....... کسانی وارد صحنه شدن که شناسنامه شون حتی یه مهر هم نداشت ...... حوزه هایی که درانتخابات قبل توشون ملخ هم پر نمی زد ، حالا صفهای چند ردیفه درشون تشکیل شده بود ....... تعرفه بعد از ظهر در بعضی حوزه و بعضی شهرستانها کم اومد ..... مثل همیشه زمان رای گیری تمدید شد ولی نه تا 11 بلکه تا 10 ..... در بعضی حوزه ها از 45/9 درها بسته شد ...... در بعضی مناطق برق قطع شد .... علی رغم اینکه قرار بود آرا با رایانه محاسبه بشه باز دستی محاسبه شد و به مراکز جمع آوری آرا برده شد و این کار درساعت 1 نیمه شب در بعضی حوزه ها صورت گرفت ....با این حال در ساعت 12 شب در سایت هااعلام شد که یکی از کاندیداها حائز بالاترین رای شده و این در شرایطی اتفاق افتاد که خیلی از استانها هنوز مردم رای نداده بودند . خیلی از حوزه ها هنوز آمارشان به مرکز نرسیده بود ....... ساعت 12 رای 21 میلیون قرائت و یکی از کاندیدها حائز 68 درصد آرا و دیگری با 38 درصد آرا به ترتیب اول و دوم شدند !!!!! و این در شرایطی رخ داد که بعد از 3 ساعت هنوز هیچ تغییری در آمار صورت نگرفته بود ........
من خواب خواب بودم و دریغ که چه بر سر آرا این مردم داره می آید ....... ساعت 7 در ماشین منتظر اعلام نتایج از امار هر استانی ، مطابق معمول بودم و اینکه در بعضی مناطق تهران رای ها چگونه بوده و تا چه حد به پایان انتخابات باقی مانده است ... در کمال ناباوری ، اولین کاندید که ریاست محترم جمهور بودند بدون اینکه هیچگونه اعلام نتیجه ای ازتمام استانها بشود به عنوان برنده این انتخابات معرفی گردید و این در شرایطی بود که اعلام کردند فقط 10000 رای نخوانده باقی مانده است !!!!!!اولین شوک !!!
شوک بعدی این بود که برای اولین بارطبق حروف الفبا اعلام نتیجه کردند و کاندیدا توری که دوم شده بود بر اساس نام خانوادگی اش در انتهای جدول چهار خانه ای قرار گرفت ......
جالب بود که یکی از شعار هایی که در آن شب شنیده بودم این بود که : اگه تقلب نشه ...... پنجم میشه !!
رای آرا باطله از رای یکی از کاندیداها خیلی کمتر بود و ایشان اعلام کردند که من پنجم شده ام ......
در حقیقت شعور مردم زیر سوال برده شد !!! ....... مهم نبود که چه کسی برنده این انتخاب خواهد بود چون تمامی کاندیید ها از نظر شورای نگهبان تایید شده بودند و چه کسی می تواند به این کاندیدهای صلاحیت دار تهمت دزدی و .... بزند ؟.....
مردم شوکه شده بودند حتی طرفداران کاندید منتخب هم شوکه بودند فکر نمی کردند نذر روزه و گرفتن ختم هایشان انقدر کار ساز بوده باشد !!!! ...... به هر شکل قبل از اینکه مقدار رای سایر استانها اعلام شود و شورای نگهبان صحت انتخابات را تایید نمایید به صورت غیر منتظره ای رهبر به کاندیدای منتخب تبریک گفته تا قائله خاتمه یابد ..... شب بلافاصله مردم به نشانه اعتراض به خیابانها ریختند ...... فردا از پلیس ضد شورش ! برای کنترل شهر استفاده شد ...... جای سربازان آهنی سریال جومونگ خالی !!!! چقدر شباهت !!! استفاده از سربازان داخلی برای قمع و قلع فرزندان داخلی !!!! ....... شاید لباسهایشان شبیه بود ولی عقایدشان یکی نبود ...برای انها هم مهم نبود که که را می زنند مهم این بود که از دستور پیروی می کردند .....
دو روز گذشت و تازه نتایج آرا انتخاب شد ..... با اعلام نتایج کاندیدهای شاکی می توانستند شکایت خود را به شورای نگهبان اعلام کنند ولی ریاست محترم قبل از آن در زمان برگزاری جشن پیروزی اعلام نموده بودند که هیچ کدام از کاندیدا ها به شورای نگهبان اعتراضی نداشته است !!! بدون سند !!! مگر می شود اعتراض کرد ؟ خلاصه همه چیز در این مملکت امکان دارد .....
پس نتیجه می گیریم ، جومونگ افسانه نیست بلکه ، بازی است .........
  • خانم معلم

