بایگانی دی ۱۳۹۰ :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۶ مطلب در دی ۱۳۹۰ ثبت شده است

یا غریب مدینه

خانم معلم | جمعه, ۳۰ دی ۱۳۹۰، ۰۳:۲۹ ق.ظ | ۴۳ نظر

متاسفانه آنچه از امامانمان میدانیم حول مطالبی است که مکرر شنیده ایم و در پی آن نیز نیستیم که شناختی دقیق از ایشان داشته باشیم . در پی چیزی بودن مستلزم داشتن نیاز است و ما خود را بی نیاز از آن میبینیم .

این عادتی است که شاید بیشتر ایرانیان بدان مبتلا می باشند . از امام حسن علیه السلام اگر بخواهیم یاد کنیم یا بیاد صلح ایشان با معاویه می افتیم و یا تشت پر از خون ! ...

از کرامات و معلومات حضرت کمتر چیزی شنیده و یا در خاطر داریم . کاش صدا وسیما برنامه هایی جذاب در ارتباط با شناخت این بزرگان تهیه می کرد و یک روز را فقط با مداحی و یا تهیه برنامه هایی که به صورت گفتگویی دو نفره که واقعا خسته کننده میباشد ، پر نمی کرد ...

خدا حافظ ِ نویسندگانی باشد که با روایتی دیگر گون سعی در شناختن ائمه معصوم و بزرگان دینمان دارند .

من با خواندن کتاب آفتاب در حجاب ، حضرت زینب سلام الله علیها را نه تنها شناختم ، بلکه ایشان را حس کردم و عاشقشان شدم .

کتاب سقای آب و ادب نیز کتابی زیباست که حضرت عباس علیه السلام را می شناساند . (نویسنده هر دو کتاب جناب سید مهدی شجاعی می باشند).

بعضی از ائمه ی ما غریب مانده اند . شاید بهتر است بگویم بیشتر ائمه مان غریب مانده اند و حرفی از ایشان نیست مگر روز ِ تولد و یا شهادتشان . این بر عهده ی ماست که بشناسیم و بشناسانیم ...

از چند نفری هم که صحبتی می شود باز بر سر ِ همان روایات تکراری هر ساله است ... داستان حضرت علی علیه السلام و طریق شهادتشان ، داستان حضرت زهرا سلام الله علیها و مادر پدر بودن و نحوه ی شهادتشان ، داستان رنج ِ حضرت زینب و همراهی برادر ، داستان کربلا و فرا خواندن امام رئوف از سوی مامون به ایران و داستان ِغیبت امام عصر عجل الله تعالی فرجه ... و این آن همه چیزی است که از معصومینمان می دانیم ...

کاش میشد ملزم می کردیم خودمان را برای به خاطر سپردن یک حدیث  یا روایت از ایشان و عمل نمودن به آن ...

اگر میشد و اسلام عملی جای اسلام نظری را می گرفت ، آیا اکنون ما در شعب ابی طالب به سر می بردیم ؟ ... اگر تعداد مسلمانان واقعی به تعداد آمار منتشر شده از مسلمان نما ها بود ،امریکا و همدستانش به خود اجازه چنین کاری را می دادند ؟ .... 

خدا به مردم مان صبر در این تحریم ها را بدهد تا مانند پیامبر صلی الله علیه و آله رو سفید از آن خارج شویم .

آقا جان، مولای من  ...

ایام محرم گذشت و ماه صفر نیز رو به پایان است ...  وفات جدتان و شهادت امام حسن علیه السلام و امام رئوف مان را محضر مبارکتان تسلیت عرض میکنم و از خداوند آرزوی سلامتی و تعجیل در فرجتان را دارم.

کودکی که یک قوم را نجات داد.

 

پ.ن : امروز (جمعه) بعد از نماز ظهر شبکه یک سیما در برنامه شما و سیما جلسه ی گروه معارف رو نشون داد که موضوع این بود ، چطور معارف دینی را باید به جامعه انتقال داد ؟ انگار به قول خودشون گرچه دیر ولی بالاخره اینکار داره انجام میشه ، شبکه ی قران هم در قالب نمایش سریالی به نام مولود ِ بهار که از ۵ بهمن مصادف با اول ربیع شروع میشه تا ۱۷ ربیع ، خصلت های پیامبر را بررسی و معرفی می کنند . بازم کاچی به از هیچی ...بالاخره از قالب گفتگو در اومدند و دیدند فایده نداره ... امیدوارم که فیلم نامه هاشون انقدر جذاب باشه که اونایی که از دین رونده شده اند رو دوباره به سمت دین برگردونه مخصوا جوونای عزیزمون رو ...

  • خانم معلم

گمشده

خانم معلم | جمعه, ۲۳ دی ۱۳۹۰، ۰۱:۰۴ ق.ظ | ۳۹ نظر

 

آهسته گویمت نکند بشنود رباب    گهواره را در حراجی بازار دیده  اند

مولای من ،

اربعین جد بزرگوارتان را خدمتتان تسلیت عرض میکنم ...

