بایگانی مهر ۱۳۸۸ :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۴۳ مطلب در مهر ۱۳۸۸ ثبت شده است

زیباترین لبخند

خانم معلم | چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۸۸، ۰۷:۴۳ ب.ظ | ۶ نظر

ایا میدانستید این نوزاد برنده زیباترین لبخند جهان شده است
  • خانم معلم

ولادت حضرت معصومه (س) مبارک

خانم معلم | سه شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۸۸، ۰۴:۲۷ ب.ظ | ۳ نظر



ولادت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها مبارک

و خدا لبخند زد و دختر را آفرید .....
  • خانم معلم

اندکی تامل کنید

خانم معلم | دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۸۸، ۰۸:۰۲ ب.ظ | ۱ نظر


  • خانم معلم

« کتاب قانون» و مسلمانی ما !!

خانم معلم | دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۸۸، ۰۱:۴۱ ب.ظ | ۰ نظر


چند شب پیش بنا به پیشنهاد پسرم به دیدن فیلم کتاب قانون رفتم ( که معولا از کمتر فیلمی تعریف میکند! ) ... گفته بودم چیزی تعریف نکند تا خودم آن را ببینم .... در ابتدا فیلم با نمای نزدیکی از یک صلوات شمار در دست خانمی با کلی النگوی طلا آغاز می شود !! ... پس تم فیلم مذهبی است ... سپس معرفی افراد فیلم . ابتدا در مونیتورمنزل نقش اول فیلم ( رحمان توانا ) را در جبهه های حق علیه باطل و در پشت یک خمسه خمسه می بینیم سپس هیئتی فرهنگی که برای پاره ای مذاکرات !! به لبنان سفر می کنند ....

فیلم موضوعی اجتماعی دارد و جنبه های مختلفی ازجامعه را مورد بررسی قرار می دهد ... بیان عملکرد مسئولین در سفرهایی که نتایجی در بر ندارد جز اتلاف هزینه و عملکردهایی مشابه بدون هیچ نتیجه ای و موضوع پررنگتر فیلم ، مسلمانی ماست ....
در فیلم رحمان که به لبنان سفر می کند عاشق دختری لبنانی فرانسوی میشود .... دختر که اهل تحقیق است و در زمینه زبان فارسی نیزکار کرده در سفر بعد هیئت ، مسلمان میشود و رئیس هیئت این را از تذکر به جای خویش به او می داند !! ......
برخورد رئیس هیئت ، نشانگر نحوه عملکرد خیلی از مدیران جامعه می باشد ... ازدواج رحمان با آمنه ( ژولیت ) و آوردنش به ایران ، باعث میشود بسیاری از اعمال ما مسلمانان که ادعای مذهبی بودن چندین صد ساله مان گوش دنیا را کر نموده باعث تعجب وی شود .... از ابولفضل پارتی ها تا داد وستد هایمان .... از نماز خواندن ها تا غیبت کردن هایمان ....
فیلم مطالبی را بسیار آشکار برای تمامی اقشار مردم به نمایش می گذارد ... فیلمی نیست که نیاز به دو دو تا چهار تا کردن داشته باشد و کلی فسفر سوزاندن تا بتوانی از آن نتیجه بگیری ....بسیار قابل دسترس بوده ودر قالب طنز مطالبش را مطرح می کند ....
ایراداتی نیز دارد و صحنه هایی که برای تماشاگر سوال برانگیز میشود که هدف از آوردن این صحنه ها چیست ، ولی در کل دیدن آن را به شما که می خواهید وقت آزادتان را به کار مفیدی بگذرانید توصیه می کنم ....
البته با دیدن فیلم ، جامعه مدینه فاضله نمیشود ... چون تکرار مکررات است ولی باز کاچی به از هیچی است ....شاید درس گرفتیم ...
علت توقیف دو ساله آن را نمی دانم ولی این فیلمی که اکران شد به نظرم نیازی به توقیف نداشت ! ( حتی اگر قسمتهایی از فیلم را زده یا دیالوگهای ان را حذف کرده باشند )... زیرا حقیقت جامعه ی ماست ، چیزی که در بسیاری از فیلمها به آن پرداخته نمی شود ...


