بایگانی اسفند ۱۳۹۲ :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست!

خانم معلم | جمعه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۵۰ ب.ظ | ۲۲ نظر

«یا مولاتی یا فاطمه الزهرا » ( سلام الله علیک )

اغیثینی

 

 


مولایم کجایی ؟!

 

 

شب جمعه ، شبِ تحویل سال و روز اول ِ بهار ، روزِ امام و مولایمان صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و ایام ایام فاطمیه ، از همه ی شما دوستان و فرزندان ِخوب و مهربانم در هر کجایی که هستید التماس دعا دارم و برای همه ی عزیزانم آرزوی سلامتی ، آرامش و خوشبختی میکنم .

 

امید که امسال سالی باشد که به خالقمان نزدیکتر شده و از هر چه بدی و سیاهی و ناخالصی ست فاصله گرفته و اخلاقمان به اخلاق ِ صاحب اولین روز سال شبیه تر و دلمان به دلِ مادر پهلو شکسته مان نزدیکتر باشد .

از خدا بخواهیم قلبی به ما بدهد که حتی با دست خالی از کمک به همنوعانمان باز نمانیم تا به هنگام ِ رسیدن به معبود بتوانیم بگوییم ، خدایا در دنیا کسی را تنها نگذاشتیم تو هم ما را در این زمان سختی ،

 

                                                           تنها مگذار ....

 

 

سال نو همه ی دوستان مبارک

 

 

 

 

اینو هم خواستین گوش کنید روضه ی قشنگیه

 

 

 

التماس دعا

  • خانم معلم

ما مشق غم عشق تو را خوش ننوشتیم

خانم معلم | جمعه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۵۵ ب.ظ | ۸ نظر


http://aks.roshd.ir/photos/44.63427.original.aspx


   

دلم خوش است در هوایی نفس می کشم که شما در آن نفس می کشید ...

خواستم تولد عقیله ی بنی هاشم ، عزیز دوست داشتنی ام ، خانم روز های دلتنگی ام ، سنگ صبور دوران سختی ام را خدمتتان تبریک عرض کنم که گفتم الان کجایید؟ ...

نمیدانم  امروز کجا بودید ، در دمشق یا مدینه ، در کربلا یا در نجف ، گنبد طلایی ثامن الحجج افق دیدتان بود یا خاک های تیره و سرد بقیع ...

اصلا نمیدانم وقتی در کنارشان هستید از چه برایشان می گویید !

از کشوری به ظاهر اسلامی که جوانانش وقتی پا به خیابان می گذارند نمی توانند چشمانشان را از گناه حفظ کنند و یا نمی گذارند دل هاشان صاف بماند ،

یا از مردمی می گویید که در زبان "عجل علی ظهورک" می گویند و در روز نیکوکاری ، جمعیتی را به ضرب ساز و آواز جمع می کنند بلکه از کنارش بتوانند روزی رسان عده ای مسکین وفقیر باشند ، و نمیدانند که خود ِ خدا آنان را روزی رسان است ...

شاید از خانه هایی می گویید که زن حرمت شوهرش را نگاه نمی دارد و فرزند حرمت پدر و مادر را !

از برنامه هایی می گویید که به نام اسلام می سازند تا بنیان خانواده را تحکیم کنند اما خروجی اش می شود دخترانی که حریص می شوند در داشتن تلویزیون آخرین مدل و یخچال ساید و خانه ای اشرافی و حتی برایشان ملاکی به نام ایمان دیگر معنا ندارد به وقت خواستگاری !

از پسرهایی می گویید که باید تشکیل خانواده بدهند اما از فرط فقر اقتصادی ، یا فرهنگی  و شاید اجتماعی از آن گریزانند که یا دستشان خالی است ، یا قلب و روحشان تهی است و یا خمارند ...

از دخترانی میگویید که حتی زنها از دیدنشان شرم میکنند و یا از زنهایی می گویید که با دیدن این دختران صلاح ِ نزدیک شدن و تذکر دادن را ندارند که میدانند این تذکر دادن ها فایده ای ندارد و در انتها بر چسبی است که میزنند و می گویند: در سی سال پیش زندگی میکنید ، هنوز گرمید !!!