با چه سرعتی خودش را به جمکران رسانده بود ...

از دور گنبد را که دید سلام داد ، کمی داخل حیاط ایستاد و از دور با آقا حرف زد . تازه به سمت مسجد حرکت کرده بود که صدای زنگ ِگوشی اش بلند شد . شماره نا آشنا بود . گوشی را برداشت ، صدای پسرش را شنید . گوشی اش را داخل ِ رستورانی که ناهار خورده بود جا گذاشته و از او میخواست به گوشی اش زنگ بزند ... زنگ زد . زنگ میخورد ولی کسی گوشی رو بر نمیداشت ... بعد گذشت ِ یکساعت از خارج شدنش از رستوران بعید بود کسی قبول کند چنین چیزی رخ داده ، راحت میشد زیر ِ همه چیز بزنند ...

کاری از دستش بر نمی آمد . رفت سجاده اش را پهن کرد .

 دستها را به قصد نیت بلند کرد ،

دو رکعت نماز صاحب الزمان میخوانم به نیت شفای تمام مریضها ، عاقبت به خیری جوونا ، سلامتی خانواده ها ،  قربه الی الله ...

دستها را که پایین انداخت یادش افتاد که برای فرج آقا نیت نکرده ، در دلش نیت کرد و ناراحت که ، چرا مطلب به این مهمی را فراموش کرده ...

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله ....

ایاک نعبد و ایاک نستعین

یا صاحب الزمان اگه گوشیش پیدا نشه چی ؟

ایاک نعبد و ایاک نستعین

آقا جان اگه یکی از توی رستوران برش داشته باشه چی ؟

ایاک نعبد و ایاک نستعین

گوشیش گروونم هست ، چی براش بگیرم ؟

ایاک نعبد و ایاک نستعین

دیگه به چیز ِ کم راضی نمیشه ...

ایاک نعبد و ایاک نستعین

.

.

.

نماز را تمام کرد اما حواسش فقط به گوشی گمشده ی پسرش بود ...

چیزی به اذان مغرب نمانده بود ، نماز را خواند . سلام نماز را میداد که صدای زنگ گوشی بلند شد . به سرعت پس از السلام علیکم امام جماعت سلامش را داد و گوشی را برداشت . ازرستوران بود .  مردی گفت : " رستوران باز شده ، گوشی تون اینجاست .میتونین برای گرفتن گوشی به رستوران مراجعه کنید . "

تسبیحش را در آورد .با خیال راحت شروع کرد به فرستادن صد تا صلوات برای سلامتی امام زمان .

 

 

  • خانم معلم

دست هایت ، نیازم

خانم معلم | سه شنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۰، ۱۲:۲۹ ق.ظ | ۳۷ نظر

 

دستهایت را برایمان به دعا بلند نمی کنی ؟


دست پر مهر مادر
تنها دستی ست،
که اگر کوتاه از دنیا هم باشد،
از تمام دستها بلند تر است...

 

آدم پیر می شود وقتی مادرش را صـــــــــــــــــــــــــــــدا میزند اما جوابی نمیشنود.........

 

پی نوشت : امروز کمد و کشوی لباسهایش از هر آنچه از او بود خالی شد ...باشد که نیازمندی را ...

اما بر دلمان چه گذشت ...

یا زینب ( سلام الله علیها ) ، با آن تکه پیراهن ِ سفیدِ پاره چه کردی ؟!

این روزها چقدر دلم تل زینبیه می خواهد ...

 

  • خانم معلم

ندبه خوان جمعه هایم کو ...

خانم معلم | جمعه, ۱۶ دی ۱۳۹۰، ۰۷:۵۰ ق.ظ | ۰ نظر

جاده همان جاده بود ...

جنگل ،

دریا ،

همان جنگل ، همان دریا ...آدمها همان آدمها و چند تایی غایب !

 

دیروز قدم به مسجدی گذاشتم که از بچگی با آن بیگانه نبودم ... مسجد سالهای با " مادر" ی ام !

یادم آمد روزهایی را که ماه رمضانش به تابستان می خورد و مادر جانماز هایمان را جمع می کرد و می گفت زود وضو بگیرید که نمازمان را در مسجد بخوانیم و ما عاشق این بودیم که از پله هایش بالا برویم و از بالا دریا را ببینیم و روسری هایمان را در بیاوریم تا باد از میان موهایمان بگذرد و میخندیدیم ...لذتی که هرگز فراموش شدنی نیست ... 

 مسجدی که ختم دوستان و همسایگان را به یادم می آورد که با شنیدن صدای خادم از بلندگوی مسجد و اعلام فوت یکی از همسایگان ، یا بستگان مادر راهی مان می کرد و میگفت صواب دارد و گاه ما با اکراه قبول می کردیم و گاه یواشکی از مسجد راهی دریا می شدیم ...و دیروز وقتی صدای خادم را از بلندگو در منزل شنیدم که نام ِ مادرم را تکرار میکرد باور نمیکردم و اشک بود که مجالم نمی داد ...

