بایگانی مرداد ۱۳۹۳ :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

به جای دیدن روی تودر خودخیره ایم ای عشق ...

خانم معلم | جمعه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۱۶ ب.ظ | ۴ نظر



جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار

اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست



داستان از دست دادن عزیز، داستان غریبی نیست برای همه پیش آمده که شاهد از دست دادن عزیزی از نزدیکان و دوستان باشند . حال و هوای آدمها در این جور موارد تقریبا مشابه هم است . افرادی بی حوصله ، دلتنگ ، غمگین .

امروز ناپرهیزی ام برای دیدن فیلم زیاد بود دو فیلم را کامل دیدم و برای هر دو گریه کردم . با فیلم " برای خواهرم " همپای مادر داستان گریه کردم ، حرص خوردم و نمی خواستم مبارزه را کنار بگذارم .

فیلم " مسیر سبز " را شاید برای سومین یا چهارمین بار می دیدم . مثل بار اول همراه گروهبانی که موقع اعدام جان کافی اشک میریخت  یا همراه جان کافی وقتی از ستمهایی می گفت  که انسانها در حق هم در تمام زمانها و مکانها انجام می دهند و اشک می ریخت ، اشک ریختم. چرا ؟! چرا کسی که تنها مدت کوتاهی در سلولی به عنوان قاتلی اعدامی نگهداری میشد توانست در دل کسانی که بارها و بارها شاهد اعدام افراد مختلف بودند اثر بگذارد ؟

سوالم این است که

" چگونه انسانها برای هم عزیز می شوند" ؟


همه ی ما انسانیم و از طریق حواس یعنی ورودی های جسممان ، می توانیم محبت را وارد خانه ی قلبمان بکنیم . پس این ورودی ها خیلی مهمند . نقش " قلم "ی را دارند که سطر می زنند بر صحیفه ی روح و دلمان پس باید حواسمان به این ورودی ها باشد . شاید یکی از دلایلی که "منتظر" نیستیم همین باشد که : " روی دیوار دلمان هیچ سطری از خاطری که باید نقش نبسته است . " !



امروز روز شهادت امام ششم شیعیان جهان ، امام جعفر صادق علیه السلام بود . واقعا روز ِ شهادت بود ؟ واقعا حس کردیم عزیزی را از دست دادیم ؟

با خودمان که دیگر رودر بایستی نداریم . اگر بخواهیم به عزاداری مان نمره بدهیم ، از یک تا ده به خودمان چند می دهیم ؟!


شاید تعریف من از عزاداری درست نباشد . عزاداری ان هم پس از گذشت این همه سال ، مطمئنا غصه خوردن نیست . یاد ِ روز 14 خرداد افتادم و تفاوت این روز برای من و برای جوانی حتی 20 ساله که تنها فیلم های امام را دیده است ( گرچه خودم هم سعادت دیدن امام را از نزدیک نداشته ام ) . واقعا بعد از گذشت سی و چند سال از انقلاب ، من ِ بچه  شیعه ی انقلابی در تعریف عزاداری برای امام م باید بمانم ؟!!!


خدا از ما بگذرد برای انجام ندادن وظایفمان ! ...









  • خانم معلم

زود و بی زحمت ...

خانم معلم | جمعه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۱۷ ب.ظ | ۱۳ نظر

زن : دکتر قرصی دارین که عوارض نداشته باشه و بشه یکماهه 10 کیلو لاغر شد؟

دکتر داروخانه : خانم بهتر نیست ورزش کنید و رژیم بگیرید ؟

زن : سخته دکتر . نمی تونم ، نمیشه ...



مادر : علی نمازتو خوندی؟

علی: میخونم ...

مادر: داره نمازت قضا میشه ها !

علی: آه ، نمیشد یه شربتی پیدا میشد میخوردیم جای خوندن نماز !



معلم :مهری بازم که درس نخوندی؟

مهری: خانم مهمون داشتیم ...

معلم : شما یا مهمون دارین یا مهمونی میرین یا همیشه خونه تون یه کاری برای انجام دادن هست پس کی بناست درس بخونی؟

مهری: خانم اجازه ! این مخترعین نمیشه یه چیزی اختراع می کردن که اگه میخوردیمش همه ی مطالب این کتابا میرفت تو مغزمون ؟!!



