بایگانی تیر ۱۳۹۳ :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۴ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

در پشیمانی چراغ معرفت روشن تر است ...

خانم معلم | جمعه, ۲۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۰۴ ب.ظ | ۵ نظر


http://www.lenzor.com/public/public/user_data/photo/271/270506-131552b268ff1ac3e43bdc246cf811a7-l.jpg


بسم الله النور

در دلش آشوبی بپا بود همینطور که داشت با خودش حرف میزد از عرض خیابان گذشت ، ترمز ماشین پشتی متوجه اش کرد که کجاست ،با عجله به وسط بلوار میان دو لاین خیابان پرید فریاد زد : لعنتی ...

با خودش گفت : " تقصیر اون چیه من حواسم جمع نیست . ". از خیابان که گذشت، گوشی موبایلش را در آورد هیچ میس کالی و پیامکی نبود . نزدیک خانه که رسید ، اطراف خیابان را با دقت نگاه کرد بلکه شاید ماشین او را ببیند ، شاید دم خانه آمده باشد اما نه ، هیچ اثری از ماشینش هم نبود . وارد خانه که شد یکراست سراغ تلفن رفت . هیچ میس کالی نبود .

دوباره افکار مثل طوفان به مغزش هجوم آوردند . همه چیز فریم به فریم از نظرش گذشت . از اولین روز آشنایی شان . از کامپیوتر لعنتی که خراب شده بود و می بایست تعمیرش میکرد . از اینکه علی را در تعمیر گاه دیده بود و متوجه توانمندیش در بکار گیری نرم افزار ها شده بود . شماره همدیگر را گرفتند و بعد از آن دو دوست نیمه حقیقی نیمه مجازی شده بودند . همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه او دچار دردسری عجیب شد . باید بدهی کلانی را پرداخت می کرد و نیاز به وامی اساسی داشت . سند خانه لازم بود و کسی را نداشت تا ضامنش شود . در این مدت با هم چند باری بیرون رفته بودند . خانواده های هم را شناخته بودند و دیگر این دوستی به دوستی حقیقی تبدیل شده بود دیگر وقتی می گفت علی ، همه میدانستند از چه کسی صحبت می کند . بدون تردید به علی پیشنهاد کرد از سند خانه اش استفاده کند . علی نپذیرفته بود . با اصرار او علی پذیرفت . قرار بود سند خانه در قبال پولی که به علی پرداخت می شود گرو بماند . روز موعود به دفتر خانه رفتند . خانه به اسم همسرش بود . با همسرش صحبت کرده بود و او نیز راضی بود . علی در قبال پول به وام دهنده ، دو برابر مبلغ نزدیک به یک میلیارد ، چک داد . در دفتر خانه همه چیزآماده ی امضا بود که وقتی متن را خواند متوجه شد وام دهنده در قبال پول ، خانه را از او گرفته و او در حقیقت مستاجرش محسوب می شود . همان جا بلند شد و گفت بنا نبود چنین چیزی اتفاق بیفتد . زیر همه چیز زد . علی گفت که او هم نمی دانسته و الان متوجه شده است . چک های علی را گرفته بودند و یا باید خانه را گرو میگذاشت یا چک هایش را به اجرا می گذاشتند . علی ، اعلام مفقود شدن چک هایش را می کند و مشکل دیگری به مشکل هایش اضافه و مشکل بدهی همچنان باقی بود . علی ترجیح داد با یک بانک صحبت کند ، چند روز بعد برای گرفتن وام از بانک راهی دفتر خانه ی دیگری شدند . وقتی  همسرش خواست امضا کند متوجه شد وام به نام فرد دیگری است . پرسید: " جریان چیه ؟" ، گفت : " وام بانک مبلغ بالایی است که وام گیرنده بین سه نفر تقسیم کرده است !! ". چاره  ای نبود دیگر اینجا نمی توانست زیرش بزند . امضا کرده بود و حالا خانه اش در گرو بانک رفته و هیچ مدرکی هم نداشت که چنین وامی را برای علی گرفته است . علی رفته بود و پیدایش نبود . هر چه زنگ میزد خبری از علی نبود . سند خانه اش در دست واسطه بود . همسرش در دلش آشوب بپا کرده بود که اگر علی زیرش بزند چه ؟! و او مثل پلاستیک فریزیری مصرف شده ای در هوا  معلق بود .