آقا جان البته این را هم میدانم دلتان به جوانانی خوش است که گرچه دستشان خالی است ولی ایمانشان پر است ، میدانم به همین کم نیز دلخوشید ...

میدانم بانوانی سراغ دارید که در تربیت فرزند و کاشتن مهر اهل بیت در دل آنان کوتاهی نکرده اند میدانم مردانی را می شناسید  که روی زمینهاشان کار میکنند وشبها با دست پینه بسته رو به سوی خدا کرده برای ظهورتان دعای فرج میخوانند  ...

میدانم دلتان می سوزد از آنچه بر اثر بی فکری و کم کاری دولتها بر سر ملتها آمده و می آید ، میدانم که می گویید خود کرده را تدبیر نیست ، مانند ملتی که در جشن ملی شرکت می کنند و بعد تاوانش را پس میدهند . ملت هایی که در زیر چکمه استعمار له شده اند و توان حرف زدن ندارند .

میدانم چه چیز هایی که ندیده ام و شما از ان مطلعید و عذاب می کشید ...

آقای من !

گفته بودم جمعه به جمعه برایتان بنویسم و گله کنم از نیامدنتان ، ولی مگر می شود در چنین کشوری مردم اماده ی ظهور باشند ؟!!

مردمی که دغدغه شان لاغر شدن با قرص های فلان و کفش فلان است ، مردمی که منتظرند آخرین مدل کفش و کیف و لباس از آن طرف آب بیاید تا با آنان همسو شوند و کم نیاورند ، مردمی که مثل من کاری برای حضور و ظهورتان نمی کنند ، چه جای گله از نیامدنتان است ؟

اشکها بریزیم که چرا نیامدید ، دستها به دعا برداریم که  متی ترانا ونراک ! چه فایده ؟!!

خدا حفظ کند جماعتی را که شما به وجودشان دلخوشید ، همان ها که حرف رهبرشان را هیچ وقت زمین نگذاشته اند و هر انچه فرموده به گوش جان شنیده و خریده اند ...

 

منی که جرات حرف زدن به دختری که در ملا عام گناه می کند را ندارم و دلم را به دعایی خوش کرده ام  که شاید راه نجاتم باشد ، منی که خود پر از گناهم و نفسم پر از ناخالصی است چگونه خواستار حضورتان هستم ... دروغ گویی هایمان را ببخشید ...

میدانم که همه چیز را میدانید و می بینید، منت بر من گذارید و مشقم را امضا کنید گرچه بد خط و پر از غلط است .                                  

                                                         والسلام

                                                                                                                    ناچیز ترین بنده ی خدا


  • خانم معلم

رسوا شدم و طعنه شنیدم ، تو چه کردی ؟

خانم معلم | جمعه, ۹ اسفند ۱۳۹۲، ۱۲:۱۸ ق.ظ | ۱۴ نظر


امروز رفته بودم مدرسه مون . بچه های سال سوم هنوز فارغ التحصیل نشدن و منو یادشون بود . اومدن سلام علیکی و از این حرفای لوس دختروونه که : خانوووم چرا نمی یاین ، خانوم دلمووون براتون یه ذره شده بود !!!! ، خانوم اتفاقا چند روز پیش به یادتون بودیم و .... ( البته خب ممکنه راست هم گفته باشن دیگه دروغ وراستش با خودشون )

اما چیزی که مهم بود سه نفر از بچه های نقشه کشی اومدن پیشم وسلام و علیکی و یکیشون گفت : خانم چرا نمی یاین دیگه؟.   از وقتی رفتین ما همش همین مقنعه سرمونه همین شکلی !  یادش بخیر ، یادتونه منو از طبقه چهارم بخاطر مقنعه ام همین جور کشیدین آوردین تا پایین ؟ !! 


( همیشه وقتی از روبرو نگاهش می کردی انگار هیچی سرش نبود چون مقنعه تا منتهی الیه سرش عقب رفته بود و اون روز تا نصف بیشتر سرش رو پوشونده بود !)