  • خانم معلم

تشکیل هیئت دولت زیر آب

خانم معلم | دوشنبه, ۲۷ مهر ۱۳۸۸، ۱۲:۱۰ ق.ظ | ۰ نظر

به دنبال گرمای زمین بر اثر سوراخ در لایه ازن و به تبع آن بالا آمدن آب و فرو رفتن جزایر مالدیو زیر آب ، هیئت دولت این کشور به نشانه تذکر به جهانیان جلسه ی خود را در زیر آب تشکیل داد ....این هشدار را باید جدی گرفت ...استفاده بیش از حد از اسپری ها یکی از عوامل ازبین برنده ی لایه ازن می باشد .... گرچه شاید این یکی از کوچکترین عوامل به شمار آید ولی با استفاده صحیح از سایر چیزها به جای اسپری ها به بیشتر نشدن این سوراخ کمک کنیم ..





  • خانم معلم

خط سوم

خانم معلم | يكشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۸۸، ۱۱:۵۶ ب.ظ | ۲ نظر


دبیرکل جبهه پیروان خط امام و رهبری گفت: موسوی، کروبی و خاتمی از خانواده انقلابند و آنها را مفت بدست نیاورده ایم که آنها را مفت از دست بدهیم.

به گزارش مهر ، حبیب الله عسگراولادی در نشست مطبوعاتی خود که بعد از ظهر یکشنبه در دفتر جامعه اسلامی مهندسین برگزار شد با بیان این مطلب افزود: ما هنوز معتقد نیستیم که موسوی، کروبی و خاتمی فتنه گر هستند ما معتقدیم اطراف اینها کسانی هستند که از آنان سو استفاده می کنند و آنها را در شرایطی قرار داده اند که واکنش هایی این چنینی داشته باشند.
عسگراولادی دربیان فعالیت احزاب در انتخابات اخیر و وقایع پس از آن اظهار داشت: در جامعه ما سه گروه اصلی اصولگرا، اصلاح طلب و یک جریان سوم وجود دارد که هر کدام از اینها خود به چند دسته تقسیم می شوند.

نمیدونم اون از کجا متوجه تقسیم بندی من شده !!! .... ببین یادتون باشه من اول گفتم !! : من خط سومم !!

( احتمالا آقای عسگر اولادی این وبلاگ رو مطالعه می فرمایند!! )
  • خانم معلم

حذف خلیج فارس از نقشه های سنگاپور

خانم معلم | يكشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۸۸، ۱۱:۲۳ ب.ظ | ۰ نظر


 به گزارش خبرگزاری فارس، در نقشه‌ها و کرات جغرافیایی‌ای که جدیداً در کتابفروشی‌ها و فروشگاه های لوازم التحریر سنگاپور عرضه می شوند، نامی از خلیج فارس بر روی نقشه جهان دیده نمی‌شود.

با این شدتی که عربها دارن برای نابودی ایران خرج می کنند و با این حجم صادرات انواع و اقسام محصولات از شیر مرغ تا جون آدمیزاد که داره از چین و آسیای دور به همه جای دنیا فرستاده میشه ، احتمالا تا چند وقت دیگه نام خلیج فارس از کتابهای درسی ما هم حذف میشه ... چنانچه این کار همین یکماه پیش توی یکی از کتابهای دوره دبستان انجام شده بود و البته پس از اعتراض گفتند عمدی نبوده و اشتباهی اینطوری عوضی چاپ شده !!! .... اخه اصالت ایرانی مون رو که نباید ازمون بگیرن ....

  • خانم معلم

وای برما و این مسلمانی مان !

خانم معلم | شنبه, ۲۵ مهر ۱۳۸۸، ۰۵:۳۸ ب.ظ | ۹ نظر

فارس: وزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی گفت: موسوی خوئینی‌ها گفته بود که من زمان امام(ره) هم ولایت مطلقه را قبول نداشتم اما رویمان نمی‌شد، ولی حالا می‌گویم که از ابتدا هم این مسئله را قبول نداشته‌ام.