از علی انتظار نداشت چند روز بی خبر رهایش کند . کلافه داخل خانه از اتاقی به اتاق دیگر میرفت . اگر قسط هایش را پرداخت نکند چه کند ؟! ، اگر خدا ی نکرده طوریش بشود چه کسی خبر دارد که او برایش چه کرده ، چگونه خانواده ی علی را مجاب کند این پول را برای علی گرفته و خودش بدهکار نیست ، جواب همسرش را چه بدهد . دیگر طاقت نیاورد . گوشی را برداشت و به خانه ی علی زنگ زد . همسرش با خوشرویی گوشی را برداشت . با ناراحتی سراغ علی را گرفت . خانمش گفت نیست برای انجام کار ِ برادرش بیرون رفته وعلت این بی تابی را جویا شد . او هم که طاقتش طاق شده بود همه چیز را مطرح کرد . همسرش فقط گفت : شرمنده ام ! می گویم با شما تماس بگیرد . نیم ساعت که گذشت ، صدای زنگ خانه امد . علی را از چشمی آیفون دید . حتی نمیخواست با او حرف بزند . در را باز کرد . علی شرمنده روبرویش ایستاده بود . گفت : "چی شده ؟ !" . نگاهش کرد و گفت : مرد حسابی رفتی که سندم را بیاوری ، رفتی که خبری بدهی . کجایی؟! سه روز پیش گفتی به دفتر برسم تماس میگیرم ، هنوز به دفترت نرسیده ای ؟!! علی شرمگین نگاهش کرد . گفت : حق داری ولی درگیر چک هایم بودم . الان هم نه اینکه فکر کنی با تماس خانمم اینجا آمده ام بخدا در مسیر خانه ا ت بودم تا برایت همه چیز را توضیح دهم .کارم به درگیری رسید تا توانستم چک ها را بگیرم . دست کرد در جیب پیراهنش و چک ها را نشانش داد. گفت : سندت را تا فردا برایت می آورم . بخدا بی معرفت هستم اما نه انقدر که تو فکر کردی . به چشمهای علی نگاه کرد . چشم های مهربانش دروغ نمی گفت . بی خود نگران شده بود . گرچه هنوز هیچ مدرکی بابت پولی که علی گرفته بود نداشت اما نمیدانست چرا همه چیز را فراموش کرده بود . علی را بخشیده بود . علی رویش را بوسید و رفت .

کنار ِ در مبهوت به ناکجا نگاه می کرد . شاید به درونش . شاید به خودش . شاید به زندگی اش . و شاید به خدا ...


خدایا ،

من ِ بنده با یک عذر خواهی ساده که از ته دل بر آمده بود از بنده ای دیگر گذشتم . تو که به کرامت شهره ای چگونه از درت می رانی ام ؟! ...

دستم را بگیر ، آبرویم را نبر ، بر میگردم به سوی ات ...خواهی دید ، بی معرفت نیستم ، بر میگردم تحملم کن  و ببخش ...


 آقا جان ،

انتظار را مزه کرده ام . دانستم حال انتظارحال ِ خواستن و تمنای دیدن است . حال جستجو و سر در گمی است ، حال ِ تشویش و درماندگی است ، تشنه ی دیدار برای دریافت آگاهی است ، جستجوی چشم است در پی کوچکترین نشانه ای ، آرزومندی دل است در یافتن آرامش و ماوایی ...

حالم خراب ، چشمانم سرگردان و دلم بیتاب است . بیا و دست کودک دلم را بگیر تا گرمی دستانت آرامش دل ِ بیقرارم شود و مرا با خودت به خانه ی امن امید ببر . همان جا که دوست دارانت را پناه بخشیده ای ...



