بایگانی مهر ۱۳۹۱ :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۶ مطلب در مهر ۱۳۹۱ ثبت شده است

زنده می بریم ، زنده برگرداندنشان با خداست !

خانم معلم | شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۱، ۰۹:۳۸ ب.ظ | ۱۵ نظر

باز اتوبوس راهیان نور حادثه ای تازه آفرید و 26 نفر از دانش آموزان دختر دوم دبیرستانی بروجنی که به زعم من ، انگیزه ای برای رفتن به جنوب ، به جز کنار دوستان بودن ندارند را به کام مرگ کشید . 26 دختری که برای بزرگ کردنشان خون ِ دلها ریخته شده ، 26 دختری که هر کدام با کلی آرزو پا به این سفر نهاده بودند. حالا ریاست جمهور هم بگوید پرواز ملکوتی شان را تسلیت عرض میکنم آیا این تسلیت برای پدر ومادرشان فرزند می شود ؟!

آقایان جز تاسف چیزی ندارند بگویند . فرزند کدام یک از این آقایان در چنین تصادفاتی کشته شده است ؟ !!! ... 

بارها اعلام کردیم سفر با اتوبوس نه تنها خسته کننده بلکه بسیار پر مخاطره است به گوششان نرفت که نرفت. این همه تصادف دانشجویان ، نمیدانم چرا درس ِ عبرت برایشان نمی شود . شاید می گویند از هر 100 اتوبوس یکی هم تصادف کرده اشکالی ندارد که ! 

میخواهم سر ِ مسئولین سپاه و آموزش و پرورش را از جا بکنم . چه کسی پاسخگوی این همه خون است ؟! 

اسمش را شهادت می گذارید ؟! ... 

برای این سفر چقدر از قبل با برنامه و هماهنگ عمل کرده اید ؟ ...چقدر پیش زمینه برای این بچه ها در باره ی جنگ و شهیدفراهم کرده اید ؟ نمی گویم دیدن جبهه ها تاثیر ندارد که خود شاهد تاثیرات مستقیم آن بوده ام ولی نه به خدا با بی برنامگی ! ..این همه هزینه ، این همه نیرو ، این همه ریسک ، چرا برایش برنامه ریزی صحیح نمی کنید ؟ ...مگر با قطار بردن چه اشکالی دارد ؟ چرا برای اسکان دانش اموزان برنامه ای نداشتید ؟ چرا بچه ها را در ساختمان های نزدیک دو کوهه رها کرده اید و به هر کدام گفته اید خود دنبال جایی بگردند ؟ مگر دانش اموز بی سرپرستش باید در جایی دیگر بخوابد ؟ ..سرپرستی هر 20 دختر با یک نفر است . فکر میکنید 20 دختر را که همه گوشی همراهشان است و خیلی راحت می توانند با دوستان پسرشان قرار بگذارند و اگر اهلش باشند در بروند را می شود کنترل کرد ؟ تازه این برای زمانی است که همه جلوی چشمانت باشند وااای به وقتی که سرپرست در اتاقی و بقیه در اتاق های دیگر باشند . 

اتوبوس بچه های مدرسه ی ما هم شب حرکت کرد . چیزی که بر خلاف قانون اردو است . هیچ اتوبوسی طبق قوانین اردویی اموزش و پرورش حق شب حرکت کردن را ندارد . در این سفر دو ترمز انچنانی از سوی رانند منجر به زخمی شدن دو دانش اموز ِ ما شد . فقط شانس اوردیم که خانواده هایشان شکایت نکردند . از ولی رضایت می گیرند که فرزندشان را به اردو ببرند، نه اینکه رضایت می گیرند زنده میبریم ممکن است زنده بر گردانیم !! ...

حالا این خط و این نشان تمام اردوهای بعد را متوقف می کنند . این اردو تا آذر ماه ادامه دارد و به عنوان بخشی از نمره ی آمادگی دفاعی بچه ها محسوب می شود که بچه ها از این ترفند برای راضی کردن والدینشان استفاده می کنند . اما ما صریحا اعلام کردیم این اردو دلبخواهی بوده و خانواده ها می توانند چنین اجازه ای ندهند . 

نمیدانم فکر میکنند باید بچه ها مثل آن زمان که نیروها با اتوبوس اعزام میشدند ، این گونه حرکت کنند تا حال و هوای ان موقع را در انها ایجاد کنند یا ...! 

