بایگانی فروردين ۱۳۸۹ :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۱۶ مطلب در فروردين ۱۳۸۹ ثبت شده است

تاثیر گذارترین افراد دوره تحصیلی تان چه کسانی بودند ؟

خانم معلم | شنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۸۹، ۰۷:۵۱ ب.ظ | ۷۰ نظر

به مناسبت هفته ی معلم  ، از تمام همکاران و دانش اموزان مدرسه خواسته ام در همه پرسی شرکت نمایند و از شما دوستان خوب نیز می خواهم در ان شرکت کنید تا با جمع بندی و یافتن بیشترین فراوانی ها میان داده ها ، به نتایجی برسم که بتوانم معلمین را از ان مطلع و بر تجربیاتشان بیفزایم ....

می خواهم از میان افرادی که در دوران تحصیل تان بیشترین اثر گذاری را روی شما داشته اند ( مثبت و یا منفی ) حداقل ۳ نفر را با ذکر دوره تحصیلی و علت ان ، تا تاریخ ۸ اردیبهشت بنویسید .... مهم نیست که چه سمتی داشته اند یعنی نیازی نیست حتما معلم باشند هر شخصی که روی شما تاثیر گذاشته و ترجیحا در دوره های  تحصیلی یعنی از دبستان تا متوسطه .... اگر جا نداشت و یادتان نیامد و یا نبود چنین کسی ، دانشگاه را اضافه کنید .

به قول بعضی ها بعدا نوشت : مهم نیست حتی اگه فراش مدرسه هم بود بنویسین ...بعضی ها میگن نمیشه معلم نباشه ولی تاثیر گذارباشه ؟!!! باشه ، از افراد تاثیر گذار زندگی تون و اینکه چه خصوصیتی داشت که تونست در دفتر خاطراتتون ثبت بشه هم بنویسید ولی معلم باشه بهتره

اولین نفر از خودم شروع می کنم :

۱- خانم پارسا معلم کلاس اول دبستانم : هنوز که هنوز است بعد شاید ۴۰ سال ایشان را فراموش نکرده ام .....به خاطر دادن هدیه زیبایی که ( بعدا فهمیدم مادرم خریده بود ) شامل یک دفترچه صد برگ !!! جلد علا و یک مداد قرمز زیبا و مداد سیاه بود و نیز چون مدرسه ی ملی درس می خواندم مدیرمان مرد بود و توجه هات بیشمار !!! ایشان به معلمم و ترسهایی که با همان حس کودکانه در معلمم مشاهده می کردم !

۲- مرحوم جناب تبریزی : معلم سال چهارم دبستانم که بسیار جدی بودند و دست پسرها را می گرفتند و دو دستی به صورت خودشان می زدند و می گفتند من تنبیه ات نکردم خودت با دستهای خودت صورتت را زدی !!! ....شاید ۱۰ سال پیش بود که اعلامیه ای با عکس آشنا دیدم و نزدیکتر که رفتم چهره ی اقای تبریزی را شناختم  و برایش فاتحه ای فرستادم ..... روحش شاد ...خیلی جدی بود ...

۳- خانم عظیمی دبیر زیست سال چهارمم .....سال ۵۸ بود و تازه انقلاب شده بود ، روسری را قبول نداشت و با اکراه سرش می کرد ، روسری کوچکی که تا وارد کلاس میشد گره شلش را با کشیدن یک سر روسری باز میکرد و با حالت خاصی ان را روی صندلی می انداخت و با کفش پاشنه بلند در کلاس آرام و با طما نینه قدم میزد و دل ما بود که تاپ تاپ می کرد که نکند ازمان بپرسد و بلد نباشیم .... درس دادنش عالی و جدیتش منحصر به فرد بود .... نمیدانم کجاست ولی هر جا که هست سلامت باشند .

۴- جناب خباز دبیر جبر سال اول دبیرستانم : قبل انقلاب بود و من در کلاس روسری سرم میکردم ، مدرسه ام خوارزمی بود و شاگردانش همه شاگردانی از طبقه ی متوسط به بالا و با معدل هایی انچنانی .... مدیر مدرسه هم با ساواک همکاری می کرد ( بعدا فهمیدیم) ... در چنین جوی یک روز ایشان به یکی از شاگردان که بعدا فهمیدیم بهایی بود گفت کلاهت را در کلاس از سرت بردار ، گفت پس چرا به او که روسری سرش کرده چیزی نمی گویید ؟!! .... ایشان از من شدیدا جانبداری کردند و گفتند کار تو بی احترامی به کلاس است ولی او به خاطر عقیده اش روسری سرش کرده و شعر یک با یک برابر نیست خسرو گلسرخی را ایشان برایمان خواندند که بعد ها فهمیدیم دستگیر شدند ....

خداوند همه ی معلمینی که چون شمع سوختند تا راه هدایت را نشان دانش اموزانشان دهند بیامرزد .خدا ما را نیز بیامرزد .....