واقعا باید چی گفت ؟ ... همون جذب حداکثری داره اتفاق می افته که مد نظر رهبری بوده ؟ ... یا خصومت های دیرینه است که الان زمان برای ابراز کردن پیدا کرده ؟ و یا امر به معروفه ؟ .... واقعا در زمان فتنه قرار گرفتیم .... درک حق و باطل از هم به سختی پیداست ....
نمیدونم الان واقعا زمان گفتن حقایقه !!! اگه اینا حقایق باشن؟ .... آیا اصولا با نظریه ولایت فقیه مخالف بودن ، جرم محسوب میشه ؟ .... آیا برخلاف قانون اساسی رفتار شده ؟ .....
آیا جناب صفار هرندی نباید قبل تر این مسائل رو مطرح می کردند ؟ .... آیا واقعا جناب موسوی خوئینی ها که از افرادی بودند که حامی ولایت فقیه بودند واقعا هیبت امام مانع اظهار نظرشان شده بود ؟ و هزاران آیا ی دیگر .......
خدایا قراره توی همون یه متر خاک بخوابیم و همراهمون اعمالمونه ....این جا چه خبره ؟ .... چه بلایی دارن سرمون میارن ؟ 
دیشب فیلم « کتاب قانون » رو رفتم دیدم ..... جدای نقد اون که در پستی دیگه می نویسم ، آیا واقعا مسلمانی این است که پیشه ی خود کرده ایم .......مسلمانیم ولی مسلمانی نمی کنیم ، خدایا به خودت پناه می بریم از نامسلمانانی که خود را مسلمان می دانند و تیشه به ریشه ی دین می زنند ....
در تابناک آمده که زهرا رهنورد از موسوی به دلیل این اختلافات می خواهد طلاق بگیرد !!! .... انهم از قول یک روزنامه عرب .... آخر به عربها چه ...آنهم زندگی داخلی افراد ؟ !!! ....... وای برما ...... وای برما و این مسلمانی مان .....
  • خانم معلم

