بایگانی بهمن ۱۳۹۳ :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

نام من انار است

خانم معلم | چهارشنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۴۴ ب.ظ | ۱ نظر





چقدر پنجره را بی بهار بگذاری ؟

و یا نیایی و چشم انتظار بگذاری

 

مگر قرار نشد شیشه ای از آن می ناب

برای روز مبادا کنار بگذاری ؟

 

بیا که روز مبادای ما رسید از راه

که گفته است که ما را خمار بگذاری ؟

 

درین مسیر و بیابانِ بی سوار خوشا

به یادگار خطی از غبار بگذاری

 

گمان کنم تو هم ای گل بدت نمی آید

همیشه سر به سر روزگار بگذاری

 

نیایی و همه ی سر رسیدهامان را

مدام چشم به راه بهار بگذاری

 

جواب منتظران را بگو چه خواهی داد

همین بس است که چشم انتظار بگذاری ؟

 

به پای بوس تو خون دانه می کنیم و رواست

که نام دیگر ما را انار بگذاری

 

گمان کنم وسط کوچه ی دوازدهم

قرار بود که با ما قرار بگذاری

 

چراغ بر کف و روشن بیا، مگر داغی

به جان این شب دنباله دار بگذاری



«سعید بیابانکی»

  • خانم معلم

مرا هزار امید است و هر هزار تویی ...

خانم معلم | جمعه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۵:۰۸ ب.ظ | ۵ نظر


در دلم حس غریبی جاری است

و  جهان منتظر بیداری است

ابر چشمان همه بارانی است

عشق در مرحله پایانی است


کاش زودتر بیایی ... 


مرگ ، زجر ، توهین ، تنش ، اضطراب ، جنگ ، قتل و بسیار کلماتی از این قبیل که با شنیدنشان هیچگاه یک انسان معمولی احساس شادی و لذت نمی کند . نمیدانم بسیاری از مردم جهان را چه شده ، دنبال چه هستند و بناست به کجا برسند .

 امروز برایم دو کلیپ ارسال شده بود که  در یکی از مزایای علمی محبت کردن و در دیگری خانمی که از کما برگشته بود از حالتش در آن دنیا می گفت


در کلیپ اول گفته شد که محبت کردن مثل هر داروی ضد افسردگی باعث افزایش تولید سروتونین می شود .  سروتونین زخم ها را التیام داده و حس شادی و آرامش میدهد . سروتین در فرد اهدا کننده ، گیرنده و هر کسی که عمل محبت امیز را مشاهده می کنند افزایش می یابد . همچنین اندورفین در بدن تولید می کند مسکن طبیعی مغز که سه برابر مورفین اثر دارد . همچنین در بدن هورمون آکسی توسین ترشح می کند . هورمون در آغوش گرفتن ! این هورمون پیوند های اجتماعی را گسترش میدهد ، یک اثر آرامبخش فوری آزاد می کند اعتماد و بخشندگی را زیاد می کند  سیستم دفاعی بدن را تقویت می کند و جرات و مردانگی را افزایش میدهد . انسان های دلسوز دو برابر افراد معمولی DHEA دارند که پیری را کند می کند و 23 درصد کمتر هورمون کورتیزول تولید می کند ،هورمون بدنام اضطراب . پس واقعا باید گفت از محبت خارها گل می شود .


کلیپ بعدی توصیف مرگ بود . خانمی که به سرطان مبتلا و به کما رفته بود از تجربه اش در آن لحظات می گفت .میگفت انگار در یک گردش 360 درجه قادر به دیدن تمام اطرافم بودم حتی می توانستم برادرم را که ساکن هند بود ببینم .حتی وجود پدرم را که سالها مرده بود ،درک می کردم با اصرار پدر علی رغم میلم به کالبدم برگشتم از اینکه بخواهم به کالبدی برگردم که فقط باید درد بکشد ناراحت بودم . اما درماندگی همسر و دخترم را می دیدم در میان حیرت پزشکانی که کاملا از برگشتم نا امید شده بودند ازگشتم و ...