  • خانم معلم

ولی عصر (عج) و ولی عصر

خانم معلم | جمعه, ۲۷ فروردين ۱۳۸۹، ۰۷:۴۷ ب.ظ | ۱۰ نظر

میدان ولی عصر در دهه ی 40

(میدان ولی عصر در دهه ی ۴۰ )


تهران...هوای سُربی آذر... ولیِّ عصر
دور از نشاط صبح و کبوتر... ولیِّ عصر

سرسام بنزها و صدای نوارها
شب‌های بی‌چراغ و مکدّر ولیِّ عصر

خاموش در بنفش مِه و آسمان‌خراش
در برزخی سیاهْ شناور، ولیِّ عصر

پنهان در ازدحام کلاغان بی‌اثر
زیر چنارهای تناور، ولیِّ عصر

خالی از اتفاقِ رسیدن، تمام روز
تاریک و سرد و دلهره‌آور، ولیِّ عصر

با لنزهای آینه ای پرسه می‌زنند
ارواح نیمه‌جان زنان در ولیِّ عصر

مانند یک جذامی از خود بریده است
در های و هوی آهن و مرمر، ولیِّ عصر

***

یک روز جمعه سر زده، آقا، بیا ببین
تو نیستی چه می‌گذرد در ولیِّ عصر؟

                                                                                            از مریم سقلاطونی

با تشکر از جناب حسن صنوبری برای ارسال این شعر

چشـــــم در راهیم اما قاصــــدی در راه نیست

جمعه هم آمد ولی ان جمعه ی دلخواه نیست

تک ســــوار قصه ها یک روز مــی آید ولــــــی

جز خــــدا از پشت پرده هیچکس آگاه نیســت

 

  • خانم معلم

گفتگویی که واقعاً روی فرکانس اضطراری کشتیرانی، روی کانال ۱۰۶ سواحل Finisterra Galicia میان اسپانیایی‌ها و آمریکایی‌ها در ۱۶ اکتبر ۱۹۹۷ضبط شده‌است.

 اسپانیایی‌ها (با سر و صدای متن): A-853  با شما صحبت می‌کند. لطفاً ۱۵درجه به جنوب بچرخید تا از تصادف اجتناب کنید. شما دارید مستقیماً به طرف ما می‌آیید. فاصله ۲۵ گره دریایی.

آمریکایی‌ها (با سر و صدای متن): ما به شما پیشنهاد می‌کنیم ۱۵ درجه به شمال بچرخید تا با ما تصادف نکنید.

 اسپانیایی‌ها: منفی. تکرار می‌کنیم ۱۵ درجه به جنوب بچرخید تا تصادف نکنید.

آمریکایی‌ها (یک صدای دیگر): کاپیتان یک کشتی ایالات متحده آمریکا با شما صحبت می‌کند. به شما اخطار می‌کنیم ۱۵ درجه بشمال بچرخید تا تصادف نشود.

اسپانیایی‌ها: این پیشنهاد نه عملی است و نه مقرون به صرفه. به شما پیشنهاد می‌کنیم ۱۵ درجه به جنوب بچرخید تا با ما تصادف نکنید.

آمریکایی‌ها (با صدای عصبانی): کاپیتان ریچارد جیمس هاوارد، فرمانده ناو هواپیمابر یو اس اس لینکلن با شما صحبت می‌کند. ۲ رزم ناو، ۵ ناو منهدم کننده، ۴ ناوشکن، ۶ زیردریایی و تعداد زیادی کشتی‌های پشتیبانی ما را اسکورت می‌کنند. به شما پیشنهاد نمی‌کنم، به شما دستور می‌دهم راهتان را ۱۵ درجه به شمال عوض کنید. در غیر اینصورت مجبور هستیم اقدامات لازمی برای تضمین امنیت این ناو اتخاذ کنیم. لطفاً بلافاصله اطاعت کنید و از سر راه ما کنار روید !!!

اسپانیایی‌ها: خو آن مانوئل سالاس آلکانتارا با شما صحبت می‌کند. ما دو نفر هستیم و یک سگ، ۲ وعده غذا، ۲ قوطی آبجو و یک قناری که فعلاً خوابیده ما را اسکورت می‌کنند. پشتیبانی ما ایستگاه رادیویی زنجیره دیال ده لاکورونیا و کانال ۱۰۶ اضطراری دریایی است. ما به هیچ طرفی نمی‌رویم زیرا ما روی زمین قرار داریم و در ساختمان فانوس دریایی A-853 Finisterra روی سواحل سنگی گالیسیا هستیم و هیچ تصوری هم نداریم که این چراغ دریایی در کدام سلسله مراتب از چراغ‌های دریایی اسپانیا قرار دارد. شما می‌توانید هر اقدامی که به صلاحتان باشد را اتخاذ کنید و هر غلطی که می‌خواهید بکنید تا امنیت کشتی کثافتتان را که بزودی روی صخره‌ها متلاشی می‌شود تضمین کنید. بنابراین بازهم اصرار می‌کنیم و به شما پیشنهاد می‌کنیم عاقلانه‌ترین کار را بکنید و راه خودتان را ۱۵ درجه جنوبی تغییردهید تا از تصادف اجتناب کنید.

آمریکایی‌ها: آها. باشه. گرفتیم. ممنون

 امان از دست این امریکاییها و اعتماد به نفسشون !!!!!!

  • خانم معلم

ما تغییر میکنیم به جون مادرم !!