وچه حس غریبی بود وقتی دیروز در جایگاه صاحب عزا نشستم و سرسلامتی فامیل و دوستان را شنیدم ...

انگار این مسجد همان مسجد سالهای کودکی ام نبود ... انگار غریبه بودم ... تحمل دیدن کسانی که به سوی ام می آمدند را نداشتم ، بارها با خودم تکرار کردم " مهمانِ مامان هستند ، احترام بگذار " ...

بواقع جای احترام داشتند ... کسانی که اگر به خودشان بود از آن همه پله های مسجد بالا نمی آمدند ، نفس شان گرفته بود ، پاهایشان درد می کرد ، عصا بدست با آرتروز شدید ، با داشتن بیماری در خانه ، همه و همه آمده بودند که بگویند ،

جای مادرت خالی نباشد !...

همه بودند و " او " نبود ... و چقدر دلم گرفت و چه تنها بودیم و چه غریب ! ...

 

اما امام زمانم ، عزیز ِ دل ِ مادرم ،

فقط خواستم به شما بگویم ، ندبه خوان هر جمعه تان دیگر نخواهد آمد ،

او که بر مصیبت مادرتان اشکها میریخت دیگر نخواهد آمد ،

 او که دلش برای کربلای جدتان پر میزد دیگر نخواهد آمد،

 عاشق هفتمین امام ، باب الحوائج ، امام موسی ابن جعفر (ع) دیگر نخواهد آمد ،

خواستم این بار من به شما سر سلامتی بدهم که شیعه ی واقعی تان دیگر نخواهد آمد ...

باشد که خود شفیعش باشید ...

 

  • خانم معلم

بهار ِ بی خزان

خانم معلم | جمعه, ۹ دی ۱۳۹۰، ۰۲:۱۲ ب.ظ | ۳۱ نظر

 
دومین جمعه ای است که ما بی تو ، کنار پدر بودیم و تو در کنار ِاو . آرزوی همیشگی ات پیوستن به او بود و خداوند چه عاشقانه در سالگرد ِ عروج ِ آسمانی اش ، تو را نیز به او رسانید. انگار که دوم دی ماه 90 شد اولین سالگرد ازدواج آسمانیتان . والله یعلمُ و انتم لا تَعلَمون ...

این عجیب نبود وقتی دوستان و فامیل و همسایه از خوبی هایت گفتند و از نبودنت میان جمعشان اشک ریختند . تو فرشته ای بودی که حتی کارکنان بیمارستان وقتی نیمه بیهوش ذکر می گفتی و نماز می خواندی، به پاکی ات پی برده بودند و پرستارانش با دیدنت نیرو می گرفتند. می دانم که راضی به رضای خدا بودی و مصلحت خدا برایت از همه چیز بالاتر بود ...

امروز وقتی از سالن دعای ندبه بهشت زهرا صدای دعای عهد را شنیدم، صبح پنج شنبه ِ هفته قبل برایم تداعی شد. آنجا که بعد از نماز، دعای عهد را کامل همراهم زمزمه کردی و عاشورا را جلوتر از مداح خواندی و آل یس را با چه عشقی نجوا می کردی ...

همان صاحب جمعه ها شفیعت باشد که دعای هر روز را از من می خواستی و دعای سلامتی امام زمان ورد زبانت بود. انس و الفتت با قرآن دعا و نماز زبانزد همه بود و این افتخار برایم بس است مادری چون تو « دارم ». می دانم که شاید هر بهاری را خزانی باشد ولی "مادر" ، بهاری بی خزان است ...

می دانم هستی، در کنار مایی و دعایمان می کنی مثل همیشه . یادت هست می گفتی هر روز به نیت دانه دانه تان صدقه کنار می گذارم...؟ حالا من به نیتت هر روز صدقه کنار می گذارم. باشد که از ما راضی باشی .


ــــافـاضـه:

متشکر و ممنونم از تمام آن هایی که به نوعی به نوبه خود، ابراز همدردی کردند. با آرزوی صحت و سلامتی برای همه شما،  موفقیت و سربلندی تان را از خداوند مهربان خواستارم .



السلام علیک یا بقیه الله یا صاحب العصر و الزمان عجل الله تعالی فرجه

در میان شادی و غم، نام تو می گویم.
هر کجا که باشی، هر کجا که باشم؛
تو را می خوانم، تو را می جویم ...

 

آیت الله بهجت رحمه الله علیه :

مهمتر از دعا برای تعجیل فرج حضرت مهدی (عج)، دعا برای بقای ایمان و ثبات قدم در عقیده و عدم انکار حضرت تا ظهور او می باشد. 

 

 

  • خانم معلم

مزه ی تلخ بی مادری

خانم معلم | جمعه, ۲ دی ۱۳۹۰، ۱۰:۴۸ ق.ظ | ۵۲ نظر
بی مادری را چشیدم

 


پـ . نـ :

سپاسگزار ِ مهربانی تان

چنانچه فرصت کردید و توانستید نماز ِ لیلة الدفن ِ مادرم ( اختر فرزند ِ محمد )


  • خانم معلم