مادر ِ جک : جک بیا این گاو رو ببر بفروش و پولشو بیار که هیچی پول نداریم

جک : چشم مادر

پیرمرد بین راه : جک بیا این لوبیا ها رو بگیر و گاو رو بده به من اینها بیشتر از اندازه پول گاو ارزش دارن 

 جک : فکر کنم بهتر از این باشه که این همه راه برم تا بازار . معامله خوبیه 



منتظرین امام زمان : آقا چرا نمی آیی ؟ خب حالا که دیر کردین بزارین عروسی و جشن مونم تموم شه ... 

بزارین یه معامله کلانی باید انجام بدم این بگذره ...

بزارین .....

امام زمان علیه السلام : عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد ...




نه عاشق بوده اند نه عاشق می شوند فقط شلوغ اش میکنند گنجشک هایی که یک عمر از این شاخه به ان شاخه پریدن عادتشان شده ...

  • خانم معلم

دل آدم گاهی تنگ می شود ...

خانم معلم | شنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۰۰ ب.ظ | ۱۳ نظر


                                

 

دل آدم...گاهی تنگ می شود  

                 برای یک بغل کردن ساده ...
                 دلتنگ آشنایی در دورست ها ...
                               آنقدر دور که نمی توانی وجودش را لمس کنی اما ،
          و انقدر نزدیک که هر لحظه در دلت احساسش می کنی

دل آدم گاهی تنگ می شود

مثل دلتنگی برای پیچیدن یک شال دور سر ِ مادر
و گفتن : " وااای که چقدر زیبا شدی "
و بعد
 یک بغل ِ ساده
به همین سادگی ...



دل آدم گاهی تنگ می شود
دلتنگ یک بوسه
بوسه ای روی گردن

گردنی پر چروک
چروک از سالها زحمت
و شاید زحمت بزرگ کردن تو !



دل آدم گاهی تنگ می شود
دلتنگ یک نگاه
نگاهی گرم ، نگاهی عمیق
و شاید حتی نگاهی سرزنش آلود

اما

محرومی از این نگاه ...



با این دل ِ تنگ چه کنم ؟!







  • خانم معلم

دلی نمانده بیا ، دلبرانه لازم نیست ...

خانم معلم | جمعه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۲۸ ب.ظ | ۵ نظر


برای  از  تو  سرودن بهانه لازم نیست
زیاد  تاب  و  تب شاعرانه  لازم نیست
شبیه  کفتر  جلدی  به  روی  بام توام
فقط اشاره کن ، آب و دانه لازم نیست


  • خانم معلم

برخیز ! خورشید را به کوچه صدا کن ...

خانم معلم | جمعه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۳۳ ق.ظ | ۱۵ نظر

http://globemuslims.com/files/fa/news/1393/4/22/22719_383.jpg


دیدن صحنه ی حملات رژیم صهیونیستی به غزه دل ِ هر بیننده ای را به درد می آورد . به یاد روز های جنگ می افتم . زمانی که هواپیماهای صدام تهران را بمباران می کردند . فرقش این بود که قبلا رادار  رد هواپیماها را می گرفت و وضعیت قرمز اعلام می کردند برای رفتن به پناهگاه ها ( بگذریم که خطر رفتن به پناهگاهها خیلی بیشتر بود تا ماندن در خانه و خیابان ها )

ترس از اینکه موشک هواپیما بر سر کدام خانه فرود می آید ، دلهره تا شنیدن فرو افتادن موشک ، لحظاتی که فقط باید دعا می کردی و هیچ چیز دیگر برایت مهم نبود .

اما مردم بی پناه غزه ، حتی اجازه ی رفتن به پناهگاه را هم ندارند . بر سر ِ سفره ی سحر یا افطار ، هنگام خواب و موقع کار جان بر کف باید آماده مرگ باشند . 

تا حالا خودتان را به جای انها گذاشته اید ؟ خدا برای هیچ بنی بشری نیاورد ، وحشتناک است که فکر کنی کنار سفره یک خانواده ی 7 نفره نشسته اند بعد از اصابت موشک یک نفر باقی مانده ، کودکت را برای شیر دادن در بغل گرفته ای بخشی از آوار درست به سر کوچک غضروفی اش برخورد می کند ، میخواهی با دختر ناز دانه ات در حمام آب بازی کنی ناگهان فقط دستش در دستت باقی می ماند ! ... وداع پدری را با پسر 4 یا 5 ساله اش که مغزش خالی شده را دیده اید ؟!!


انسان نیستند ، انسان نیستند که عمدا به مناطق مسکونی حمله می کنند و از انها وحشی تر و پست تر مسلمان نماهایی هستند که نام عرب را یدک میکشند و در حرمسراهایشان به عیش و نوش مشغولند و فارغ از غم دنیا ...