تنها نزار منو

خانم معلم | جمعه, ۲۴ مهر ۱۳۸۸، ۰۷:۱۹ ب.ظ | ۳ نظر



روی دو پا روبروی پلاک سیاه که مشخصاتی روش بود مچاله شده بود و توی خودش اشک می ریخت ... گلها رو روی خاک نرم گذاشتم و آبی روی خاک ریختم ... تا حالا بهشت زهرا رو اینجوری ندیده بودم .
بعد از ظهر پنجشنبه عادت دارم برم پیش بابا ... دست بر قضا این بار گفتم نمیرم ، می خواستم بهشت زهرا رفتنهام رو کمتر کنم ... دیدم خانم امیری جلوی در وایساده و می گه : بریم ؟ خواهرت نمی یاد ؟!! .... مونده بودم بهش چی بگم ، خندیدم گفتم امروز قرار نیست برم ... گفت :ااا پس خودم آژانس میگیرم میرم . دلم نیومد تنها بره ... گفتم : صبر کن با هم میریم ... بزار خونه زنگ بزنم بگم نمی یام ... بالاخره راهی شدیم ... حالش خوب نبود ... هم دلتنگ برادر بود هم نگران پدر و مادر ... توی سرش انقدر ولوله بود که نمیدونست کدوم توی اولویته ... برام توی راه حرف زد ... از همه چی ... از مراسم نگرفتناشون ... از گرفتاری هاشون ... اول رفتیم بازار گل سر راه بهشت زهرا پیش دوستم !! ، گل خریدیم ... بعد رفتیم پیش بابا ، اونو به بابا معرفی کردم !! ( شایدم بابا رو به اون معرفی کردم ) ... از اتفاقهای روزمره ای که برامون پیش اومده توی خانواده برای بابام گفتم ... سوره ی ملک رو خوندم و کوتاهترین روزی بود که کنار بابا موندم و بعد رفتیم پیش پدر شوهرم ... دعواش کردم که چرا برای مادر شوهرم دعا نمی کنه وبعد فاتحه ای و گلی و راه افتادیم سمت قطعه ی 302 .....
قبلا برای فضولی با خواهرم اونجا رفته بودم دقیقا بعد از چند ردیف از اونا !!! برادرش رو دفن کرده بودند .... سمت راست مون پر از قبرهای خالی بود ..... دو تا جنازه همزمان با ورودمون اماده تشیع و دفن بودند .... سر مزار برادرش نشست و مظلومانه گریه کرد ... گفتم باهاش حرف بزن ... ازش کمک بخواه ....بگو دعاتون کنه و فقط گلوله های اشک بود که تند تند از اون چشم مشکی درشتش فرو می ریخت روی دستاش.چادرش خاکی شده بود ....یادم افتاد روز تشیع تنها بودن ....معمولا رسمه سر مزار بعد از تدفین ، سر بازماندگان نزدیک کمی خاک اون مزار رو می پاشند تا خاک سردشون کنه ( گرچه سر ما هم خیلی خاک ریختند ولی سرد نشدیم !) من فکر کردم شاید برای اون تاثیری داشته باشه ، مقداری از خاک سر مزار رو روی سرش ریختم ، برای برادرش سوره ملک رو خوندم و در همین موقع مداح گفت رو به قبله بشینید و سلام داد ... بعد جنازه شون رو آوردن ..... تا حالا جنازه زیاد دیدم ومراسم تدفین زیادی شرکت داشتم ولی در این قسمت بهشت زهرا ، و قطعه های جدید مراسم تدفین ندیده بودم .... توی یه سراشیبی که کسی خودش رو نمی تونه حفظ کنه ، یکی توی سراشیبی ایستاده بود و یکی روی قبرهای خالی کناری و مجموعا با کمک دو نفری که بالای قبر ولی باز توی سراشیبی ایستاده بودند جنازه رو فرستادن توی قبر .... تموم شد ... به همین راحتی ...رفت منزلگاه ابدی ...