در اینکه شهدا خود طالب می شوند برای دیدن ِ کسانی که دوستشان دارند شکی نیست ، در اینکه دعوتنامه از سوی انها صادر می شود ، در اینکه انها ارزوی دیدار دارند ولی این گونه ؟!! ...

آیا تقصیر راننده است ؟ ... یا تقصیر راه ؟ ... یا تقصیر سپاه ؟!! یا تقصیر بارش ؟ یا تقصیر آموزش و پرورش ؟ ... شاید تقصیر خودِ دانش آموزان باشد ، کسی چه میداند ، احتمالا مقصر راننده می شود که در جاده ی لغزنده با سرعت رانندگی میکرده ، بیچاره راننده !!! 

جواب این شقایق های پرپر را چه کسی خواهد داد ؟


برای خانواده های داغدیده از خدا طلب صبر می کنم که غم از دست دادن جوان بسیار کشنده و طاقت فرساست ...

برای آرامش روحشان فاتحه ای قرائت بفرمایید . 


  • خانم معلم

انسانم آرزوست ...

خانم معلم | جمعه, ۲۸ مهر ۱۳۹۱، ۱۲:۰۲ ق.ظ | ۱۲ نظر

در جلسه ای بودیم . با مدیرمون راجع به تغییر و تحولات در مدرسه صحبت می کردیم اینکه پایه ی اول در هنرستان ثبت نام بکنیم یا یک کلاس پیش دانشگاهی هنر را به عنوان مدرسه ضمیمه به آن اضافه کنیم . ما هی گفتیم « ضمیمه » مدیر جان فرمودن « زمینه » ... انگار نه انگار که اشتباه هم میکنند . 

این جلسه مربوط به چند سال پیش بود ولی هنوز که هنوزه حتی بعد از تذکر مستقیم ! باز این « زمینه » ، « ضمیمه » نشده ! 

دیشب کامران نجف زاده داشت سوتی جناب وزیری رو می گرفت که اسم ملاقات کننده اش رو در هند اشتباه می گفت و اسم کوچکش رو مهاتما می گفت که اصلا شباهتی به اون نداشت. 

به نظر اتفاق بزرگی نیست . اشتباهیه که ممکن پیش بیاد ولی اگه مثل من ، در کنار ِ کسی کار کرده باشین که خودش رو غول مدیریت میدونه و خیلی از کلمه ها رو اشتباه میگه اون وقت میشه فهمید کامران نجف زاده از چی سوخته که اینو سوژه کرده ... 

تازه در انتهای مصاحبه وقتی ازش پرسیدن کجا هستین ؟ گفت : من در هند « تشریف دارم » !!! 


2- در پی نداشتن محصولات پروتئینی در فریزر ! مجبور به خرید گوشت شدم . وقتی وارد مغازه و قیمت ها رو دیدم ، سرم سوت کشید . گوشت گوسفند کیلویی 27 هزار تومان !!! یعنی چی ؟! ... اونم گوشتی که نمیشه از یک کیلوش دو وعده ی درست و درمون گوشت در آورد . تازه یک کیلو گوشت اگه به فروشنده بگی که بهت می خنده ... یک ان به ذهنم رسید یک کیلو چقدر میشه ! .این یک کیلو اگه 27 هزار تومن باشه برای چند وعده ی یک خانواده ی 4 نفره کافیه و اگه فقط مرد ِ خانواده تنها کسی باشه که کار میکنه اون وقت باید چکار کنه با حقوق هایی که تغییر نکردن ... 

بعدش گفتم بعد قرنی ، ناهار به عیالات « ماهی قزل آلا » بدم دیدم میگه ماهی صید شده کیلویی 8300 و ماهی زنده کیلویی 10 هزار تومن ، یک کیلو از همون صید شده هاش خریدم که نمیدونم تازه بود یا نه چون بنا نبود دست بزنیم ! چون دستمون کثیف میشد به قول آقای فروشنده ! ...