شب قدر است ... دست هایمان را به دعا بر میداریم و ناله سر میدهیم و از خدا می خواهیم که :
              

                  

اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ

 ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها

طَویلاً.





  • خانم معلم

نیا به شعر من، دوباره سیب سرخ می شوی ...

خانم معلم | جمعه, ۲۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۳۹ ب.ظ | ۹ نظر



در ِ جا میوه ای که باز شد ، سیب سرخ چشم هایش را کمی باز کرد . نور بیرون اذیتش می کرد . یکماه بود که تنهای تنها گوشه ی این جا میوه ای افتاده بود . دلش می خواست بداند کی این انتظار به سر می آید و دستی به سویش دراز میشود . همه ی میوه هایی که با سیب قرمز داخل جا میوه ای ریخته شده بودند انتخاب و خورده شده بودند فقط سیب مانده بود و یک دنیا غصه !


راستی چرا همیشه سیب ها تنها می مانند ؟!!




خدایا !

سیب دلمان پوسید ، چرا صاحب مان انتخابمان نمی کند ؟




  • خانم معلم

این عشق الهی است ...

خانم معلم | جمعه, ۱۳ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۱۸ ق.ظ | ۱۷ نظر

مهمان شدن به خوان شما مزه میدهد

افطار و لقمه نان شما مزه میدهد

تعجیل کن بیا که شب قدر می رسد

احیا به میهمان شما مزه میدهد


http://aks.roshd.ir/photos/112.40596.original.aspx

آمده بود پیشم برای مشاوره ی ازدواج . گفت خانم ،امشب خواستگار دارم نمی دونم باید چی بهش بگم. تقریبا 25 سال داشت . گفتم : خب خودت رو که می شناسی ؟نگاهی کرد و با تردید گفت : بله . گفتم: خب اگه خودت رو می شناسی و میدونی چی میخوای که خیلی خوبه . بهش بگو من چنین آدمی مد نظرمه . گفت : یعنی چی ؟ !! چی مد نظرمه ؟!!!  گفتم : خب وقتی خودت رو بشناسی یه ملاک هایی داری برای کسی که بناست باهاش زندگی کنی . دیدم داره منگ نگاهم میکنه ... مجبور شدم براش توضیح بدم که :

آدم ِ خوب ، آدم مهربون ، آدم خسیس و ... هر کدام خصوصیاتی دارن و از دید هر انسانی یه جور تعریف میشن. ممکنه من "خوب" برام یه جور تعریف بشه و تو یه جور دیگه . از نگاه من خوب اونیه که در همه کاری به خانمش کمک کنه ، نگه مثلا ظرف شستن مال زن هاست . لازم بود بلند بشه ظرف هم بشوره جارو هم بکنه خرید هم بره . اما ممکنه از دید شما مرد خوب مردی باشه که خرید خونه رو فقط باید اون انجام بده و اجازه بیرون رفتن به زنش رو نده ...

بهش گفتم سعی کن همه چیزهای کلی رو ریز کنی ، ملموس کنی ، بدونی چی می خوای و بدونه چی میخوای . الان نگی من باهات توی یه خونه ی کوچیک هم زندگی میکنم بعد که خونه ی 40 متری اجاره کرد بگی نهههههههه منکه منظورم از کوچیک 40 متری نبود حداقل باید 80 متری باشه !! ...مثلا در ارتباط با خانواده ات باید بدونه که چطوری رفتار کنه  و تو هم بدونی توقعش از تو در ارتباط با رفتارت با خانواده اش چیه ... و خیلی مثال های دیگه .

