مناسبت ها :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۱۱۴ مطلب با موضوع «مناسبت ها» ثبت شده است

تمام جمعه ها را بغض کردیم

خانم معلم | جمعه, ۱ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۳۵ ب.ظ | ۰ نظر



:diamond_shape_with_a_dot_inside:حجت خدا در بین مردم زنده است؛ موجود است؛ با مردم زندگی میکند؛ مردم را میبیند؛ با آنهاست؛ دردهای آنها، آلام آنها را حس میکند.


امام_خامنه_ای_مد_ظله_العالی
۸۷/۵/۲۷


آقای من 
وقتی دل این همه مردم برای آتش نشانهای شجاعی که در دل آتش رفتند و برنگشتند این همه گرفته است دل شما چقدر غمگین و افسرده است ؟

آقا جان کمک مان کن که بهتر ببینیم ، بهتر درک کنیم ، بهتر تصمیم بگیریم تا بهتر زندگی کنیم . کمک کن اشتباهاتمان پله ای باشد برای بالاتر رفتنمان ، کمک کن بصیرتمان نسبت به زندگی بیشتر شود . کمک کن حس کنیم زندگی بهتر در گرو همدلی با سایر انسانهاست . کمک کن بی تفاوت نباشیم . سنگ نباشیم . درد دیگران را حس کنیم و درد خود بدانیم . 

آقا جان ، 
کمک کن حس کنیم گم کرده ای داریم ، همان طور که از دیروز برای پیدا شدن آتش نشان هایمان دعا کردیم که نجات پیدا کنند و دوباره میان مان برگردند ، دعا کن حس کنیم گمشده ای داریم و باید برای پیدا شدنش دعای فرج بخوانیم بلکه خدا او را به ما زودتر بازگرداند . 


آقا جان ... جمعه ها دلتنگیم و این دلتنگی از جمعه ای به جمعه ای دیگر منتقل می شود .


پ.ن : شهادت جمعی از آتش نشان های دلیرمان که شجاعت و ایثار را به تصویر کشیدند را به همه ی ایرانیان تسلیت عرض میکنم . 

  • خانم معلم

نتوانست فراموش کند مستی را ...

خانم معلم | شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۵ ق.ظ | ۱۰ نظر


السلام علیک یا قتیل العبرات 



السلام علیک یا ابوالفضل العباس یابن امیرالمومنین


یادش بخیر ... چه روزها و شبهای خوبی بود . کمترین خواب رو داشتیم ولی انگار نه انگار . هتل تنها محلی بود برای اینکه کمی غذا بخوریم و لباسی عوض کنیم و دوباره بین الحرمین خوذمون رو میون عاشقای دو برادر گم کنیم . 

چقدر شیرینه حس حضور در کنار این دو براادر ، چقدر دلچسبه راه رفتن در بین الحرمین ، هی برگردی سمت ارباب ، کمی بری و برگردی سمت سقا ... هی بری و هی ندونی دلت میخاد کجا باشی ... بری نماز رو توی حرم ارباب بخونی و بدو یدو بری پیش برادرشون سلام بدی . انگار این لحظات رو باید از دست نداد . هر لحظه حضور مهم بود که کنارشون باشی تمام اعضا و جوارجم رو بکار گرفته بودم که حس حضور رو از یاد نبرم تا این حس با من تا مدتها بمونه . خدا رو شکر هنوز که چشمهامو میبندم خوذم رو کنارشون میبینم . هنوز میتونم دستامو دراز کنم و مدد بگیرم 

یا حسین ... یا ابوالفضل ... 

حتی نیمه شب ها کوچه ها خالی از زاِیر نبود حتی اگه اهالی در خواب ناز بوده باشند ...



خواهر مهربان ، عزیز حسین ، یاور عباس ، تولد عزیزانت مبارک ... باشد که لایق دیدار مجددتان باشیم.

نتوانست فراموش کند مستی را 

هر که از دست تو یک قطره می ناب گرفت 


ما که لایق مستی نبودیم ولی فراموش نمی کنیم لحظات کنارتان بودن را 



اعیاد شعبانیه بر همه ی دوستداران اهل بیت مبارک 


  • خانم معلم

این قاصم شوکه المعتدین ؟!

خانم معلم | جمعه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۸:۰۵ ق.ظ | ۲ نظر


در حسرت تو خون شده چشم نگارها

ای انتظار آخر چشم انتظار ها


هر لحظه زجر می دهد و تازه می شود

زخم فراق بر جگر بیقرار ها




بسم الله الرحمن الرحیم 

والسماء ذات البروج ...

