بایگانی اسفند ۱۳۹۳ :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

یا صاحب الزمان ، هفت سینم سین سیمای تو را کم دارد ...

خانم معلم | جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۲۴ ب.ظ | ۱۱ نظر


آن سال های دور کلاس دوم دبستان که بودم ، در انتهای کتاب فارسی مان درسی داشتیم به نام 12 برادر . عکسی که در کتاب بود پسران جوانی را نشان میداد که مانند رومیان تاجی از برگ هایی شبیه به زیتون بر سر داشتند و لباسی سپید چون رومیان بر تن و در باغی کنار هم مشغول گفتکو بودند . 


حسی که به خواننده منتقل می کرد در آن روزهای اواخر سال ، دقیقا حس شادی و پاکی بود که باعث شده هنوز آن درس را در خاطر داشته باشم . 12 برادر که نماد دوازده ماه سال بودند . 


خیلی پرس و جو کردم که کتاب را بخاطر این درس پیدا کنم که پیدا نشد . حالا که فکر میکنم  متوجه شدم که هنوز به خیلی از مراکزی که باید ، سر نزدم مثل مرکز تالیف کتب درسی . البته یکبار رفتم و پرسیدم اما مسئولی نداشت که جواب درست و حسابی بدهد . بالاخره این کتاب ها باید یک جایی بایگانی بشود . یعنی این اموزش و پرورش این قدر ها که نمی شود بی در و پیکر باشد . می شود ؟!!! 


در این فکر ها که بودم مثل این بچه ها که عکس های یهویی می اندازند و حرف هایی یهویی می گویند منم فکری یهویی به ذهنم رسید که انگار دوازدهمین ماه سال هم ساعات پایانی اش را طی می کند و سال ، دوازدهمین ماهش را دیده و می رود اما ما بی هیچ پرس و جویی در حسرت دیدن دوازدهمین ماه خود باقی مانده ایم . 

چقدر گشته ایم ؟! می شود در دستگاه کبریایی چیزی باشد ولی نشانه ای نداشته باشد ؟!! ... پس باید به خودم شک کنم ... 


خدایا ، آدرس دوازدهمین ماه خاندان امامتت را ندارم ، نشانه ای بده و همتی و خواستنی که بجویمش تا قبل از انکه بروم ...

آمین یا رب العالمین 


در سال فاطمی زندگی پر برکتی برایتان از خداوند آرزو دارم .

امید که اگر به هر علت دلخوری و کدورتی از من در دل دارید حلال کنید که باید بگذریم تا خدا نیز از ما بگذرد .

یا علی 

  • خانم معلم

مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است ...

خانم معلم | جمعه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۵۲ ق.ظ | ۵ نظر


در ﻋﺰﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﯾﺎﺑﻦ ﺍﻟﺤﺴﻦ ﯾﮏ ﺩَﻡ ﺑﯿﺎ . . .

تا ﻧﮕﻮﯾﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﺎﻋﺖ :  باﻧﯽ ﻣﺠﻠﺲ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟




بانوی بزرگ من !

روزهایی است که ولی و آقایت ،فرزندان و دوستدارانت لحظه به لحظه گذشت روز و شبها را به سختی میگذرانند و ما هنوز در پی فاطمیه ی اول و دوم هستیم ! نمیدانیم این روزها بر حسن ت بر حسین ت بر زینبت و بر علی جانت چه می گذرد . 

وقتی در خیابان میبینم تقارن عید با روز شهادتتان تاثیری بر مردم ندارد هم دلم برای شما و مظلومیت خانواده تان میگیرد و هم دلم برای این مردم می سوزد .

شما که خاندان کرمید بر ما ببخشید و تنهایمان نگذارید . دستمان را رها نکنید و دعایمان کنید . ظاهرا شاید غم نداشته باشیم ولی غم تان بر دلمان سنگینی می کند . از ما راضی باشید. 



  • خانم معلم

خوش آن زمان که سرم در پناه بال تو بود ...