خانم معلم | چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۸۹، ۱۱:۵۱ ب.ظ | ۱۴ نظر

ما خواستار تغییریم ....... همه ی دنیا باید تغییر کند .... البته آنطور که  ما می خواهیم !! .... ما زندان گوآنتامونا را تعطیل کردیم چون طرفدار تغییریم ...چه معنی میدهد که مخالفانمان را زندانی کنیم و این همه خرج روی دست خودمان بگذاریم و یا برای خودمان حرف در بیاوریم .... می کشیم و راحت می شویم حرف هم پشت سرمان نمیزنند .....

برایمان قانون وضع می کنند .... ما برای حفظ صلح جهانی آمدیم .... عمو تم را که یادتان هست ... بیچاره طرفدار حقوق بشر بود .... من نیز از نوادگان اویم ..... ما برای حفظ جان خلبانانمان از هواپیماهای بدون سرنشین برای از بین بردن تروریست های شرور در یمن و شاخ آفریقا و پاکستان استفاده کرده ایم و همه ی اینها که با کشته شدن عده ی قلیلی همراه بود ، فقط برای حفظ صلح جهانی است ...

این ریگی مادر مرده که فقط ماموریت داشت برای ما امنیت منطقه را حفظ کند را گرفته اند و انتظار دارند ساکت بنشیم و حرفی نزنیم !!! .... پس رئیس سازمان ملل چکاره است ؟... باید از حقوق ملت ها دفاع کند ! ..گاهی عقلش نمیرسد یا دیر میرسد !! آ ن هنگام است که مجبوریم گاها نهیبی بزنیم تا یادش بیفتد از حقوق بشر که همانا مساوی حقوق ماست ! دفاع نماید .....

وزارت امور خارجه ی ما با وزارت امور خارجه ی جرج بوش از زمین تا آسمان تفاوت دارد .... ما کجا و او کجا !!! .... من از قاره ی سیاهم ، خودم سیاهم ، پدرم سیاه است ، مادرم سیاه است ... پوستم سیاه است ( جدیدا گفته ام که مثل مایکل جکسن کمی تغییر در ما ایجاد کنند تا از سیاهی کامل خارج شویم ) ،  قلبم سیاه است .... نوکرمان سیاه است ، کلفتمان سیاه است ، باغبانمان سیاه است ، کلا ما خانواده ی فقیری هستیم که همه سیاهند از پدرمان تا کلفت های خانه مان .....

من میدانم سلاح هسته ای یعنی چه و چه خطراتی در بر دارد ..... من مخالف جنگ هسته ای هستم .... وقتی تابستان می شد دوستانم با هم جنگ هسته ای می کردند و یک بار یکی از انها به چشمم خورد و علت اینکه نمیتوانم بعضی چیزها را خوب ببینم همان است .... به این خاطر من ، هم به صلح علاقمندم و هم جنگ هسته ای را اصلا چیز خوبی نمیدانم ...پس بهتر است سلاح هسته ای دست همه نباشد ما خودمان داشته باشیم تا کسی با یکدیگر جنگ نکند .....

سیاست ما درست است که بر مبنای تغییر قرار گرفته ولی برادر بوش هم چیزهای خوبی گفته بودند ...البته ما بسیار نفت دوست داریم .....نفت طلای سیاه است !!! .... ما هم که سیاهیم بیشتر به ان علاقمندیم .....

«من به عنوان رئیس جمهور آمریکا متعهد می شوم که آمریکا هرگز از سلاح هسته ای علیه رقبای خود که این سلاح را در اختیار ندارند و به مقررات منع گسترش تسلیحات اتمی احترام می گذارند، استفاده نکند... البته کشورهای خارج از این معیار، مانند ایران از استثناهای این مقررات جدید خواهند بود»!

اینها را من خودم به تنهایی افاضه نمودم ... من به جهانیان نشان دادم به دنبال صلحم .. جایزه صلح نوبل تا هستم و هست دارمش دوست ، مال من است !!

ما از بس مهربانیم و متواضع سر تعظیم در برابر امپراطوری عربستان و ژاپن سر خم کرده ایم اخیرا هم سرمان را برای رئیس جمهور چین که یه مقدار در مسائل هسته ای با ما سر ناسازگاری دارد هم خم کرده ایم ... البته شب بالشتمان خوب نبود گردن درد داشتیم بیشتر از این خم نشد وگرنه ما تا کمر خم میشدیم ....


خدا ذلیلشان کند این چشم تنگها را ... برایشان تعظیم هم نمودیم و باز در جلسه اعلام کردند بهتر است از راه مذاکره مشکلات هسته ای ایران دنبال شود ....

ما گفتیم تحریم گفتند نه ، تحریم راه حل مناسبی نیست .... ما هم کوتاه امدیم چون اصلا خلقت مان اینطوری است هر که هر چه بگوید گوش می کنیم و از این رو افاضه نمودیم که مگر تحریم چوب جادوگری است که بلافاصله اثر کند .... اینها فیلمهای هری پاتر را ندیده اند وگرنه هی تحریم تحریم نمیکردند .... ما با دختر و خانممان !! هفته ای دو بار سری کامل هری پاتر را تماشا می کنیم و از خصوصیات چوب دستی جادویی کاملا اطلاع داریم .....

فعلا ترکیه هم ما را پس زده ، هند هم که بی توجه شده ..این همه برایشان کرنش نمودیم این همه از راه به این دوری خدمتشان رسیدیم حتی حرمت مهمان را نگه نداشتند !! این آسیائیها عجب موجوداتی هستند .....