 از نگرشی که داشت بسیار خوشم آمد . او دنیایی که در آن زندگی میکنیم را با جهان دیگر به این شکل مقایسه کرد . میگفت خود را در انبار کالایی بسیار بزرگ و تاریک حس کنید که تنها وسیله ی شما برای دیدن چراغ قوه ای کوچک باشد . شما قادرید فقط اشیائی را ببینید که خودتان میخواهید و چراغ را روی آن گرفته اید اما اگر چراغ انبار روشن شود شما تمام انبار را با تمام کالاهایش خواهید دید و شگفت زده خواهید شد . فرق این دنیا و دنیای دیگر در این است ...

قرآن بارها تاکید داشته است که پس از مرگ حجابها برداشته می شوند ولی ما قادر به درک آنچه قرآن می گوید در بسیاری جهات نیستیم .کاش باور کنیم جهانی زیباتر و عمیق تر پیش رویمان است و مثل جنینی که باید در رحم مادر کامل شود تا از این دنیا بتواند بهره ببرد  ، تمام اعضا و جوارحمان را آماده زیستن در آن دنیا کنیم تا خدای نکرده ناقص متولد نشویم ... کاش به آنچه خدا می گوید اعتماد کنیم ...

حالا که محبت کردن منفعت مادی هم دارد و تمام بزرگان دین هم سفارش بر داشتن محبت داشته اند بیاییم محبتی که به درد هر دو جهانمان میخورد را از هم دریغ نکنیم ... 


  • خانم معلم

معذرت خواهی کنم آقا جوابم میدهی ؟

خانم معلم | جمعه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۰۷ ب.ظ | ۳ نظر





نشسته ام چو غباری به شوق اذن دخول

بیا بگو نتکانند پادری ها را ...



  • خانم معلم

در غلغله جمعی و تنها شده ای باز

خانم معلم | جمعه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۳، ۰۱:۱۹ ق.ظ | ۵ نظر


رشته ای بر گردنم افکنده دوست 
می کشد هر جا که خاطر خواه اوست !!


سوال اینجاست که :
1- آیا واقعا رشته ای هست ؟ 
2- اگر هست آیا سر رشته دست دوست است ؟ 
3- آیا با میل به هر جا که نظر اوست میرویم ؟
4- آیا می خواهیم همیشه همراه کسی باشیم ؟ 
5- آیا رشته را میبینیم ؟ 
6- آیا دوست را میبینیم ؟ 
7- آیا جایی که می رود را دوست داریم ؟ 
8- آیا تا بحال امتحان کرده ایم که رشته را باز کنیم ؟ 
9-آیا از رها شدن می ترسیم ؟



البته کاملا حق میدهم که فکر کنید دیووانه شده ام . راحت باشید هر جور میل تان است فکر کنید . ولی واقعا دلم میخواهد درگیر هیچ شرایطی نباشم . هیچ سوال و جوابی را پاسخ ندهم و هیچکس نپرسد که عمرت را چگونه گذراندی ؟ 

میخواهم تنها باشم . تنهاااا !


وفات کریمه ی اهل بیت خانم فاطمه معصومه سلام الله را خدمت برادر بزرگوارشان و نیز به حجت خدا بر زمین ،صاحب عصر و الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف  تسلیت عرض میکنم . 

  • خانم معلم

به سراغ من اگر می آیید ....

خانم معلم | جمعه, ۳ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۵۵ ب.ظ | ۱۱ نظر

بعضی حرف ها ، بعضی محل ها ویا بعضی اتفاقات انقدر خاص هستند که تحت هیچ شرایطی نمی شود فراموشان کرد . این اتفاق هم یکی از اتفاقاتی است که تا پایان عمرم از یاد نخواهم برد .

