بی تو به سر نمی شود ...
- ۱۷ نظر
- ۲۹ دی ۹۱ ، ۰۰:۲۹
نمیدانم با اینکه پیامبر میدانست بعد از نبودنش چه بر سر ِ اهل بیتش می آورند چرا از خدا برای این قوم ظالم نابودی نخواست ؟
تشت همان تشت بود و خون همان خون ،
در یکی سر ، در دیگری جگر ...
زن همان زن بود و شوهر همان شوهر
برای یکی دار* ، برای دیگری مار ...
مدفن همان مدفن و برادر همان برادر
برای یکی پر زائر ، برای دیگری پر ناظر ...
جمعه نوشت :
ایام انتظار تو کی میرسد به سر ؟
تا سینه را به نورشفا مبتلا کنیم
اکنون که فاطمه (س) به عزای سه دلبر است
با هم بیا برای ظهورت دعا کنیم
داغ نبی (ص) و غربت و تنهایی حسن (ع) ،
آقا بیا که نوحه موسی الرضا (ع) کنیم ...
* درخت
امام صادق علیه السلام فرمودند:
اى زراره آسمان تا چهل روز بر حسین بن على علیهماالسّلام خون بارید و زمین تا چهل روز تار و تاریک بود و خورشید تا چهل روز گرفته و نورش سرخ بود و ... *
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
هر ماه در عزای تو محرم است ...
هر دلی در حزن مصیبتت همیشه داغدیده است ...
هر چشمی در سوگ ندیدنت تا ابد اشکبار است ...
و این بغض ها و اشکها و آه ها هیچگاه برای تو حسین جان
پایان نمی پذیرد ...
پ.ن : ارتحال معلم اخلاق ، آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی را به همه ی دوستان تسلیت عرض میکنم . با رفتن هر کدام از این بزرگان دست ِ دعایی که جهتِ رحمت ، برای این مردم ، به درگاه خداوند بلند میشد ، دیگر وجود ندارد . از خداوند برای ایشان آمرزش و برای خانواده و دوستان و شاگردانشان صبر آرزو میکنم . عاشق حسین علیه السلام بود که در اربعینش به خاک سپرده می شود ...
اقامه نماز بر پیکر آیتالله تهرانی(ره) توسط رهبرانقلاب
فیلم بیت حاج آقا تهرانی صبح امروز
*کامل الزیارات، ترجمه ذهنى تهرانى، حدیث 6، ص 258، انتشارات پیام حق
مشغول بسته بندی میوه های مراسم ِ سالگرد مادرم بودیم . من و خواهر و برادرم و باجناق ها . پرتقال و نارنگی ها را از باغ پدر و مادرم آورده بودیم . پرتقالها درشت بودند و داخل ظرف های یکبار مصرف جا نمی شدند . شوهر خواهرم گفت : هر کجا رفتم و این پرتقال رو گذاشتم داخل ظرف جا نشد ، هر فروشنده ای یک چیزی گفت . اکثرا گفتند:" اینها رو که برای مجلس نمیبرن کوچکترش رو می خریدید " !! ...
برادرم خندید و گفت : "یک روز با دوستام از تهران رفتیم شمال . بابا شمال بود و رفته بود سر ِ باغ . زمان ِ چیدن پرتقال ها بود . دوستام رو که دید به هر کدوم یک کیسه بزرگ پلاستیکی داد و گفت مشغول کندن بشید . دوستام هم دیدن بیگاریه ، هر چی دم دستشون رسید رو جمع کردن ، از زیر درختی ها و لک زده ها و پوسیده ها . وقتی که پلاستیک رو زود پر کردند ( هر پلاستیک تقریبا یه چیزی حدود 100 تا پرتقال جا میگیره ) خوشحال و خندان اومدن پیش بابا و گفتن تموم شد . بابا هم رو کرد بهشون و گفت برش دارین ببرین تهران برای خانواده هاتون !!!! وقتی اینو شنیدن جا خوردن و من شروع کردم به خندیدن !!!" ...
بعدش بابا خندید و به من گفت : از اون درشت هاش براشون جمع کن و بده بهشون ببرن تهران ! ...
اینو که شنیدم یاد این داستان افتادم .
راستی برای آخرتمون چی جمع کردیم ؟
جمعه نوشت :
آقای من ، امروز روز چهارمیه که بچه ها بهم زنگ زدن و چهارمین نفرشون راهی کربلا شد تا اربعین کنار مرقد و بارگاه جدتون حضور داشته باشند . دلم رو سپردم دستشون . دعاتون بدرقه راه خودشون و هم کاروانی هاشون . سفرشون به سلامت و بی خطر . انشا الله که با دست پر از این سفر معنوی به خانه برمیگردند .
برای شما که طی الارض میکنید از مدینه به کربلا رفتن و پر زدن به مشهد کاری نداره ، ما هم دلمون رو گرفتیم تو دستمون و به هر پرنده ای که به اون سمت پرواز میکنه میگیم این امانتی هم همراهتون!
آقا جان ، میشه یکبار این دل ِ ما رو دستتون بگیرین و با خودتون ببرین مدینه ؟! وقتی که میرین کنار مزار ِ مادرتون ؟! ...
میشه یکبار که کربلا میرین ، این دل ِ ما رو ببرین بین الحرمین و همون طور که دعا میخونید وروضه سر میدین ، ما رو هم با این حالتون شریک بکنین ؟!
میشه یکبار از روی تل زینبیه ، چشم هامون رو بشورین تا بتونیم بصیرت پیدا کنیم و شمر ها رو بشناسیم ؟
میشه یکبار وقتی در سعی و صفا از حرم ابا عبدالله به حرم حضرت عباس هستید کنارتون باشیم و ببینیم که چه کشید حضرت زینب ؟
مولای من ، دلم گرفته ، دلم سخت تنگه برای دیدن ِ اون گنبد طلایی و اون کبوترهای چاهی ...دلم را با خودت میبری ؟!
|
پ.ن : از اول دی ماه رسما بازنشسته شدم . جالب است ، نه ؟!! من و بابا و مامان و امرسان !!!