من نگران اسرائیل کوچولو هستم ..... میدانید و بارها گفته ام که از اسرائیلی ها اسرایئلی ترم  و حفظ امنیت ان را اولویت اصلی سیاست خارجی ام می دانم ( به بقیه گفته ام سیاست خارجی ، ولی از خودمانند ) !!

اسرائیل جانمان با وجود ایران احساس تهدید میکند  ما مجبوریم  برای اینکه احساس نکند پشتش خالی است و ایران هوس مبارزه هسته ای با او را نکند تحریمش کنیم .... اخر هیچ راه دیگری به نظرمان نمیرسد ....به همه پرسی گذاشته ایم .... گفته ایم در وبلاگها نظر سنجی بزنند ببینند ما چکار کنیم بهتر است .... امروز در جلسه انقدر شوغ بود و سگ صاحبش را نمی شناخت که نفهمیدیم چه گفتند و چه شد !! .....

در انتها :

فعلا که تحریم ایران به تعویق افتاد ولی چین چه حالی کرد وگرنه این همه جنس روی دستش باد می کرد !!! ..... با این کار باز مردم ایران خوشحال و خندان جنس چینی می خرند و راضی اند از چسب رازی .

 

  • خانم معلم

به رنگ عشق

خانم معلم | سه شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۸۹، ۰۹:۲۴ ب.ظ | ۱۴ نظر

رفتم به رنگ ارغوان رو دیدم ........

هیچ نقدی ازش رو نرسیدم بخونم ، فقط وقتی از سینما اومدم بیرون تونستم بگم « پدر عشق بسوزه » .... برای منی که از فیلمسازی چیز زیادی نمیدونم ، خیلی جاهاش قابل ایراد گرفتن بود ولی وقتی بیرون اومدم حس بدی نسبت به فیلم نداشتم .... ( از اینجا به بعدش رو اونایی که قراره برن فیلم رو ببینن نخونن !!)

فیلم با کلوز آپی از یک طناب دار که در وسط جنگلی قرار داره و دختری رو به سمت اون میبرن شروع میشه ..بعد ماشین جیپی !!! از یه راه کوهستانی به سمت روستایی در حال حرکته .....

داستان محور مامور اطلاعاتی به نام شهاب می چرخه که برای زیر نظر گرفتن دختری که پدر ومادرش مثلا باید چریک بوده باشن و در حوالی کردستان تصادف کردن و ظاهرا کشته شدن به نام « ارغوان » ،به شمال ، در روستایی که دانشگاه منابع طبیعی داره به عنوان دانشجو ، سفر میکنه .... از همون ابتدا با داشتن لپ تاپ و وارد کردن کدهای رمزی که بهش میده مشخص میشه ایشون چه کاره هستن .... (سربازان گمنام امام زمان "عج" ) ....

با گذاشتن یه کارتن خالی روی تراس خونه ( مسافرخونه ) خونه ی روبرویی که محل سکونت ارغوانه رو زیر نظر داره ( حالا اصلا از نظر شرعی صحیحه یه آقا یه خانم رو توی خونه ی خودش زیر نظر داشته باشه یا نه ، بماند !!! ) .... این کارتن توی شمال ، مهد بارون و باد و تگرگ همچنان به همون شکل و در همون وضع !!! این چند روز باقی می مونه !!! .... و دوربین تعبیه شده در درون اون مشغول عملیات ..... انقدر راحت وارد خونه ارغوان میشه که انگار توی خونه ی خودش رفته اونم توی روستا اونم خونه ای زیر یک مغازه !!! ..... و توی خونه شنود می گذاره ....

دیگه تمام تلفن ها و رفت و امد ها زیر نظره ..... جالبه که از دختر هیچ !!! اطلاعاتی نداره و تازه قراره کشفش کنه که کیه !!! ..... ضمن صحبت هایی که در طول داستان پیش میاد متوجه میشه پدر این دختر زنده است و کم کم عاشق دختر میشه !!! به جایی میرسه که خودش رو دیگه برای این ماموریت مورد تایید نمی بینه و تقاضای انتقال میکنه ولی مرکز موافقت نمی کنه ..... بعد این قضیه تازه عکس پدر دختر براش فرستاده میشه وایشون چریک قدیمی رو شناسایی میکنن و تازه می فهمه که ای بابا ایشون دختر کی هستن !!! .....

فیلم از این جور اشتباهات و اختلالات زیاد داره ولی در کل سوژه سوزه ی جالب و جدیدیه .... تا حالا کسی با مامورین امنیتی این جور صمیمانه نزدیک و دم خور نشده بود که جناب حاتمی کیا این شجاعت رو به خرج دادن .... ولی خوب از اونجایی که احتمالا خودشون قبلا در این جایگاه نبودن و احتمالا فیلم های ساخته شده در این زمینه رو کمتر دیدن و یا حق نزدیک شدن به خط قرمز ها رو نداشتن !!! کمتر دور و بر ریزه کاری های فیلم بودن ....