تشکری کرد و رفت تا اول خودش رو بشناسه بعد ملاک هاش رو تعیین کنه بعد ببینه چی قراره بپرسه !! ( یعنی یه شبه میشه ؟! )


جوونای عزیز ، البته اونهایی که مجردین . خواهشا خواهشا اول روحیه ی خودتون رو ، عادتها و اخلاقیات خودتون رو خوب بشناسین . بعد برای خودتون یه ملاک هایی برای کسی که قراره باهاش زندگی کنین در نظر بگیرین اینجوری هر کسی که تو خیابون دیدین و بهتون یه لبخند زد رو توی قلبتون راه نمی دین و نمی گین این همونیه که می خواستم و خصوصیات ایشون رو ملاک انتخابتون قرار نمیدین که بعدش برید و خدای نکرده از همون اول زندگی به مشکل بر بخورید ... 


و بچه های متاهلم

درسته که دیگه ازدواج کردین و ممکنه الان متوجه شده باشین همسرتون اون کسی نیست که دلتون می خواسته یادتون باشه که انتخاب خودتون بوده کسی به زور ازتون نخواسته بود خواستگاری برین و یا بعله بگین پس الان مسئولین در قبال این زندگی .

شروع کنید با هم حرف بزنید . همدیگر رو بهتر بشناسین . توی زندگی با توجه به سلیقه های مشترک تون قانون هایی بزارین . حتی برای غیر مشترکاتتون هم قانون بزارین و موظف به انجام دادنش باشین .

بچه ها ، پدر و مادر ها خیلی به گردنتون حق دارن . حتی اگه به نظرتون حرف هاشون و راهبردهاشون بدرد زندگیتون نمی خوره ، جلوشون بداخمی نکنید . خدای نکرده سر شون داد نزنید . احترام پدر و مادر واجبه . چه پدر و مادر دختر  ،چه پسر . حق اف گفتن رو به هیچکدوم ندارین . سیاست بخرج بدین . سعی کنید به خاطر مامانت و بابات گفتن ها زندگیتون رو داغون نکنین . قدر خودتون رو بدونید . با هم باشین . دیگه شما یه آقا پسر و یه دختر خانم نیستین . شما " ما " شدین . پس با هم تصمیم بگیرین . و به تصمیم تون احترام بزارین . حتی اگه اشتباه باشه . به هر حال باید انقدر این در اون در بزنین تا خیلی چیز ها رو یاد بگیرین . در هر شرایطی هوای هم رو داشته باشین . برای خنده و شوخی شخصیت هم رو چه در تنهایی هاتون و چه در جمع خراب نکنین . یادتون باشه که خیلی از چیز هایی که به شوخی و خنده تموم میشه ظاهرا تموم شده و توی دل شکسته باقی میمونه ...



ان شا الله که خدا همه ی جفت ها رو خوشبخت کنار هم قرار بده .

ان شا الله مجرد هامون هم کفو خودشون رو خیلی زود پیدا کنن

و ان شا الله که همه عاقبت بخیر بشین ...



«اللهم عجل لولیک الفرج »





  • خانم معلم

پنج ستاره

خانم معلم | جمعه, ۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۰۰ ب.ظ | ۹ نظر

http://mehrkhane.com/files/fa/news/1392/11/15/10618_661.jpg


فیلم پنج ستاره داستان آدم بیچاره هاست . زنان کارگری که به علل مختلف مجبورند پست ترین مشاغل رو قبول کنند تا پولی شرافتمندانه به خانه ببرند . داستان غصه ها ، نگرانی ها ، درگیری های قشر ضعیف جامعه که به شکل های مختلف چون ادامه تحصیل فرزندانشان ، بی سرپرستی و بد سرپرستی ، مسئولیت خانواده را بر عهده داشتن و ... خود را در این فیلم نشان میدهد .

مطمئنا پرداختن به چنین موضوعاتی بسیار خوب و لازم است اما هنر به تصویر کشیدن و درست جلوه دادن چنین مسائلی نیز خود هنر می خواهد .


متن این پست نمیدانم برای چه حذف می شود . این بار دوم است . شاید خدا از این پست خوشش نمی اید نمیدانم ...

اگر فرصت شد شاید کاملش کردم ...


  • خانم معلم