بعد اعلام کردن یکی توی قبر بایسته تا تلقین که خونده میشه اون جنازه رو تکون بده ، کسی حاضر نبود بره توی قبر !! ... من از دیدن این جور تدفین و رفتن جنازه داخل قبر به واقع یاد سرازیری قبر افتادم ... واقعا تنهایی رو حس کردم .... وقتی کسی حاضر نشد بره توی قبر بیشتر دلم گرفت ... دلم برای اون میت سوخت ... دیگه نگاه نکردم ... دو نفر جلوتر از من ایستاده بودند .... دو مردی که برای عزیزی که به تازگی دفن کرده بودن اومده بودن .... به هم می گفتن همین چند روزه ... بعد همه یادشون میره ...نهایت دو ماه دیگه بیان سر بزنن یا دو سال دیگه ، بعد یادشون میره کسی رو اینجا دارن و سال به سال نمی یان بهش سر بزنن ... توی دلم گفتم همه این طوری نیستن ... اما راست می گفت بیشتر مردم همین جوری اند ... شاید باید این جوری باشه ... شاید این جوری بهتره ...شاید روند زندگی به زنده بودنه ... نمیدونم ولی من حرفهاشون رو نمی فهمیدم ... 6 سال از مرگ پدرم می گذره و هنوز دوست ندارم بهش بگم خدابیامرز .... بگذریم اشکال از منه
ادکلن تی رزی از پدرم باقی مونده که اصلا استفاده نکرده بود ، معمولا دم دفترشون این دستفروشها که می یومدن ، برای اینکه کمکی بهشون بکنه اجناسشون رو می خرید ، زیر پوشی ، ادکلنی و همیشه ما غر میزدیم که اینا چیه می خری ، آشغالند و .... اینم از اون دست بود ...برای اینکه فضای نمازخونه بعد از ورود جمعی بچه ها بوی نامطبوع پا رو نده ، اینو برده بودم که استفاده کنم و جز یکی دو بار استفاده نکرده بودم ، چند روز پیش فضا بوی خوبی نداشت ازش استفاده کردم ... مربی تربیتی جدیدی که مدرسه مون بود با استشمام بو ، سمت دفتر اومد و گفت کی از تی روز استفاده کرده ؟ ... گفتم من ، چطور ؟ ... گفت تو رو خدا هر چقدر قیمتش میشه میدم ولی بدش به من ! ... خندیدم گفتم قابل نداره ، گفت مال کیه ؟ گفتم مال باباست ، شما بردارین ....گفت : تو رو خدا به پدرتون بگین اگه نمی خواد من می خرمش ... فقط خندیدم ، مدیرمون گفت : پدرشون فوت کردن ! ... ناباورانه نگاهم کرد انگار سر به سرش گذاشتم و گفت : دختر تو هم با این حرف زدنت ! ولی من همیشه همین جور از پدرم حرف میزدم ، اون آشنایی نداشت ...برای من پدرم همیشه زنده و در کنارم بوده وخواهد بود .... ( جالبه که بعد از برگشت از بهشت زهرا برام پیغام گذاشته بود که ادکلن پدرتان به همراه جمعی از دانشجویان دانشگاه امیر کبیر به مشهد برده شده و اطلاع دادند که پنجره فولاد را با ان شستشو داده اند ! ) خوش به حال بابا .... بگذریم
با دیدن اون صحنه ها موقع برگشت کمتر حرف زدم ، هم حال دوستم خوب نبود و هم حال خودم . بهش گفتم تکیه بده و استراحت کن... یاد تنهایی و بی کسی مون افتادم ... یاد اینکه اگه اعمالمون خوب نباشه هیچ چیزی و هیچ کسی به کمکمون نمی یاد .... یاد خدا ، وااای که اگه اونم تنهامون بزاره .... بازم به خدا گفتم :
« تنها نزار منو »

