بایگانی آبان ۱۳۹۰ :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۴ مطلب در آبان ۱۳۹۰ ثبت شده است

رسیدن دشوار نیست

خانم معلم | جمعه, ۲۷ آبان ۱۳۹۰، ۰۵:۲۲ ب.ظ | ۱۹ نظر

 

 

ستون به ستون ،

مرحله به مرحله جلو خواهم رفت ...

 باید به نور رسید ...

رسیدن دشوار نیست فقط باید بدانی چگونه قدم برداری و باورت همراهت باشد ...

یا صاحب الزمان ، تو خواهی آمد، کاش من آماده باشم ...

 

 بیزارم از اینکه تمام عمر

از روی عادت عاشقت باشم

محرم از راه میرسد ... تکایا در حال برپا شدن است ... یا عزیز زهرا (سلام الله علیها ) دلم این روزها در آن خانه ایست که بچه ها در کنار ِ بستر ، بدن کبود مادر را می مالیدند و می بوسیدند ... کار این روزهایمان ...

پ . ن 1 : صبر میکنیم این روزها ، اما ، صبر را ندانسته صبر کردن ، سخت است ... 

صبر میکنیم و دعا و گدایی شفا ... تا مصلحتش چه باشد ...

 مسلما آنچه تو میدهی عین نیاز است ...

 

پ.ن 2 : دیروز حال مادرم خوب نبود تب شدیدی داشت که امروز قطع شده بود . بهشان گفتم خدا رو شکر ، خدا خیلی لطف داشته و تا

حالا کمکمان بوده ، مادرم با آن ماسک اکسیژن و با زبانی که هنوز درست کار نمیکند گفت که سجده ی خدا را بکنید . خیلی

سجده کنید و شروع کردن به گفتن ذکر یا شافی و یا وافی ...

" اللهم اشف کل مریض"

پ.ن 3: ممنونم از تمام دوستان ِعزیزِ ِ آشنا و آنهایی که در نام ، گرچه برایم نا آشنایند اما محبتشان در دلم هست و بودنشان شادم میکند و شکر میکنم خدا را برای داشتن چنین دوستانی ...

از خداوند آرزو میکنم که هر آنچه از خوبیهاست نصیبتان بفرماید و هرگز عزیزتان را در چنین حالی نبینید ...

 

 

 

 

  • خانم معلم

در حسرت نگاهی و صدایی

خانم معلم | جمعه, ۲۰ آبان ۱۳۹۰، ۱۲:۴۳ ق.ظ | ۲۲ نظر

مولای من ،

پست هر هفته ام را به هر زبانی ، با یادت نوشتم ، تا بدانم و بدانند که تو در قلبمان جای داری ، تا به یادم بماند که منتظریم تا حاضر شوی که میدانیم ناظری اما باور نداریم ! ...

اما این هفته پس از پشت سر گذاشتن عید قربان ، مادری هر روز چشم انتظارمان است ، با چشمانی بسته و گاه نیمه باز ، بر تختی که از جنس تخت خانه نیست ، با دست و پاهایی بسته به تخت ، با تنی که دیگر رمقی برایش نمانده ،اما هنوز ذکر صلواتش بر زبان جاریست و حمد خدایش می گوید ، عاجزانه از شما میخواهم به حق مادرتان از خدا بخواهید شفای همه ی مریضان و سپس شفای مادرم را تا با سلامتی کامل به خانه باز گردد که جایش در خانه بسیار خالیست ....

 

صدایش میزنم ، جوابم نمی دهد ... تکانش میدهم ، هیچ عکس العملی ندارد ... انگار به خوابی عمیق فرو رفته ، انگار خستگی این سالها را همین الان و روی این تخت دارد به در می کند ...

در حسرت باز کردن چشمش و شنیدن صدایش هستم ... مثل زمانیکه در خانه بود و صدایم می کرد و برایم از همه چیز و همه جا می گفت و چشمان عسلی زیبایش را میدیدم ...

حالا آرام روی تخت دراز کشیده ، دست چپش را هر قدر ببوسم ، هر قدر نوازش بکنم هیچ متوجه نمی شود ...

 

با صدای دکترش، بله می گوید و دوباره به خواب میرود ... دکترش میگوید اسمت ؟ میگوید ... می پرسد این کیست کنار توست ؟ صدایش میزنم ، مامان ، مامان ... می گویددخترم ، اما با چشمانی بسته ...

منو گنجشکا میمیریم ...

تو اگه خونه نباشی ...


 

فقط خواستم بگویم ، ما که قدر زحمات مادر را می دانستیم و ناسپاس نبودیم ، درحسرت آن روزهاییم ، مادر و پدرهایتان را دریابید ... نعمت هایی هستند که با رفتنشان هیچ چیزی جایشان را پر نخواهد کرد ...


 

افوض امری الی الله ، ان الله بصیر بالعباد ...