پنجشنبه ظهر تصمیم گرفتم نمازم را در مسجد بخوانم . چیزی به اذان نمانده بود .خیلی سریع آماده و جانمازم را برداشتم و راهی مسجد شدم . هنوز خیلی ها نیامده بودند. تا اذان فرصتی بود که می توانستم چند رکعت نماز قضا بخوانم . محل نشستن مادر شوهرم را نگاه کردم نیامده بود گفتم احتمالا بخاطر سردی هوا قصد امدن نداشته وگرنه باید آمده باشد . به نماز مشغول شدم و نماز جماعت را با سایر نماز گزاران بجا آوردم . پس از پایان نماز ، یکی از نمازگزاران اعلام کرد یکی از خادمین قدیمی مسجد فوت کرده و مجلس ختمی در مسجد از ساعت 3 تا 4 جهت یادبودشان برقرار است و گفتند که ایشان گردن تمامی مسجدی ها حق دارند و بهتر است که در مراسم شرکت کنیم . پیش خودم فکر کردم واقعا مسجدی بودن نعمتی است اگر قدر بدانیم . چقدر اتفاقات خوب می تواند در این اجتماع روی بدهد به سبب آشنایی همسایگان و دوستان هم مسجدی با هم . همه از حال و روزگار هم باخبرند . یکی نیاید حاضر و غایب می کنند چرا نیامده ، مادر مریض دارد ، فرزند علیل دارد ، مسافرت رفته یا هر چیز دیگر ... موقع مرگ هم لا اقل برایش فاتحه می خوانند و در مراسمش شرکت می کنند . کمی بیشتر داخل مسجد ماندم و دعاهای روزانه ام را هم همانجا خواندم . هنگام تا کردن چادرم افسوس می خوردم که چرا از مسجد و مزایای کنار هم بودن غافلیم در همین فکر ها بودم که برگشتم و دیدم مادر شوهرم با دو صف فاصله پشت سرم نشسته و مشغول خواندن قرآن می باشند . کنارشان رفتم و بعد از سلام و احوال پرسی علت نرفتنشان به خانه را جویا شدم . گفتند این آقا گردن ما حق دارد نمی توانم بروم خانه و دوباره برگردم . گفتم گرسنه تان می شود . تا خانه بروید و برگردید و کمی استراحت کنید به نیم ساعت آخر مراسم میرسید بعد برای نماز مغرب داخل مسجد بمانید . گفتند نه ، گگرسنه ام نیست یک چیزهایی همراهم دارم و دست کردند داخل کیفشان و دو آبنبات و یک نقل کوچک گرد از ان بیرون اوردند . خندیدم گفتم با اینها سیر می شوید ؟

نگاهش به نقل افتاد . یک نقل کوچک کف دستشان بود . گفتند :" خانمی دیروز در حال خیرات اینو به من تعارف کرد منم گفتم بیا پیشم بشین ! . بهش گفتم فکر میکنی اموات ما انقدر ارزش دارند ؟ این چیه شما خیرات می کنید ؟ اگر ندارید کمتر بگیرین ولی چیز خوبی بگیرین . پرتقال بگیر مثلا ولی کم بگیر . روتون هم نمیشه بزارین دمِ در ِ مسجد هر کسی بیاد خودش بر می داره ولی مادرِ من اخه یه نقل به این کوچکی رو خیرات نکن . اموات هم ارزش دارن آبرو دارن ، سعی کن از بهترین هایت برایشان خیرات کنی " ...


دیگر تا زنده ام هیچگاه کف دستی کوچک که یک نقل سفید گرد  درونش دارد را هرگز فراموش نمی کنم . 


" از بهترین چیزی که داری برای امواتت خرج کن . کم ، اما بهترین "

ا



تبــــریک به کل امت حزب الله 

آمد خــــبر مرگ ملک عبدا لله 

دارد ز فرج نشانه ، ان شا الله 

لا حـــــول و لا قــــوه الا بالله 

  • خانم معلم