ما که به اندازه ی خود مسئولیم ، ما که آنقدر کوچکیم که فقط می توانیم مشت هایمان را گره کنیم و فریاد بر اوریم " مرگ بر اسراییل " و شاید اسراییل تنها نیشخندی تحویلمان دهد که هر چه می خواهد دل تنگت بگو ، حرف هایتان و شعار هایتان ارزشی در هیچ کجای دنیا ندارد ، اما من میدانم که همین شعار ها ، دل کودک فلسطینی را خوش میکند به اینکه کسانی در همین نزدیکی ها درد مرا حس میکنند و تنهایم نگذاشته اند .

میدانم امام زمانم ، نظاره گر عمل من است . چرا که فکر و نیت به تنهایی کافی نیستند تا به عمل تبدیل نشوند .

میدانم خدایم از من به اندازه ی وسعم انتظار دارد . وسع امروز من چقدر است ؟! فردا چه ؟ فردا اگر فلسطین را از فلسطینی خالی کردند چه ؟! ...


ا

هنوز هم نمی خواهی بیایی ؟!!!



آه ای نگون بخت غزه ی ما !

که ایستاده در خاک می شوی و ما

دور ایستاده تماشا می کنیم تو را !

نه نمی شود .

حقوق بشر ؟

بخدا احساس سوختن به تماشا نمی شود !

ای خاک بر چنین سوختن ِ ما ! 

"مهیار سنایی "

  • خانم معلم

نمی رسد به" رسیدن " سیب کال آرزو ...

خانم معلم | جمعه, ۳ مرداد ۱۳۹۳، ۰۴:۵۸ ق.ظ | ۸ نظر

http://fapatogh.com/wp-content/uploads/2013/05/%D8%A7%D8%B3-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3-%D8%A2%D8%B1%D8%B2%D9%88.jpg

قاصد ک های پاکتی به مقصد رسیده بودند و تنها دستی باید که این آرزو را بر آورد . انسان رویا هایش دست برد پاکت آبی را برداشت *. یک توپ فوتبال می خواهم و اگر بشود یک سفر همراه مادرم به امام رضا علیه السلام !
پاکت بعدی، نه ، آرزوی بعدی ، یک جارو برقی !!
بعدی ، یک یخچال !


و شاید دوست داشت بگوید : دلم یک شکم سیر چلو کباب می خواهد ، دلم یک رختخواب گرم میخواهد ، دلم سقفی میواهد که وقت بارش چکه نکند ، دلم می خواهد صدای ناله ی درد ِ مادرم را نشنوم ، دلم می خواهد پدرم وقتی به خانه می آید سرمان داد نزند و بیکاری اش را سر ما تلافی نکند ، دلم میخواهد پای برادرم سالم بود تا با او بازی میکردم ، دلم یک جامدادی میخواهد پر از مداد رنگی های زیبا ، دلم یک ماشین حساب میخواهد تا پول های نداشته ام را جمع ببندنم ، دلم ...

 
بعدی و بعدی و بعدی ...

چه آسان است آرزوهایی را بر آورده کردن و دلی را شاد نمودن . چه بی رحمیم که یادمان میرود می شود به آسانی لبخندی بر لبی و دلی نشاند ...

به یاد کودکی و نوجوانی ام افتادم و آرزوهایم ... دلم از کلاس سوم دبستان یک کتابخانه می خواست . عادت داشتم کتاب هایم را زیر طاقچه ی خانه که یک فرو رفتگی داشت می چیدم . سعی میکردم طبق قطر کتاب هایم ردیفشان کنم . هر روز مرتبشان می کردم . بیخود بهم میریختم و از نو می چیدمشان . هنوز نگاه کردن به کتاب هایم برایم لذت بخش است . هنوز هم دلم کتابخانه ای بزرگ می خواهد که تمام مدت وقتم را در انجا بگذرانم هر چند بسیاری از همین هایی که دارم را نخوانده ام !!!


آرزوهای کودکی مان چقدر سهل الوصول بودند و چقدر در آن سنین برایمان دور از ذهن .

الان اگر بگویند آرزو کن ، واقعا چه آرزو می کنیم ؟!!!



آقا جان آرزو میکنم هر آرزوی دیگر در نظرمان رنگ ببازد و تنها عطش حضورتان بر دل وزبانمان جاری گردد ...





* جشن رمضان امسال 
  • خانم معلم