 

پی نوشت : از تمام عزیزانی که دست به دعا برداشتند و به هر صورت ممکن با کامنت عمومی ، خصوصی و گذاشتن لینک این دو پست ، همدلی نموده اند تشکر میکنم . عذرم را برای جواب ندادن به تک تک تان پذیرا باشید .

همچنان محتاج دعای شما خوبانیم ...

امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء

  • خانم معلم

برای بی مادر شدن، هنوز...

خانم معلم | پنجشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۰، ۱۰:۵۰ ق.ظ | ۵۸ نظر

دو نعمت بود مرا از خدا. یکی پدری که هشت سال پیش ، بی خداحافظی رفت و دیگر در این خانه صدایش نمی پیچد. و دیگر نخواهد آمد آن روزگاری که به همرهی اش مسافر قم می شدیم و در مسافرخانه ساکن تا غبار راه از تن بزداییم و پاک راهی صحن و سرایش شویم .

 دیگری مادری که، تمام بار دلتنگی هایم را بدوش می کشید و می کشد و این شبها اما دست به دامان دستهای شما هستم. تا به نفس حقتان و لطف حضرت حق، بی نعمتی دیگر نشوم.

قصه مادر، با همه قصه ها فرق می کند و داغ مادر با همه داغ ها. «مادر» و «بستر» را با هم همقافیه دیدن، ظلم بزرگی به عاطفه کودک هاست. رنج جانفرسایی ست از فرط ناتوانی اش، مادر ِ مادرت شوی و مادرت، طفل و محتاج تو. درست عکس روزگار طفولیت خودت.

اما این سرنوشت  برای کسی که هنوز کودک این دامان است، حتی برای همان کودکی که روزی بی مادر مسافر دیاری شد، آنجا که «آمد نشست پشت ِ خیمه، رو به خواهر گفت: یاد آن روز که ما در خانه مادر داشتیم»، سخت بود. چه رسد به من.

سوختیم و ساختیم آنگاه که غنچه نشکفته یاس «مادربزرگ» توی کوچه پرپر شد. اما نه، این گل سرخ «مادر»، زمین نخورده پرپر است. «آه»ِ ما گرچه ذره ای هم قدر دلتنگی های مرد غریبِ غریبستان کوفه نمی رسد، اما کو چاهی که زلف این آه را گره بزنیم به سینه آن.

ما حرف ها و غم هایمان را به «در» می گوییم که «دیوار» بشنود. اما قسم به ریشه چادر مادر، ما مرد روزگار بی مادری نیستیم.

الهی بفاطمة، بفاطمة، بفاطمة، بفاطمة، بفاطمة، بفاطمة، بفاطمة، بفاطمة، بفاطمة، بفاطمة

«اَمّن یُّجیبُ المُضطر اذا دعاهُ و یکشف السّوء»

 

پی نوشت : ممنونم از همدلی هایتان ... حضورتان در این مجازستان برای من پر از انرژی است . میدانم هستید ، میدانم دعا می کنید و میدانم دلتان اینجاست ... حتی به مادرم گفته ام که شما دعاگویش هستید . او با بچه های من آشناست ...

متاسفانه به علت وسعت خونریزی در مغز ، هنوز حال عمومی شان تغییری نکرده و در آی سی یو بسر میبرند ، فقط در این شبها و روزهای عزیز محتاج دعایتان هستند و هستم ...

خود و خانواده تان همیشه در پناه خداوند در آرامش و سلامتی باشید انشا الله .


دل نوشت :

الهی رضا برضائک و تسلیم لامرک

امشب میان ِ شیرینی و حلاوت ِ عید ، مادرم  در اتاق ِ عمل ... و ما دل هایمان در اضطراب ...

دعایتان را می طلبم

هم برای ِ مادرم

هم برای ِ این دل ِ مضطرم .

 

  • خانم معلم

کاش من هم یک دژبان بودم ...

خانم معلم | جمعه, ۶ آبان ۱۳۹۰، ۱۲:۵۰ ق.ظ | ۳۰ نظر

 

خروجی اتوبان شهید صیاد شیرازی - میدان سبلان ،

ساعت 15/6 صبح :

هر روز یک دژبان آماده و در حال احترام درست در محل خروجی اتوبان شهید صیاد ایستاده تا اگر مافوقش عبور کند به او احترام بگذارد .

اولین بار که دیدم دژبانی برای یک پژو ، با دو سرنشین که هر دو لباس عادی به تن داشتند احترام گذاشت  ، تعجب کردم و متوجه شدم این بچه ها باید مافوق شان را شناسایی کنند و « منتظر » باشند تا  « او » یی بیاید تا با دیدنش (شان ) « احترام » خود را نثارش (شان) کنند ...

 

ما چقدر آماده ایم و « منتظر» ؟!

 درد نوشت :هر روز که می گذرد یک روز به ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه نزدیک می شویم !به خود ِ امام زمان عجل الله چطور ؟!

 

 

  • خانم معلم