به هر شکل شهاب عاشق ارغوان میشه و تعهد معهد یوخ !!! .... تعهد به ورطه ی فراموشی سپرده میشه و دل مهربونش برای پدر دختر که می خواسته دخترش رو برای اخرین بار در اغوش بگیره ، علی رغم اطلاع از اینکه دخترش طعمه شده و براش نزدیک شدن به اون محل خطرناکه ، می سوزه و خودش مامور حفاظت از این پدر و دختر میشه .... در این جریان پدر زخمی میشه چون علاوه بر مامورین جان بر کف ، منافقین کور دل هم به دنبالش بودن تا اطلاعاتشون لو نره .... بدجنس ها !! ( بد های فیلم ) پدر رو زخمی میکنن و خوبها پدر رو به بیمارستان منتقل می کنن .... از شهاب هم هیچ اثری دیده نمیشه !!! چطوری اش رو نمیدونم  و ..... چند سال می گذره !!! ( چون چهره ارغوان تغییر کرده بود و عینکی شده بود ) .....

دانشجویان منابع طبیعی مبارزه ای علیه جاده سازی میون جنگل  به راه انداخته بودن و ارغوان یکی از اونا بود که فیلمبرداری جهت تهیه فیلم به گروه دانشجویان نزدیک میشه و به سمت ارغوان میره و ........ ارغوان عشقش رو میبینه !! علی رغم اینکه این بار شهابه که خودش طعمه شده و این بار دستی زنانه در حال فرستادن گزارش" شماره یک" به مرکز دیده میشه !!!!!  

از ایرادات فیلم یکی اش اینه که مثلا شهاب جان یه نیروی اطلاعاتیه ولی وسایلش همش توی خونه است و مشخصه !! ...یک درصد احتمال نمیده که ممکنه سایر دانشجویان سرزده وارد خونه اش بشن !!! ... خیلی بیگدار به آب میزنه علی رغم کلی ماموریتی که رفته ....

اما از چیزهای جالب فیلم کد های رمزیه که من تا حالا ندیده بودم !!! .... معمولا وقتی که گزارشی رو ارسال میکرد بلافاصله جوابش می یومد و یکی منتظر دریافت گزارشات بود ولی وقتی نیاز مبرم به داشتن دستوری داشت که آیا خودش رو وارد معرکه ای بکنه یا نه ، هیچ پیغامی نیومد و وقتی رفت پیغام رو صفحه ظاهر شد نمیدونم همیشه همین طوری باید باشه و بدون هیچ پسوردی رمز به متن تبدیل بشه یا نه !!! ....

بازی جناب فرخ نژاد منو دقیقا یاد حلقه سبز می انداخت .... خواستم با جناب پرستویی مقایسه اش کنم دیدم اصلا نمیشه .... واقعا جناب عبدی و پرستویی از هنرپیشه های قابلی هستن که در نقش خودشون فرو میرن و شکل نقش رو می گیرن ولی ایشون همون حالت قبلی رو حفظ کرده بود .... با خانم معصومی هم آشنایی نداشتم ولی انتخاب حاتمی کیا برای نشان دادن یه دختر معصوم انتخاب خوبی بود .........

 

در انتها ما از این انشا نتیجه می گیریم که : عشق ، اگر دامن کسی را گرفت ، اتش میزند ، فرقی هم نمیکند که جوان 17 ساله باشد یا 22 ساله ، عابد و زاهد باشد یا مامور امنیتی دوره دیده ، استاد باسواد دانشگاه باشد و یا رفتگر بیسوادی در خیابان . پس بهتر است سعی کنیم گرفتارش نشویم که بسیار خطرناک است حسن .

 

  • خانم معلم

رویای بیداری

خانم معلم | يكشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۸۹، ۱۲:۰۴ ق.ظ | ۲۲ نظر

« توسن خیال » نه انچنان است که هر « خیال پروری » را با خود به « معراج» برد ، فضای طیران و جَوَ لان خیال هر کس به وسعت روح اوست و شخص با بالهای خیال که نمی تواند به نا کجا ابادی بیرون از دنیای معتقدات و عادات و تعلقات خویش پرواز کند . (سید شهیدان اهل قلم )

به بهانه کمی بیشتر با آوینی بودن امروز بلافاصله پس از رسیدن از مدرسه راهی تالار بزرگ کشور شدم تا بتوانم یاد ان زمانها را زنده نمایم ...آن هنگام که از جبهه ها میگفت و می گفت و دلمان را با خود تا کربلاها میبرد  ....

یاد دومین سالگرد شهادتش افتادم . فضای سالن کوچک سازمان تبلیغات را با این سالن بزرگ مقایسه کردم .... عده ی زیادی برای تجدید بیعت آمده بودند .... از اول فاطمی می توانستی از میان خیل انسانهایی که در حال حرکت بودند آنهایی که به عشق او آمده بودند را تشخیص بدهی و چه زیباست وقتی میبینی هنوز ارزشهایی در جامعه هست که برای عده ای مهم باشد ....

از شروع جلسه گذشته بود و در تاریکی سالن دنبال برگه ی کوچکی می گشتم که زمان برنامه وموضوع آن را نوشته بودند .... مجری جناب درستکار و در جای جای برگه ایشان را معرفی کرده بودند و نمیشد حدس زد الان کدام قسمت از برنامه است ... باید صبر میکردی .... کمی که صحبت کردند جناب رحیم پور را به عنوان سخنران جلسه معرفی کرده و ایشان بعد از پخش یک وله مشغول صحبت شدند .... سخنانشان جالب بود .....