آن سفر کرده

خانم معلم | جمعه, ۱۵ خرداد ۱۳۸۸، ۰۷:۱۱ ب.ظ | ۱ نظر
ساعت 7 صبح بود و داشتیم می رفتیم مدرسه ، توی سرویس ، نزدیک سه راه افسریه بودیم ...... رادیو و تلویزیون شب قبل ، اعلام کرده بود مردم برای شفای امام دعا کنند ... ساعت 7 آرم اخبار شنیده شد و ما بی خیال از اینکه شب قبل چه بر سرما آمده شب را به صبح رسانده بودیم ...... صدای محزون مجری ( اقای حیاتی ) به گوش رسید ....« روح آن پیشوای فرزانه به ملکوت اعلی پیوست !!!! » همه یخ زدیم ..... هیچ کس فکر نمیکرد امام را از دست داده باشیم .... هیچ کس باور نداشت این همه دست دعایی که عاشقانه برای شفای امام به آسمان بلند شده بود ، نادیده گرفته شده باشد ...... هیچ کس نمی فهمید چه شده ..... سرویس دور زد و همه با سردر گمی به خانه بازگشتیم ...... همه گیج بودند ...شوکه شده بودیم ..... نمی دانستیم باید چه کنیم ......... اعلام کردند بدن مطهر امام را جهت وداع با مردم به مصلی تهران منتقل می کنند ..... هیچ کس نفهمید چگونه به مصلی رسید ...... هیچ ماشینی قادر به حرکت در سیل جمعیت از خود بی خود شده نبود ... مردم ناباورانه و با عجله خود را به مصلی می رساندند ....... بلکه همه ی اینها دروغ محض باشد ...... اما چنین نبود ..... پیکر امام با آرامش در آرامگهی سرد جهت آخرین وداع بر سکویی مرمرین نهاده شده بود ...... مردم هاج و واج بودند ...... عده ای بر سر می زدند ... همه او را می نگریستند و می گریستند .....کسی کار دیگری نمی توانست انجام دهد .... همه آماده بودند جان خود را بدهند تا امام دوباره برخیزد و با آن نگاه پدرانه و مهربان ، دست محبتش را بر سر مردم بکشد ...... اما چنین نشد ... مردم بیتاب به هر طرف حرکت می کردند ....... دور امام چون پروانه می گشتند .... زار می زدند ..التماس می کردند که ، امام تنهایمان نگذار ....... ولی همه چیز بی فایده بود ..... او در آرامش به سوی منزل ابدی اش می رفت و ما بیچارگان در پی او ... مردم گروه گروه بر سر زنان وارد می شدند و عده ای خارج می شدند ..... عده ای شام غریبان گرفتند ...... شمع ها زمین مصلی را چون آسمان نور باران کرده بود ...... نمی خواستند امامشان تنها بماند ........ همه گفته بودند که اهل کوفه نیستنند ......... یتیمان اه از نهادشان بلند بود که دوباره بی بابا شدیم ...... مانده بودیم چه بر سرمان خواهد آمد ......... به خانه برگشتم ....... پسرم دو سال بیشتر نداشت ... اصلا نمی فهمیدم چه می خواهد ...... فقط اشک بود که می بارید و می بارید و گم گشته اش را می جست ....... حسرت گم‎کردگی چه هستی سوز است ، چه بی‎تاب و بی‎طاقت می‎کند آدم را . دل ، برکنده می‎شود. آرامش می‎رود. دیگر جای هیچ نوع تفکری نمی ماند ، فقط احساس است که تصمیم می گیرد ....... از تلویزیون شاهد صحنه ای بودیم که شاید هیچ گاه چنین صحنه فراقی را نشود در جایی دید ..... در حسینیه جماران را مردم باز کردند ....... ناباورانه به جایگاه امام نظر دوختند .......امام بر صندلی اش نبود ..... بر سر زدند و خود را دوان دوان به جایگاه رساندند ..... از نرده ها بالا رفتند ....... صندلی را بوییدند ...... پارچه ها را بوسیدند ... بر چشم کشیدند ...... بر سر زدند و از حال رفتند ....... تمام صحنه ها بی تابی مردم را نشان می داد ...... فردا باید بر پیکر امام نماز می خواندیم ...... شب را با اشک به صبح رسانده بودیم و صبح ماتم زده مشکی پوش راهی مصلی شدیم ........ نه تنها لباس ها ، دلها هم سیه پوش بودند ....... تا به حال چنین جمعیتی ندیده بودم که بر پیکری نماز بخواند ..... ندیده بودم هیچ کشوری در غم فراق رهبرش چنین سرگشته وواله شود ..... ندیده بودم مردم هیچ کشوری برای فقدان مرجعشان شان این چنین بی تابی کنند .......... اما همه ی این عشقها هم اورا برنگرداند چرا که خدا بیشتر از مردم می خواست که عزیزش در کنارش ماوا بگیرد ....... تا صبح مردم کنار پیکر مرجعشان ناله زدند ساعتها در آفتاب بودند سر و روی پریشان و دلی شکسته ، بالاخره نماز شروع شد و قامت بسته شد . اشکها می ریخت ، سینه ها می سوخت ...... دل مردم با هر الله اکبر نماز بیشتر می رفت ........ نماز تمام شد و امام را بردند ...... و دل مردم با امام به بهشت زهرا منتقل شد.... بیستمین سال عروج ملکوتی امام است ..... هر سال برای بیعت با او رفته ام ......... کاش بداند که هنوز عاشق ان نگاه پر ابهتش هستم ...... کاش بداند هیچ گاه او و عزیزان شهیدش را فراموش نمی کنم .... کاش بداند بهترین روز های من روزهای بودن اوست و بهترین خاطراتم ، دوران انقلاب و جنگ است ........ ای کاش پیرو راهش باشیم .......... 14/3/88
  • خانم معلم

لعن الله قاتلیک یا ام ابیها

خانم معلم | پنجشنبه, ۷ خرداد ۱۳۸۸، ۰۸:۰۶ ب.ظ | ۰ نظر
شهادت حضرت ام ابیها فاطمه الزهرا برتمامی شیعیان تسلیت باد.
زهــــرا که عنایتش به دنیا برســــد
باشــــد که به فریاد دل ما برســــــد
یا رب سببی ساز که در روز قیامت
پرونده ی ما به دست زهرا برســـد
6 خرداد 88
  • خانم معلم