  • خانم معلم

امروز زهرا « مامان » گفت !

خانم معلم | جمعه, ۲۴ مهر ۱۳۸۸، ۰۶:۱۳ ب.ظ | ۱ نظر

امروز زهرا بهتر از پریروز بود ..... بازم با دیدنم ذوق کرد و خواهرش مجبور شد به سرش فشار بیاره و بگه زهرا چونه ات رو بده پایین ..... بوسیدمش ..... گفتم : خوبی .... دستش رو به آسمون برد و فهمیدم که خدا رو شکر میکنه

پنجشنبه سر صف با بچه ها براش ختم امن یجیب گرفتیم و به بچه ها گفتم می خوام براش زنگ بزنم تا صداتونو بشنوه .... در حین صحبت کردنم یکی از بچه ها گفت : خوب خانم چرا زنگ نمی زنین ؟!!! ..... انگار بی صبرانه منتظر دعا کردن بود و نمی خواست لحظه ای این کار به تعویق بیفته - زنگ زدم -گوشی اش در دسترس نبود !!! ...... معمولا اونجا بد آنتن میده و من اصلا یادم نبود ...... به مادرش زنگ زدم که خوشبختانه برداشت .... گفت منو از اتاق بیرون کردن چون دکترها می خواستن بیان و دو همراه نباید توی اتاق باشه ...... گفتم بچه ها می خوان برای زهرا دعا کنند شما گوش کنید و به زهرا بگین .... مادرش با صدای لرزون تشکر کرد ... گوشی رو سمت بچه ها گرفتم و با میکروفن شروع کردم به گفتن : بسم الله الرحمن الرحیم ......امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء ........ بچه ها با شدت هر چه تمام دعا رو خوندن ......بعد از دعا و فرستادن صلوات با مادرش خداحافظی کردم و اون انقدر خوشحال بود که کاملا میشد از پشت همین خط تلفن حسش کرد 
امروز مادرش بازم تشکر کرد ..... خواهرش گفت اتفاقا مادرم به شنیدن دعا بیشتر احتیاج داشت ، چون حال زهرا شبش بد شده بود .....مادرم خیلی نگران بود ولی صبح خوب شد ...... امروز زهرا « مامان » گفت !!! .
با شنیدن این جمله خیلی خوشحال شدم ...... گفتم زهرا ! ، میشه برای منم بگی مامان ، واون باز تکرار کرد و خندید .امروز کف دستم، اسمم رو نوشت ...... برام نوشت اگه اون روز چیزی بهت گفتم منو ببخش ( البته اینا ترجمه ی خواهرش بود از کلماتی که اون می نوشت کف دستم ) جالب بود که بعد از هر نوشتن ، کف دستم رو اول پاک می کرد و دوباره می نوشت ...... گفتم دفعه ی بعد برات یه دفتر میارم که توی کاغذ برام بنویسی ( گرچه نوشتنش کف دست حال دیگه ای داره ) مادرش گفت : دامداری داشتم ، همه ی گاوهام رو فروختم ، قارچ و ابریشم به عمل می اوردم ، سه تا بچه ام رو با هم دانشگاه فرستادم ، دو تا پسرم رو با هم یکجا توی یه روز زن دادم ( با همون لهجه و زبان خودش ) ... خیلی دوندگی کردم که اینا به جایی برسن ولی یکدفعه سقوط کردم !
گفتم : نه ، سقوط نکردین ، صعود کردین ...... خدا شما رو بالا برد .... داره امتحانتون می کنه و خوش به حالتون که سر افراز بیرون اومدین ....... گفت : می دونم داره امتحانمون می کنه ، اینا چیزی نیست ، حال زهرا که خوب شد ، بازم شروع می کنم خیلی با اراده است .... چند نفر دیگه هم اومدن دیدنش ...... خواهرش گفت : نذر کردم وقتی زهرا خوب بشه هردوتایی مون قرآن رو با معنی یاد بگیریم و حفظ کنیم ...... روحیه ی بالایی داره .... گفتم : خدا همین جاست ..... زهرا نشانه ی وجود خداست .... گفت : ولی خیلی ها خدا رو نمی بینن ..... همه نمی تونن خدا رو ببینن ..... چیزی برای گفتن نداشتم ...راست می گفت .... خیلی ها هستن که خدا اونا رو به خودشون واگذار کرده واز خدا غافلند خدایا ما را هیچگاه به خودمان وا مگذار
دو روز دیگه باید زهرا این وضع رو تحمل کنه ...... تازه بعد ش هم معلوم نیست مرخصش کنند باید بخیه هاش رو باز کنند ... خواهرش می گفت : تا وضعیتش ثابت نشه نمیریم ...راه طولانی درپیش داریم و نمیتونم ریسک کنم و ببرمش زهرا بازم با زبون بی زبونی اش برامون حرف زد ... کلا خیلی دوست داره حرف بزنه ... گفتم انقدر خوب میشه و براتون حرف می زنه که مختون خرده میشه و اون وقت دنبال راهی می گردین که ساکتش کنین !!! بهش گفتم زهرا بابا هم می تونی بگی ..... و گفت : بابا ..... ازش خواستم خواهرش رو صدا کنه ....اسم خواهرش مهنازه ....گفت بهم می گن نازی ....گفتم زهرا بگو نازی ....و فقط تونست بگه : نا ... فعلا در حد همین کلمات دو سیلابی می تونه صحبت کنه و همین قدرش هم یه دنیاست ...مادرش وقتی تکرار میکرد« مامان ، مامان » قند توی دلش آب می شد .... گفتم زهرا شعر بلدی ؟ .... از گذشته فقط خاطرات بچگی یادشه .... گفت آره . خواهرش گفت زهرا اهل شعر بود ....شعر نو می گفت ....اگه اومدین خونمون دفتر شعرش رو نشونتون میدم ... شعر هاش رو بخونین حس میکنین که انگار میدونسته قراره چه بلایی سرش بیاد .....توی شعر هاش به چیزهایی اشاره کرده که آدم حس میکنه می دونسته این جوری می شه ..... یاد کتاب « راز » افتادم ..... کائنات منتظرند که ما بهشون اعلام کنیم چه به سرمون بیاد ...... زدم از اینفکر ها بیرون و دوباره با زهرا سرم رو گرم کردم ...... قراره براشون قر آن مادرشوهرم رو هدیه ببرم .....مادرشوهرم خواسته .... اونم فوق العاده است ..... خیلی مهربون و خیلی آسمونی ...... بیسواده ولی عاشق مفاتیح وقرآن ....امکان نداره بره قم یا شاهعبدالعظیم یا امازاده صالح و کتاب دعایی یا قرانی نخره .....فکر کردم اگه باسواد بود چکار می کرد خدا به همه ی مریضها شفای خیر عنایت کنه ..... ما به ظاهر سالم ها رو هم همین طور به منی که درونم پر از مرضه و به ظاهر سالمم ...... خدایا به این وقت عزیز ، در این عصر جمعه ما را آنی و کمتر از انی به خودمان وا مگذار ...... در قلبهایمان ، همان جا که خانه ی توست ، نور معرفت بیفشان ....... روحمان را صیقل بخش و مرا آن ده که آن به


  • خانم معلم