بایگانی آذر ۱۳۸۹ :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۹ مطلب در آذر ۱۳۸۹ ثبت شده است

آخر ِ داستان و داستان ِ آخر - قیام و پیام

خانم معلم | جمعه, ۲۶ آذر ۱۳۸۹، ۱۲:۲۵ ق.ظ | ۰ نظر

غروب عاشورا و کاروان اسرا

     با عذر خواهی از آفتاب پس پرده

 

حسین گفت :

                  کیست مرا یاری کند ؟

                                                                   

                                                                زینب،

                                                                                    ماند ...

                                                                                       

                                                                                این جمعه ، زینبی است ...

 

 

 الهی بحق حسین و عباسش

و به حق فاطمه و زینبش

از بقیه ی غیبت مولا بگذر!

 

دعا برگرفته از محفل عشاق می باشد .

  • خانم معلم

روضه ی

خانم معلم | جمعه, ۱۹ آذر ۱۳۸۹، ۰۸:۵۱ ب.ظ | ۰ نظر
زینت دوش نبی روی زمین جای تو نیست

خارو خاشاک  زمین منزل و ماوای تو نیست

سری به نیزه بلند است در برابر زینب

خدا کند که نباشد سر برادر زینب

از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین

دست و پا میزد حسین

اگه  منو رها کنی

کسی برام نمی مونه

همه درا بسته به روم

غیر در ِ همین خونه

مگر به کربلا کفن

به غیر بوریا نبود

مگر حسین فاطمه

عزیز مصطفی نبود

این کشته ی فتاده به هامون حسین توست

این صید دست و پا زده به خون حسین توست

این ماهی فتاده به دریای خون که هست

زخمش افزون از ستاره بر تن حسین توست

  • خانم معلم

این شمشیر ها و نیزه ها ...

خانم معلم | جمعه, ۱۹ آذر ۱۳۸۹، ۱۱:۵۰ ق.ظ | ۵۴ نظر

قطعه ۴۳ کنار سالن دعای ندبه ، بهشت زهرا ساعت ۵/۷ صبح جمعه ...

اتوبوس های حامل خانواده های شهدا ، جهت شرکت در مراسم دعای ندبه به چشم میخورد .

وسط دعاست که میرسم .

این فراز از دعاست :

این الطالب بدم المقتول بکربلا ؟

 

 

صدای مداح می آمد که می گفت : "دشمن از امروزه که شمشیر ها و نیزه ها رو تیز میکنه "...

ناگهان صحنه ی کربلا جلوی نظرم آمد که خیمه ها یک طرف ، دشمن طرف دیگر ...

یک طرف خانواده ی پیامبر ، یک طرف خانواده ابو سفیان !

یک طرف حسین و خانواده و دوستانش، یک طرف تمامی جهنمیان !

و چه خواهد شد تا چند روز دیگر ، امام اتمام حجت خواهد کرد ، خودش را معرفی خواهد نمود ،

و عباس  ... و زینب ... و سجاد ...

و علی اکبر ... و قاسم ... و عون و جعفر ...

و سکینه ،و رقیه ...

و حبیب ...

 

واااای دلم گرفت از شنیدن تیز کردن شمشیرها و نیزه ها ، قلبم شکست ،اشکم سرازیر شد ...

شمشیری که از قفا سر میبرد و نیزه ای که سر با خود می برد ...

سر حسین ...ناله ی زینب ... اشک یتیمان ...

دل های شکسته ی مادران و زنان و خواهران شهدا ...

 

 

یا فاطمه جان ، کجایی ؟ !

بیا که پسرت این روزها عزادار و تنهاست ...

بیا و سرش را بر سینه ات بگذار و پناهگاه اشکهایش باش ...

 

ای گل زهرا ...

سرت سلامت ...

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ

وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ

وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ

عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

 

 پی نوشت :اینجا رو حتما بخونید حتما ... اجرش با خدای محمد !

 

چون نمیخوام در طول هفته پستی بزارم مجبورم اینو  همین جا بگم :

اگه تونستین بگین این عکس ِ تو پوستر ، کدوم یکی از بچه های کلاسمه ؟اون وقت جایزه دارین !!

پوسترش خوشگلتره ها ، تو عکس اینجوری افتاده ، عکس هم کار ِ یکی دیگه از بچه های کلاسه ، فکر کنم خیلی ها تونسته باشن حدس بزنن پوستر کار کیه ولی اسم پسرِ تو عکس ؟!!!! جایزه داره ...

 

خوب رسیدیم به بخش جایزه :

از انجا که این عکس ِشخص ِشخیص جناب م. ح. م. د خان می باشد و عده ی کثیری !! ایشان را دیده بودند و یا از پست جناب حباب شناسایی شده بودن ( عکس و عنوان پوستر هم از مهدی خان بوده ) متاسفانه جایزه ای به کسی تعلق نمیگیرد .