در ابتدا گفتند : « آوینی را به یک نوستالوژی تبدیل نکنیم » .... از  آوینی گفت و اینکه سال پیش در دانشگاه هنر از آوینی و استفاده از کتابهای وی به عنوان کتابهای درسی سخن گفته است .... اینکه کمتر هنرمند برجسته ای را دیده که از دانشگاه هنر بیرون آمده  باشد و یا کمتر نظریه پردازی که از دانشکده های علوم انسانی خارج شده باشد ...و می گفت نتیجه ی آن سر تکان دادن ها و تایید کردنها هنوز همان است و هیچ تغییری نکرده است !!! ...

معتقد بود که باید به هم احترام بگذاریم  و یکی از درد ها را این میدانست که هر چه نوشته شده قبل از اینکه مخالفانمان آن را بکوبند خودمان نوشته و بالطبع همدیگر را کوبیدیم غافل از اینکه اصولی داریم که باید طبق آن به یکدیگر احترام بگذاریم و سپس میتوان در فروع بحث نمود اما ....

او گفت : "آوینی درست خوانده نشد" .... به موقع هم خوانده نشد اگر خوانده می شد وضعمان این گونه نبود .... در آن زمانها بود که کلی ایدئولوگ داشتیم و آوینی اخطار کرد « کسی ننشیند » ، او داد می زد و تو سری می خورد و ایدئولوگ های جمهوری اسلامی داد سخن می دادند ...اکنون آوینی نیست و آنان نیز در خارج از کشورند !!

پس آوینی را بخوانید .....

در دانشگاهها افتخارمان این شده که چند متن ترجمه نشده ی جدید را خوانده ایم .... اگر متن ترجمه شده دست دانشجو دادیم دانشگاهمان اکادمیک تر می شود اما متن آوینی را خواندن هنری نیست .....

از آوینی می گوییم و روی مین رفتنش .... از پایی که قطع شد .....در فکه بدنبال او می گردیم ...اما اوینی است که در پاسخ به مقاله ای با موضوع « تلقی شما از معاصر بودن چیست ؟ » که بعد از رحلت امام توسط وزیر ارشاد آن زمان به چاپ رسیده بود ، احساس ترس میکند و آن را روشی برای سکولاریزه کردن دین می بیند و تنها و یک تنه به مقاله می تازد .... اینجاست که او خود را وارد میدان مین میکند!!  ... در فکه در جستجوی آوینی نباشیم .... آوینی « پا » نداد « قلم » داد .... او سالها در میادین مین تهران بود .... این میادین هنوز در تهران هست ... این میادین قلمها را می شکنند .... یک تنه می تازد به این مقاله که از کی تا حالا مسئله ی اصلی ما معاصر بودن شده است؟ .... چه کسانی در حال تغییر شعارهای انقلاب پس از رحلت امامند ؟ ..... سوال مشکوک است و از آن مشکوک تر کسانی هستند که به آن پاسخ گفتند ! اگر دغدغه مان امروزی بودن بود پس برای چه انقلاب کردیم ؟ برای چه شهید دادیم ؟

از ما می پرسند نمی خواهید امروزی باشید ؟ ! ...اما عصرتان تمام شده و جنازه تان روی دستهایمان مانده است . حالا ما باید بپرسیم شما نمی خواهید امروزی ( مثل ما ) شوید ؟

آوینی گفت : هدف انقلاب ما نه هنر ، نه توسعه و نه مدرنیته بود که اینها همه وسایل و ابزاری هستند که در رکن متون دینی و ولایت باطنی وجود دارند ... هدف انسان الهی شدن است همان چیزی که انبیا برای آن امده اند ....هدف نزدیک شدن به عدالت اجتماعی و اقتصادی است که هدف انبیا بود ..... مسئله امروزی بودنمان نیست ..... اگر مسئله مان امروزی شدن شد جوابش در توضیح المسائل غرب هست .... اوینی می گوید مسئله امروزی شدن با یک دامداری حل میشود زیرا مسئله ی ما بطن و فرج نیست ..... اگر هدف داشتن دامداری مرفه است ، آنها دامداریهایشان از ما هم مرفه تر است .....

 

و این بخشی از سخنان جناب رحیم پور بود که از میان مقالات خود آوینی (۱) انتخاب کرده بود تا با آوینی باشیم برای آوینی شدن ....

بعد از صحبتهای ایشان ، جناب معلم درسالن حضور پیدا کردند وباز وله ای نشان داده شد از آوینی و سپس گفتگویی بین جنابان مهدی همایونفر ، عباس محسنی و محمد رضا ابوالحسنی پیرامون وضعیت و جایگاه آوینی .....

بازمقایسه کردم تشکیلات امسال رو با اون سال به نظرم واقعا سال به سال دریغ از پارسال اومد .... سال ۸۴ هم توی خیابون حجاب بود سالن آفرینش های کانون که چون سالنش جا نداشت یه ویدئو پروژکتور بیرون گذاشته بودن تا ملت سینمایی تماشا کنند که باز نموندم ورفتم و به خودم گفتم دیگه اون موقع ها نمیشه و دیگه نمیرم ( ولی باز رفتم )...فقط خوبی اش این بود که چند تا از کتابهاش رو خریدم ولی امسال دریغ از یه دونه کتاب از آوینی !!!! ....