به بچه ها گفته بودم مقنعه رو میتونین توی کلاس در بیارین ولی توی راهرو ها درست سر کنین وگرنه خود دانید ! 


گفتم آره ،اون موقع لازم بود . ولی حالا حلال کن . خندید و گفت نه بابا !! (  یعنی مثلا چیزی نبود ) و در همین موقع رفت سراغ یکی از همکارا که داشت رد میشد . اما دوستش که کنارش بود و داشت نگاهمون می کرد پرسید : خانم چرا همه ی بزرگترا بعدا یادشون می افته حلالیت بطلبن ؟!!

گفتم : مسئله اینه که اون موقع من نقشم معاون یه هنرستان بود . اگه بنا بود اجازه میدادم هر کسی هر کاری که دلش میخاد انجام بده اون وقت دیگه مدرسه رو نمی شد جمعش کرد . باید کاری که گفته بودم انجام میدم رو انجام میدادم وگرنه ...

اما الان دیگه معاون نیستم . الان میتونم به عنوان یک انسان حلالیت بطلبم . همین .

خندید و گفت : بله ... ولی مطمئنا حرفم نه خودم رو قانع کرد و نه احتمالا اون بچه ها رو ...


وقتی سوره ی همزه رو می خوندیم ، وقتی فهمیدم کوچک کردن بنده های خدا مثل تحقیر کردن خود ِ خداست ، وقتی پرتاب در " حطمه " یعنی شدت عمل خدا در برخورد با افرادی که دچار همز و لمز می شوند ، پرتاب انسان درون اتش توسط خود ِ خداست ، تمام تن وبدنم لرزید که ای واااای من ! یک عمر بچه های مردم رو لرزوندم حالا بگیریم نیتم واقعا از روی منیت نبوده ، برای خودم نبوده ولی تاثیری که روی بچه ها گذاشته رو چکار باید بکنم ؟


عروسی یکی از بچه های هنرستان بود . (که الان یکی از بچه های این وبلاگ هم هست ). خواهر شوهرش دو سال پیش شاگرد هنرستان ما بود و به شدت بچه ی شر وشیطون و درس نخون و شدیدا هم از من حساب میبرد . این بنده خدا از روز نامزدی با دیدن من تن وبدنش لرزید تا شب عروسی . به طوریکه وقتی فامیل هاشون بهش میگفتن برقص ، منو با چشم نشون میداد که فلانی هست و نمیشه !!! لرزیدن رو کاملا تو وجودش حس میکردم ( یعنی یه همچی موجود وحشتناکی هستما !! ) با اینکه باهاش حرف زدم ، بغلش کردم و گفتم مدرسه تموم شده اما دیدن من هنوز مثل همون موقع روش تاثیر میزاره . حالا این یکی رو دیدم و فرصت کنم از دلش در بیارم با بقیه چکار کنم ؟!!!


شدیدا فکرم درگیر این موضوع شده . به چه قیمتی من محیط مدرسه رو آروم نگه میداشتم ؟ اصلا نیازی بود ؟ آیا تاثیری داشت ؟

بگذیم که من اصلا چنین روحیه ای نداشتم و کم کم مجبور شدم چنین نقشی بپذیرم ( البته ماده م مساعد بود ) ولی فکرش رو بکنید اون دنیا چه بلایی قراره سرم بیاد ...


بنابر این « همز و لمز » حاصل ارزش قائل نبودن برای دیگران و عدم محبت کامل و خالصانه به آنهاست .

انسانی که برای دیگران هیچ ارزشی قائل نیست ، یعنی تنها به خودش فکر میکند و کسی که برای دیگران ارزشی قائل نیست و فقط به فکر خودش بوده ، چیزهایی که برای خودش جمع میکند ( چه مال باشه و چه هر چیز دیگه ای که ارزشمنده به نظرش ) به دردش نخواهد خورد .