خانم معلم | جمعه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۴۶ ب.ظ | ۶ نظر



هر شروعی را پایانی است ، سفر ما هم به پایان رسید . نایب الزیاره دوستان بودم اگر مقبول حق باشد . خدا خیلی به ما لطف داشت . میلاد حضرت زینب سلام الله و گلباران تل زینبیه ، شروع فاطمیه  و سیاهپوش کردن ضریح امیر المومنین علی علیه السلام ، همسفران خوب ، هوای خوب ، ازدحام کم و ضریح های خالی البته در ساعت های 1 تا نزدیک اذان صبح ، انقدر که نمیدانستی دیگر چگونه به ضریح بچسبی و دیگر چه بگویی ! 

این ضریح خشک و خالی را این چنین نبینید . روی ضریح پر از گله ای زیبایی است که واقعا برایت بهشت را مجسم میکند . وقتی ز خم راهرو می گذری و به یکبار این ضریح نورانی در جلویت مجسم می شود انگار بعد زمان و مکان برایت هیچ می شود غرق می شوی در اقیانوس کرم شان و  رها . انقدر رها انقدر آرام که نمی خواهی دیگر پایت را از انجا بیرون بگذاری بارها سلام دادم از در خاررج شدم و دوباره بر گشتم . بر می گردی زیر قبه و تا می توانی به مغزت فشار می آوری که کسی را از خاطر نبری . برای دانه دانه کسانی که سفارش داشته اند برای انهایی که التماس دعا گفته اند برای گرفتاران و بیماران دعا می کنی و خودت را فراموش می کنی ... خدا در دریای محبتشان غرقتان کند ان شا الله ...


خادم شدنم در حرم حضرت علی علیه السلام هم یکی از خاطرات ویژ ه این سفر بود . انقدر حس عجیبی بود که هنوز حس می کنم انگار آن زمان در کشور خودم و در کنار مزار پدرم ایستاده  بودم . انقدر که فکر میکردم من میزبانم و بقیه میهمان ، انقدر که نمیدانم از این حس تعلق دیگر چه بگویم . در همان یک ساعت که خدمت می کردم انقدر چیز های عجیب دیدم که فکر میکنم اگر سراغ خادمی بروم و از خاطراتش بخواهم برایم بگوید میشود از اتفاق های متفاوتی که دیده است کتابها نوشت . 


و رفتن به وادی السلام و دیدن قبر هایشان و دفن امواتشان و حتی حمل امواتشان از چیز های حجالب این سفر بود . امواتشان را در حرم طواف میدهند در حیاط حرم برایش دعای امین الله می خوانند و نماز میت و بعد سوار ماشین های مخصوص حمل جنازه تا کنار ون های شیکی می برند و روی کاپوت مرده را می گذارند و تشیع کنندگان که همه مرد هستند سوار ون می شوند و مرده را درون قبر می گذارند و کل مراسمات یکساعت بیشتر طول نمی کشد ! ... ( حیف که گوشی ام را نمی توانم به پی سی وصل کنم وگرنه عکس هایش را برایتان میگذاشتم خیلی جالب هستند ) 


خدا روزی همه تان کند سفری اینچنین ... 


ای آنکه همیشه بر لبت زمزمه است 

چشمان قشنگت آیه محکمه است 

باز آ و به روی قطعه سنگی بنویس 

این قبر غریب مادرم فاطمه ( سلام الله ) است 


ایام شهادت بانوی نمونه ی اسلام  بر شما عزیزان تسلیت باد 






  • خانم معلم

هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست ...

خانم معلم | يكشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۳۰ ب.ظ | ۶ نظر

دیر زمانیست در انتظار طلوع چشمانم


 گوشم براه بود تا که منادی کی صلا در دهد :


هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله ..


و حالا نوبت دیدار دلبر است ...


ان شاالله نایب الزیاره تان خواهم بود حلال بفرمایید .



  • خانم معلم