بعدش رفتم سراغ برنج فروشی روبروی مسجد جامع محلمه مون . دو شب ِ پیش از برنج هایی که داشت ، دو نوع جهت امتحان و پخت خریده بودم و ونی که به نظرم بهتر بود رو انتخاب کرده بودم  . پیرمرد فروشنده که دو شب ِ قبل اونو ندیده بودم داشت برای مشتری هایش از برنج ِ صدری که دیشب اورده بود  حرف میزد.چون ندیده بودمش گفتم ببخشید میشه ببینم ؟ گفت : حق بو کردن ندارین ها ! ... ( فکرشو بکنین که برام از غیر بهداشتی بودن این کار حرف زد کسی که دستاش کاملا سیاه بود ) گفتم نخیر بو نمیکنم میخوام خود ِبرنج رو ببینم . بعدش از برنجی که دو شب قبل برده بودم پرسیدم . دیدم کیلویی سیصد تومن توی این دو شب تغییر قیمت پیدا کرده ، گفتم من دو شب پیش اینو به این قیمت خریدم چرا الان گرونش کردین ؟ به پسرش با تندی گفت : شما برنج دمسیاه رو کیلویی 4300 فروختین ؟!! ... دیگه جایز نبود بمونم گفتم الان پسرش رو میزنه و تا منو با بی حرمتی از مغازه بیرون نکرده خودم محترمانه راهمو بکشم و برم ...

 مملکته داریم . تو تحریم هستیم درست ، ولی نظارت کجاست ؟!! 

3- در سفر آقا به خراسان صحنه های قشنگی از استقبال مردم دیده شد . مردمی که با عشق به دیدار رهبرشون رفته بودند . مردمی که همه ی این فشار ها رو تحمل میکنند ولی عشق به رهبری در خونشونه و فراموش نمیکنند که با رهبرشون بیعت کردند که « خونی که در رگ ِ ماست     هدیه به رهبر ِ ماست » 

4- دیدار ِ سلطانم آرزوست ...


5-  آقا ، چه بگویم ... این همه دعای فرج ، این همه استغاثه برای ظهور ، نمیدانم کجایی ، نمیدانم کجایم ، فقط آقا جان یادم نرفته نامه هایی که از کوفه برای جدتانفرستاده شد و دعوت شان کردند و بعد ... 

آیا این دعاها مثل همان دعوت نامه هاست ؟!! 

نمیدانم ، هیچ نمیدانم ... باید وقتش بشود و در موقعیتش بود و آن وقت مرد عمل بود ... کاش نفروشیمتان به دنیا ... مانند انهاییکه نامه دادند و اما از جناب ِمسلم ،حمایت نکردند و یا آنهاییکه در شب عاشورا در تاریکی ، امام شان را رها کردند ...

  • خانم معلم

به بهانه ی دحوالارض

خانم معلم | جمعه, ۲۱ مهر ۱۳۹۱، ۱۲:۲۷ ق.ظ | ۲۱ نظر

امروز جمعه است و مصادف شده با 25 ذی القعده که  دحو الارض است و روز زیارتی امام رضا علیه السلام .در روایتی آمده است که قائم آل محمد (عجل الله تعالی) در همین روز قیام خواهد کرد.


کاش در رسانه ها نوشته میشد : 


مهدی فاطمه ( سلام الله ) ، آقا و مولایمان ، 


                      آمدند.



خواهشانه : مادری  در بستر بیماری و بر روی تخت بیمارستان است . در این روز عزیز آرزوی شفا برای تمامی مادران و بخصوص این مادر عزیز را از خداوند متعال دارم .بسیار التماس دعا . برای آرامش دل ِپسران ِ نا آرامش + و + و شفای این مادر عزیز یک حمد جهت شفا بخوانید .

  • خانم معلم

کجا بجویمت ؟

خانم معلم | جمعه, ۱۴ مهر ۱۳۹۱، ۱۱:۲۹ ق.ظ | ۲۳ نظر

     1- جلسه ی آشنایی با مادران رشته ی حسابداری بود . سرپرست رشته که صحبت هایش را تمام کرد ، جهت پاسخگویی به بعضی سوالات و رفع شبهات و نیز تذکر بعضی موارد که نشان از جنگ اول به از صلح اخر داشت ، مشغول صحبت شدم . جلسه با پرسش و پاسخ گرم شده بود و همه اظهار نظر می کردند که چشمم به گوشه ای از نماز خانه ( محل اجتماع مادران ) افتاد که پیرزنی به دیوار تکیه داده و پلک هایش سنگین روی هم افتاده و سرش پایین و به خواب عمیقی فرو رفته بود . خنده ام گرفت که عجب صحبت شیرینی میکنم که لالایی شده و پیرزن را به خواب برده ...