باز یه وله و باز سخنرانی و گفتگو که دیگه حوصله ام نگرفت و پاشدم اومدم بیرون ..... منتظر بودم جناب معلم بیان و شعری بخونن مثل اون زمان که آقاسی نشست تو مجلس و با صدای گرمش برای اولین بار شعر «  شیعه » اش رو خوند .... اصلا حال و هوای اون زمان با امروز و چند سال پیش فرق میکرد ....

 

حاشیه ها :

 توی سالن عده ای دنبال یه آقایی بودن که من نمیشناختمش و ازش عکس میگرفتن ، اجازه نمیدادن که تکون بخوره ، گفتم شاید از دوستان شهید اوینی باشه از یه خانم پرسیدم گفت سردار قاسمیه !!! که بازم نشناختم !!!!!!!!!!!! .... بساط عکس و فیلم داغ داغ بود .....

یه نمایشگاه عکس بود از صحبتهای شهید بیشتر در باره سینما و عکسهایی که از شهید با یارانشون و موقع انجام کار گرفته بودن .....

 

غرفه ی فروش کتاب که عرض کردم از همه نوع کتابی بود جز کتابهای شهید اوینی ...... همه اعتراض میکردن و فروشنده ناچارا مطرح می کرد که خانواده اش رضایت ندارنداونا باز می پرسیدند : داستان توقیف کتابهای اوینی چیست ؟  ....

 

موقع ورود یه پکیجی حاوی یه سی دی از مجموعه روایت فتح و یه مجله مانند 4 صفحه ای از کتاب ایینه جادو ، بروشورمروری بر زندگی و آثار شهید و عکس رنگی از شهید که جداگانه به مهمانان هدیه شد بود .... خودکارش رو یادم رفت بگم ....

 

و از همه مهمتر : مهمترین چیز ساندیسی بود که ندیدم و بعد از خروج از سالن فقط پاکتهای خالی اش رو دیدم .... حیف به کیک و ساندیسش نرسیده بودم ..اصلا چشمام ندیده بودنشون ..... چه خوش رنگ بود پاکتاشون !!!!! ...... میدونن ملت به چه انگیزه ای میان ..... آفرین به هوششون ....

 

 

اگر ما بخواهیم رسانه های گروهی را به سوی غایتی که حضرت امام فرموده اند ، دانشگاه عمومی اسلامی بکشانیم ، قبل از هر چیز لازم است که با تحقیق و تعمق در ماهیت این وسایل و موجبات آنها ، راه های خروج از « موجبیت تکنیک » را جست و جو کنیم .

( آیینه جادو . ج . اول .... تاملاتی در ماهیت سینما . ص 158 )

 

(۱) : مقاله های ، " روشنفکران و معاصر بودن " و " کدام عرفان " از کتاب حلزون های خانه به دوش

 

  • خانم معلم

یه سوال سخت !!!

خانم معلم | جمعه, ۲۰ فروردين ۱۳۸۹، ۰۸:۱۸ ب.ظ | ۱۴ نظر

اگه گفتین این دو تا کیا هستن ؟ !!!!!

 

پی نوشت : توی یکی از وبلاگا اینو دیدم یاد دو نفر افتادم که فکر کنم همه بشناسیشون !!! ....

نمیدونم باید با این دو تا سر کلاس چکار کرد تا غافل میشی مشغول دعوا میشن  .......

 

  • خانم معلم

با آوینی تا آوینی شدن به سوی ظهور

خانم معلم | جمعه, ۲۰ فروردين ۱۳۸۹، ۰۲:۲۱ ب.ظ | ۱۲ نظر

 

مفهوم زیبای آزادی

صدای گنجشکها فضای حیاط را پر کرده بود, بابای مدرسه جارو به دست از اتاقش بیرون آمد. مرتضی! مرتضی! حواست کجاست؟ زنگ کلاس خورده و مرتضی هراسان وارد کلاس شد. آقای مدیر نگاهی به تخته سیاه انداخت. روی آن با خطی زیبا نوشته شده بود: «خلیج عقبه از آن ملت عرب است.» ابروانش به هم گره خورد. هر کس آن را نوشته, زود بلند شود. مرتضی نگاهی به بچه‌های کلاس کرد. هنوز گنجشک‌ها در حیاط بودند. صدای قناری آقای مدیر هم به گوش می‌رسید. دوباره در رویا فرو رفت. 

یکی از بچه‌ها برخاست: «آقا اجازه! این را «آوینی» نوشته.» فریاد مدیر «مرتضی» را به خود آورد: 
«چرا وارد معقولات شده‌ای؟ بیا دم دفتر تا پرونده‌ات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه.» 
معلم کلاس جلو آمد و آرام به مدیر چیزی گفت. چشمان مدیر به دانش‌آموزان دوخته شد. قلیان احساسات کودکانه‌ مرتضی گویای صداقت باطنی‌اش بود و مدیر ... 
«سید مرتضی» آرام و بی‌صدا سرجایش بازگشت. اما هنوز صدای گنجشکان حیاط و قناری آقای مدیر به گوش می‌رسید. آزادی مفهوم زیبای ذهن کودک شد. 