دارایی های شخصی انسان ( پول ، مقام ، فرزند ، زیبایی ، مدرک و ...) هیچوقت او را از دیگران بی نیاز نکرده و فرد همز و لمز کننده خیال میکند داراییش به او زندگی جاودانه خواهد داد در حالیکه این خطای عملی ناشی از خطای فکری اش می باشد .


کلا خداوند در این سوره ( همزه) به عده ای از مردم که برای دارایی خودشان حساب خاصی باز کرده اند هشدار میدهد که بواسطه این مستقل دیدن ، از خیرات جدا افتاده و به طعنه ی دیگران روی می اورند .

طعنه زدن به دیگران وسرزنش کردن انها باعث میشود نا امنی های مختلف در جامعه گسترش پیدا کرده و زندگی اجتماعی انسان را به شدت از هر جهت به خطر انداخته به همین خاطر در سیره انبیا و اولیا با آن به شدت مقابله شده و می شود .


نتیجه :

آاااااای خانم و آقایون متاهل ، حواستون به زبونتون با همسراتون باشه . سر هر اشتباه کوچکی ، پتکش نکنید بکوبید تو سرشون ...

آی دختر و پسرای مجرد ، آی خواهرو برادرا ، حواستون به حرف هاتون به هم ، به دوستاتون ، به بزرگ ترهاتون باشه ، مبادا لغزش اونها ، یا اشتباه شون ، و حتی نقص بدنی شون رو بکوبید تو سرشون و به رخشون بکشید و طعنه بزنید ... دلِ شکسته رو جمع کردن خیلی سخته ها، خیلی سخت ...



و اما ای آقای من ، مولای من !...


اشتباه زیاد داریم ، جهلمون انقدر زیاده که به عمل درست نمی رسیم ، ولی شما به کرم و بزرگی تون برامون دعا کنید .

دعا کنید تا اگر کسی به ناراستی با ما رفتار کرد ما به درستی و راستی جوابش رو بدیم و کسی اگر ما را از خودش روند ما اونو از خودمون نرونیم . از خدا بخواهید صفت کظم غیض را در ما قرار داده و به ما یاد بده نیکی مردم رو بازگو کنیم وبدی ها و عیبهاشون رو بپوشونیم . از خدا بخواهید کارهای خوب خودمون رو هر چند زیاد باشه کم بشمریم و بدی هامون رو چه در رفتار و چه در گفتار زیاد ببینیم  .


آقا جان ، جمعه ای دیگر در راه است ، دیدارتان که هیچ ، حتی به دیدار مسجدی که بوی شما را دارد هم نائل نشدم . روسیاهم ، از تمام گناهان دنیا همین که جزء همز و لمز کنندگان قرار بگیرم و مورد خشم یار و او خود مرا به حطمه وارد کند برای جدایی ام از او کافیست ، به کسی که می خواهد خود را از این آتش که نه ، از این دوری برهاند کمکی نمی کنید ؟!!

دلتنگم ... دلتنگ ... 




گوش کنید :

مقام معظم رهبری : هر جاییکه اسرائیل باشد یک طرفش ماییم ...


http://ia600604.us.archive.org/22/items/abbasi-zehenva-zohur12.ir/abbasi-zehenva-zohur12.ir.mp3


  • خانم معلم

باغبان در پیش و من در شرمساری مانده ام !

خانم معلم | جمعه, ۲ اسفند ۱۳۹۲، ۰۵:۵۱ ب.ظ | ۹ نظر


خوشحال بود .

پرسید: فرمانده ! گمراه کردن اینها چه فایده ای دارد؟

ابلیس جواب داد:

امام اینها که بیاید عمر ما تمام می شود . اینها را که غافل می کنیم ، امامشان دیرتر می آید .

دوباره با کنجکاوی پرسید :

این هفته پرونده ها چطور بود ؟

ابلیس نگاهی به او انداخت و گفت :

مگر صدای گریه ی امامشان را نمی شنوی ؟


سخت در اندیشه ی این بی بهاری مانده ام

باغبان در پیش و من در شرمساری مانده ام

«حسین جنتی »

  • خانم معلم