جلسه تمام شد و به دفترم برگشتم . اولیا سال قبل برای حال و احوال و یا جهت مطرح نمودن مشکلات به دفتر آمده بودند . پیرزن را دیدم که آرام آرام از پله ها پایین و به طرفم آمد .پیرزنی قد بلند و چهار شانه و سیه چهرده ای بود . خندیدم و نگاهش کردم . تشکر کرد و خواست موضوعی را مطرح کند . با خنده گفتم : ساعت خواب ، دیشب نخوابیده بودین ها ! ... خندید و پیشانی ام را بوسید . گفت : مادر خسته ام ... تعارف کردم روی صندلی بنشیند . تعریف کرد که برای نوه اش به مدرسه امده و توان پرداخت پول برای مدرسه را ندارد . گفت همسرش چهار سال است که فوت کرده و نوه اش را از وقتی دو ماهه بوده و پسرش فوت کرده سرپرستی میکند . عروسش همان دو ماهگی با تمام اصرار او نمانده و رفته و حتی نیم نگاهی به فرزندش نداشته است .از کمیته پول میگرفت و همین پول یارانه ها ...گفتم فرزند دیگری ندری کمکت کنند ؟ گفت : " اونا زندگی خودشون رو سر وسامون بدن و سراغ من نیان ، نمیخوام کمکم باشن ! " ... اسم نوه اش رو نوشتم که در فهرست بچه های نیازمندمون باشه  ... دلم پر از غم شد و اما او خندید و تشکر کرد و رفت ...

 

     2- صبح جمعه از بهشت زهرا بر میگشتم رفتم سوپر محله مون تا یه چیزایی برای صبحانه بخرم . دختر8 ، 9 ساله ای با یک پنیر خامه ای که از یخچال برداشته بود آمد نزدیک پیش خوان . به فروشنده گفت : " علی آقا ، اینا 750 تومنه دیگه ! " علی آقا نگاهی کرد و گفت : " نخیر خانم ! اینا 1850 تومنه !! " . دخترک یه دو هزار تومنی دستش بود . بهش گفتم : این پنیر خامه ایه ، برو از اون پنیر معمولی ها بردار ! گفت : " نه از اونا دوست ندارم ! یه جوریه ! " و همونو حساب کرد و بقیه پولش رو گرفت و به علی آقا گفت : حله ! اونم خندید و گفت : حله و دخترک رفت . چیزی نگذشت که برگشت و گفت : نه علی آقا پسش بگیر میترسم الان برم خونه بابام دعوام کنه و ...

 

بهشت زهرا که بودم دعای ندبه تلاوت میشد و به فراز هایی رسیدم که میگفت :