کسانی که تمایل شدیدی برای دریافت جایزه دارند به خودشان مراجعه کنند.پیشنهاد از خودشان بود .

 

  • خانم معلم

بهشت بی تو نمیخواهم

خانم معلم | يكشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۸۹، ۰۹:۰۹ ب.ظ | ۳۵ نظر

سالهاست که از آن روزها می گذرد ...

روز عاشورا برایم با تمام روزها فرق میکرد ...

مادرم روز عاشورا برخلاف همیشه ، هیچ کاری انجام نمیداد ، با وجود وسواس و عادت همیشگی بر نظافت ، نه جارو میکرد و نه میشست و نه می پخت ،...

حتی موهایش را شانه نمی کرد ، مانده بودم این چه روزی است که مادر هیچ کاری نمیکند و مشکی پوش راهی خیابانها می شویم ...

خیلی این روز برایم متفاوت بود ،

پدر دستانمان را می گرفت و به بازار تهران می رفتیم ، هیئت های عزاداری ، سینه زنان و زنجیر زنان از کنارم رد می شدند ،  علامت ها، با علامت کشهایی که به سختی ان را بلند و جابجا می کردند برایم بسیار پر ابهت بود ، مخصوصا وقتی که جلوی مسجد میرسیدند و سلام میدادند و عقب و جلو میرفتند ، هنوز هم بعد گذشت شاید ۴۰ سال با دیدن این صحنه دگرگون می شوم وبی اختیار اشک میریزم ...

صدای نوحه خوانها ، هنوز در گوشم می پیچد ، صدای یا حسین شان با سینه زدنها و زنجیر زدنها چنان سمفونی بوجود می اورد که دلها بی اختیار می لرزید ...

حسین جان ، میدانستی خونت به هوا پاشیده می شود و هر ذره اش تا ابدیت باقی میماند و با هر نفسی در جانهای خسته مان فرو میرود و باقی می ماند انقدر که با تشنگی بی اختیار یا حسین بگوییم ، همین مایی که کودکانمان را با یا علی از زمین بلند می کنیم ، با یا حسین سیرابشان می سازیم ، با یا ابوالفضل نیرو می گیریم ...

گرچه حق دلدادگی ات را ادا نکرده ایم ولی میدانی دوستت داریم ....

و هر که تو را دوست داشته باشد ، برایش همین حب تو کافی است ، بهشت نمیخواهد !

بی تو بهشت نمی خواهم ...

 

خیلی بعد نوشت : اینجا رو بخونید حتما ... اجرش با خدای محمد !

  • خانم معلم

سفر علمی

خانم معلم | شنبه, ۱۳ آذر ۱۳۸۹، ۱۱:۵۱ ب.ظ | ۰ نظر

 

کی میاد بریم سفر علمی ؟

 

 

  • خانم معلم

آرزوی دیدار

خانم معلم | جمعه, ۱۲ آذر ۱۳۸۹، ۱۲:۵۳ ب.ظ | ۲۵ نظر

ظهر پنجشنبه مسجد جمکران ،

 

روبروی محراب خالی ، به نماز جماعت نشسته باشی...

دستت به تمنای آرزویی همیشگی در قنوت بالا رفته باشد که ،

اللهم کن لولیک الحجه ابن الحسن ...،

و دلت بلرزد که ای کاش ....

 خدا نگهدارت باشد ...

       و ما در آرزوی دیدار ....

 

 

تو آن نه‌ای که چو غایب شوی ز دل بروی

تفاوتی  نکند  قرب دل  به  بعد مکان

قرار یک نفسم بی‌تو دست می‌ندهد

هم احتمال جفا به که صبر بر هجران

"جناب سعدی"

 

پی نوشت : پنجشنبه از طرف همه دوستان در حرم حضرت معصومه (س) ، و مسجد جمکران، نایب الزیاره بودم .

اجازه عکسبرداری از محراب را ندادند ، برای همین عکس محراب از بالا گرفته شده !!!

 

  • خانم معلم

ما پراکندگان مجموع !

خانم معلم | چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۸۹، ۰۲:۱۴ ق.ظ | ۳۴ نظر

ما پراکندگان مجموعیم

یار ما غایبست و در نظرست

برگ تر خشک می‌شود به زمان

برگ چشمان ما همیشه ترست

جان شیرین فدای صحبت یار

شرم دارم که نیک مختصرست

این قدر دون قدر اوست ولیک

حد امکان ما همین قدرست

پرده بر خود نمی‌توان پوشید

ای برادر که عشق پرده درست

سعدی از بارگاه قربت دوست

تا خبر یافتست بی‌خبرست

 

ما سر اینک نهاده‌ایم به طوع

تا خداوندگار را چه سرست

 