تعلقات سید مرتضی 

کتابچه دل سید پر بود‏، 
آن را که می‌گشودی، صدف عشق را می‌دیدی که درونش مروارید محبت اباعبدالله (ع) و ایمان به خدا می‌درخشید. همه وجودش را به امام عشق بخشیده بود. خانه، ماشین و مال، چیزهایی بودند که در مخیله‌اش نمی‌گنجید. 
سرانجام دنیا را رها کرد و فریاد زنان با پای برهنه در برهوت کربلا دوید. 
فقط برای سالار شهیدان خواند و نوشت. آسمانی بود‎، متواضع و بلندنظر، 
در برنامه دانشجویی «رقص علم» به خواهش دانشجویی، از مولایش نوشت. 
برق سکه‌ها چشمانش را خیره نکرده بود، این عشق بود که قلبش را بی‌تاب ساخته و قلمش را لرزان. 
اعتراض کردم، سید سالهاست که می‌نویسی و می‌خوانی اما هنوز ... 
کلامش سردی سخنم را قطع کرد : «اصلاً تعلقی غیر از این موضوعات ندارم...» 

از کتاب همسفر خورشید
راوی:آقای همایونفر

برداشتی از وبلاگ شاید این جمعه بیاید .

ای تشنگان کوثر ولایت ! بیایید ... من سرچشمه الهام را یافته ام . وااسفا ! باطن قبله را رها کرده اید و بر گرد دیوارهای سنگی می چرخید ؟ بیایید ... باطن قبیله اینجاست . به خدا ، اگر نبود که خداوند خود این چنین خواسته ، می دیدی کعبه را که به طواف امام امده است و حجرالاسود را می دیدی که با او بیعت می کند . مگر نه اینکه انسان کامل ، غایت تکامل عالم است ؟ ... ای امت اخر ! بر شما چه رفته است ؟ مگر تا کجا می توان در محاق غفلت و کوری فرو شد که خورشید را نشناخت ؟

از کتاب فتح خون

 

          خدا کندکه مرا با خــدا کنی آقا

                                   ز قـــــید و بنـــــد معــــــــاصی رها کنــــــی آقا

         دعای ما به در بسته می خورد

                                     ای کاش خودت برای ظهور خودت دعا کنی آقا  

 

  • خانم معلم

ما و مامانمون !!

خانم معلم | پنجشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۸۹، ۰۴:۴۸ ب.ظ | ۷ نظر

 

 

ماماااااااااااااا ...............ن .

  • خانم معلم

هر دم از این باغ بری میرسد !

خانم معلم | سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۸۹، ۰۸:۴۸ ب.ظ | ۲۰ نظر

به علت بی توجهی شهرداری شهر ماسوله ،  شهری که به عنوان یک اثر ملی در سال 1354 شمسی به شماره 1090 در فهرست آثار ملی کشور به ثبت رسیده است ، !!! یکی از خانه های این شهر که محل عکسبرداری و فیلم برداری توریست ها بوده تبدیل به یک آپارتمان جدید نوساز شده است !!

این خبری بود که بعد از ظهر امروز وقتی داشتم از مدرسه بر میگشتم در رادیو شنیدم !!! سرم داشت سوت می کشید ، اخه چطور ممکنه شهرداری یک روستای !! کوچک از نوع ساخت و ساز در انجا مطلع نباشد . صاحبخانه قرار بود خانه را به شکل قدیم خودش بسازد ولی .....

بعد به خانه امدم و مطابق معمول یه دوری توی نت زدم ... در وبلاگ برادر عزیز جناب کاوسی در پستی به نام " کمک "  مطلبی خواندم که واقعا ناراحت شدم .... حتما شما هم بخونین ...

در کامنتهای مربوط به مطلبشان نیز برادر سامع به این موضوع اشاره کردند :

قزوین- خبرنگار کیهان:
مسئول واحد مهندسی ستاد بازسازی عتبات عالیات کشور گفت: عملیات اجرای احداث بیمارستان تخصصی 120 تختخوابی امام زین العابدین (ع) در کربلا آغاز شد.
رضا قاسمی در مراسم گلریزان و تجلیل از خیران استان قزوین گفت: عملیات اجرایی این بیمارستان که در 10 هزار متر مربع زیربنا و 6 طبقه ساخته می شود تاکنون 30 درصد پیشرفت فیزیکی داشته است.
وی افزود: برای این بیمارستان 6 اتاق جراحی، 17 تخصص و24 بخش پیش بینی شده است و مهندسان عراق نیز در ساخت این بیمارستان مشارکت خواهند داشت.
قاسمی اضافه کرد: تجهیزات پزشکی این بیمارستان نیز توسط سازمان هلال احمر جمهوری اسلامی ایران تأمین و پزشکان متخصص ایرانی و عراقی نیز کادر درمانی آن را عهده دار خواهند شد.

نمیدانم واقعا چراغی که به خانه رواست ...ضرب المثل صحیحی می باشد یا نه ؟ !!! ..... وقتی هنوز در کشورمان روستایی داریم که از نعمت داشتن آب و سوخت محروم است و با کرسی خودشان را گرم میکنند و فرزندانشان به علت نداشتن راه از تحصیل محرومند ، صرف بودجه برای کشور دیگری حتی عراق و عزیزتر از آن شهری چون کربلا معنا دارد ؟ !

من که گیج شده ام از این همه توجه به ایران و ایرانی !!!

  • خانم معلم