أَیْنَ بَقِیَّةُ اللَّهِ الَّتى لا تَخْلُوا مِنَ الْعِتْرَةِ الْهادِیَةِ؟

 أَیْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دابِرِ الظَّلَمَةِ؟

 أَیْنَ الْمُنْتَظَرُ لِإِقامَةِ الْأَمْتِ وَالْعِوَجِ؟

 أَیْنَ الْمُرْتَجى لِإِزالَةِ الْجَورِ وَالْعُدْوانِ؟

 أَیْنَ الْمُدَّخَرُ لِتَجْدیدِ الْفَرائِضِ وَالسُّنَنِ؟

 أَیْنَ الْمُتَخَیَّرُ لِإِعادَةِ الْمِلَّةِ وَالشَّریعَةِ؟

 أَیْنَ الْمُؤَمَّلُ لِإِحْیاءِ الْکِتابِ وَ حُدُودِهِ؟

 أَیْنَ مُحْیى مَعالِمِ الدّینِ وَ أَهْلِهِ؟

 أَیْنَ قاصِمُ شَوْکَةِ الْمُعْتَدینَ؟

  أَیْنَ هادِمُ أَبْنِیَةِ الشِّرْکِ وَالنِّفاقِ؟

 أَیْنَ مُبیدُ أَهْلِ الْفُسُوقِ وَالْعِصْیانِ وَالطُّغْیانِ؟

 أَیْنَ حاصِدُ فُرُوعِ الْغَىِّ وَالشِّقاقِ؟

کجاست حضرت بقیة اللَّه که عالم خالى از عترت هادى امت نخواهد بود؟کجاست آنکه براى برکندن ریشه ظالمان و ستمگران عالم  مهیا گردیده؟ کجاست آنکه منتظریم اختلاف و کج رفتاریهاى اهل عالم را به راستى و اصلاح کند؟ کجاست آنکه امیدواریم اساس ظلم و عدوان را از عالم براندازد؟ کجاست آنکه براى تجدید فرائض و سنن اسلام که محو و فراموش گردیده؛ ذخیره است؟ کجاست آنکه براى برگردانیدن ملّت و شریعت مقدّس اسلام اختیار گردیده؟ کجاست آنکه آرزومندیم کتاب و حدود آن را احیا سازد؟ کجاست آنکه دین، ایمان و اهل ایمان را زنده گرداند؟ کجاست آنکه شوکت ستمکاران و متعدیان را در هم مى شکند؟ کجاست آنکه بنا و سازمانهاى شرک و نفاق را ویران مى کند؟ کجاست آنکه فسق و عصیان و طغیان را هلاک و نابود مى گرداند؟ کجاست آنکه برای کندن ریشة گمراهى و دشمنى مهیاست؟

واقعا آقایمان ، مولایمان کجاست ؟ ...

دلم گرفته ... مخصوصا این روزها که مردم با این همه گرانی دست و پنجه نرم میکنند . مخصوصا این روزها که پدر ومادرانی که جوان دم بخت دارند نگران و دلواپس تهیه جهزیه و برگزاری مراسم عروسی و خرید عروسی اند ، مخصوصا این روزها که دارو ها کمیاب و با نرخ وحشتناکی به فروش میرسد . برادرم به علت سردرد های میگرنی آمپولی باید به سرش تزریق کند که  قیمت هر آمپول یک میلیون شده و هزینه ی تزریقش توسط پزشک پانصد هزارتومان. یعنی یک و نیم میلیون تومان برای یک آمپول !  کسی که ندارد یعنی باید بمیرد ؟!

 

خدایا محرمت نزدیک است ... دلم هوای محرم دارد ... عزیز گمشده مان را زودتر برسان ... آیا هنوز صدای الغوث الغوث مستضعفین روی زمینت به عرش نرسیده ؟!!!

 

 

 

  • خانم معلم

پنجره فولاد

خانم معلم | جمعه, ۷ مهر ۱۳۹۱، ۱۲:۰۰ ق.ظ | ۲۴ نظر

 

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام  

تولد امام رئوف بر تمام عاشقانش مبارک باد 

دلم را به دلت گره زده ام یا امام رضا 

سرما بیداد می کند ، چه کنم با دل یخ زده ام ؟

دوست دارم کنارت ماوا بگیرم 

اجازه میدهی؟

 

 



جمعه نوشت : 

جمعه باشد و تولد امام غریب ت باشد و ا ن ت ظ ا ر  بکشی که بیاید و ...



  • خانم معلم

دق الباب

خانم معلم | چهارشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۱، ۰۷:۰۳ ب.ظ | ۱۴ نظر

عاشق ورود به حرم از باب الجوادم ...

انگار این در به خانه ی دلش باز می شود ...

.

.

.

.

آقا جان اجازه ی ورود میدهی ؟ ...

       اللَّهُمَّ إِنِّی وَقَفْتُ عَلَى بَابٍ مِنْ أَبْوَابِ بُیُوتِ نَبِیِّکَ صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ قَدْ مَنَعْتَ النَّاسَ أَنْ یَدْخُلُوا إِلا بِإِذْنِهِ ...

 أَ أَدْخُلُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ أَدْخُلُ یَا حُجَّةَ اللَّهِ أَ أَدْخُلُ یَا مَلائِکَةَ اللَّهِ الْمُقَرَّبِینَ الْمُقِیمِینَ فِی هَذَا الْمَشْهَدِ فَأْذَنْ لِی یَا مَوْلایَ فِی الدُّخُولِ أَفْضَلَ مَا أَذِنْتَ لِأَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ فَإِنْ لَمْ أَکُنْ أَهْلا لِذَلِکَ فَأَنْتَ أَهْلٌ لِذَلِکَ ...

  • خانم معلم