جناب سعدی

غزل ۶۵

  • خانم معلم

دل ِ بی قرار ِ من

خانم معلم | چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۸۹، ۰۲:۱۱ ق.ظ | ۳ نظر

گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من

هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من

نور  دو  دیده  منی دور  مشو  ز چشم من

شعله  سینه  منی  کم مکن  از شرار  من

یارِ من  و حریف من  خوب من و  لطیف من

چست من  و ظریف من  باغ من  و بهار من

ای تن من  خــراب تو  دیده من  ســحاب تو

ذره  آفتاب  تو  این  دل  بی‌قرار  من

مولوی (دیوان شمس )

  • خانم معلم

غدیر و ولی شناسی

خانم معلم | جمعه, ۵ آذر ۱۳۸۹، ۰۸:۲۸ ق.ظ | ۴۰ نظر

 

مقام معظم رهبری :"عظمت اصحاب خاص امیرالمومنین علیه الصلاة و السلام در این است که هیچ شرایطی دچار اشتباه نشدند و جبهه را گم نکردند."1369/02/06

 

داستان غدیر را همه می دانیم  ... حجه الوداع ، محل غدیر ، جانشینی ولایت از طرف رسالت که هر که من مولای اویم علی مولای اوست و ....

میگویند شیخ بهایی در شهر قدم میزد . بوی کباب او را به آن سمت کشانید . پول هم در جیب داشت . خواست کبابی تهیه کند وبخورد . کار حرامی نیز مرتکب نشده بود . اما به خودش و شکمش نهیب زد که اگر « الف » را اجابت کنم تا « ی » باید پیش بروم .

کباب نخرید و گذشت و باز هر روز همان اتفاق و همان هوس .  باز بر هوای نفس غلبه می کرد ، تا یکسال شد . تصمیم گرفت از شهر برود اما فکرش همچنان مشغول و خلاصی نیافته بود .

در راه چشمش به کاروانی می افتد . فکر میکند برای رهایی از فکر کباب و شکم برود و کاری انجام دهد . ساربان را میبیند . می گوید میروم تنه ای به او میزنم مطمئنا ساربان با من دعوا می کند و همین ، مدتی مرا از فکر کردن به مسائل خودم باز میدارد . این کار را می کند و در کمال تعجب هیچ عکس العملی از طرف ساربان مشاهده نمی کند . کمی جلوتر می رود و سپس بر می گردد . میبیند ساربان گریه می کند . نزد او میرود و علت را جویا می شود . ساربان می گوید: " تویی که با شهوتت مبارزه می کنی چرا دق و دلی ات را سر ِ من خالی می کنی ؟ "

تعجب میکند . از این راز تنها او خبر داشت و خدایش . تازه متوجه می شود که ...

 

خدایا ، راهِ صحیح ِ نزدیک تر شدن به خودت را نشانمان ده .

خدایا ، کمک کن ، نفس شکنی هایمان ، باعث افزایش ولی شناسی مان شود .

خدایا ، کمک کن در این راه دل ولی مان را نشکنیم .

خدایا ، توفیق ولی شناسی و معرفت شناسی به ما عنایت فرما .

خدایا ، کمکمان کن پیام غدیر را گرفته باشیم و اجرایش کنیم .

 

  هَلْ یَتَّصِلُ یَوْمُنا مِنْکَ بِعِدَهٍ فَنَحْظى؟

آیا امروز به آن فردایی متصل میشود که تو باشی و ما( از وجود تو) کامیاب شویم؟

 پی نوشت : بیاییم جشن غدیر را با شکوه تر برگزار کنیم . غدیر عید شیعیان است و برای رساندن پیام غدیر باید شیعه تلاش بیشتری برای معرفی اش به جهانیان داشته باشد . همانطور که عاشورا را معرفی کرده ایم ، باید جلوه غدیر را نمایان سازیم . همانطور که قبل از محرم به فکر عاشوراییم ، قبل از ذی الحجه منتظر غدیر باشیم . دنیا باید علی را بشناسد ، باید با ولایت شیعه آشنا شود اگر قرار است یار امام زمان مان باشیم چه زمانی بهتر از طرح ولایت در غدیر ؟

از امسال برای سال آینده برنامه ریزی کنیم ، این عید مخصوص سادات نیست . این عید مخصوص شیعیان است . عیدی را همه ی شیعه باید بدهد ، نه تنها سادات ، که عید عیدِ شیعه است .

( قابل توجه سادات ، از زیر عیدی دادن در نروید ، عیدی دادنتان پا برجاست !)

بعدا نوشت : چه کوتاه است فاصله ظهر غدیر تا ظهر عاشورا !!

روز بالا رفتن دست علی توسط پیامبر تا روز بالا رفتن سر حسین بر سر نی !

مواظب باشیم بیعتمان را نشکنیم .

  • خانم معلم