النار ذات الوقود / اذ هم علیها قعود / و هم علی ما یفعلون بالمومنین شهود ( بروج : آیات 5 تا 7)

اصحاب اخدود در کنار گودال آتش نشسته و سوختن مومنین را مشاهده می کنند 

و ما نقموا منهم الا ان یومنوا بالله العزیز الحمید ( بروج :8 )

آنهایی که هیچ ایرادی به اهل ایمان نداشتند ، جز آنکه به خدای مقتدر و ستوده ایمان آورده بودند.


ولی اینها بدانند که : 


الذی له ملک السموات و الارض والله علی کل شی شهید / ان الذین فتنوا المومنین و المومنات ثم لم یتوبوا فلهم عذاب جهنم و لهم عذاب الحریق (بروج : 9 و 10 )


بکشید مومنان را ، آنها معتقدند که خدا مالک آسمان و زمین است و شاهد است ، آنها را بخاطر ایمانشان می سوزانید و تماشا می کنید و فکر میکنید ایمان را از بین میبرید ولی بدانید که آنانی که مردان و زنان با ایمان را شکنجه دادند و توبه نکردند برای آنها عذاب جهنم و عذاب آتش فروزان خواهد بود . 


دینداری در دوره ی غیبت سخت است گرچه مومنین به شهادت می رسند اما این سوختن همراه با ایمان ، نشان از ثبوت دین در قلبشان دارد و مرتبه ی یاران امام زمان عجل الله که اسطوره های مقاومت هستند و بدون حضورش اینگونه در راهش مقاومت می کنند ، بالاتر از یاران آل الله در زمان حضورشان می باشد . این وعده ی خداست که پیروزی با حزب الله بوده و وعده ی خدا حق است ، 


مولا جان ،


آیا این جنایات از علائم ظهور نیست ؟

سوختن و کشته شدن مردم بی دفاع و بیگناه مردم در یمن و لبنان و عراق و بحرین تا کی ادامه خواهد داشت؟


آرامش و قرار جمعه ها کجایی؟



 یا الله و یا رحمن یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک  ... 



 در حسرت تو خون شده چشم نگارها

ای انتظار آخر چشم انتظار ها


هر لحظه زجر می دهد و تازه می شود

زخم فراق بر جگر بیقرار ها


ای آشنا تر از همه، این دیده کور باد

نشناخته اگرچه تو را دیده بارها

 

خار طمع به چشم و به پا ریسمان ترس

افتاده ایم بی تو در این گیر و دارها

 

جز اشک ناشیانه و جز آه پشت آه

دیگر چه انتظار زما تازه کارها!؟

 

کار دل از ترحم دلدار هم گذشت

زنگار دارد آینه جای غبار ها

 

پاییزمان شدند و گلاویزمان شدند

سرمی رسند بی تو یکایک بهار ها

 

مشتی پیاده در دل این جاده مانده ایم

رحمی به ما نکرد کسی از سوار ها

 

دل کاش جز مسیر تو راهی بلد نبود

شد درد سر برای من این اختیار ها

 

تاری ز موی یار دل زار را بس است

این ما و این گلوی مهیای دارها

 

برگرد!  تا به دور تو گردم مرید وار

در دور نامرادی این روزگارها 

 

 هادی ملک پور

  • خانم معلم

یه روزی به اسم روز معلم داشتیم ... یادش بخیر

خانم معلم | يكشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۷:۲۳ ب.ظ | ۷ نظر

بجه که بودیم نزدیک عید که میشد توی فروشگاه های لوازم النحریر به فکر خریدن کارت پستال های مختلف برای افراد مختلف بودیم .آنچنان دوقی داشتیم که بگردیم و بهترینها رو پیدا کنیم تا به دوستامون و دختر خاله و دختر عمو و بچه های فامیل هدیه بدیم . جمع کردن کارت پستال ها و مقدارشون خودش نشون از محبوبیت میون دوستان داشت . برای بزرگترها معمولا گل و منظره هایی از طبیعت می خریدیم . برای دوستامون کارت هایی با تصاویر کارتونی . بازار بده و بستون کارت تبریک خیلی داغ بود زمان شاه ( به قول ظریفی ایران تنها کشوریه که 4 تا زمان داره حال و گذشته و آینده و زمان شاه !) . ارتباط ها قوی و حضور فامیل و دوستان پر رنگ بود تا کم کم انقلاب شد و هنوز البته یکی دوشبکه تلویزیونی بیشتر نداشتیم و تلفن توی همه ی خونه ها نبود و باجه های زرد رنگ تلفن سر چهار راه ها معمولا پر بود از افراد منتظری که می خواستن با نزدیکاشون یا کسانی که باهاشون کار دارن تماس برقرار کنند . 


این سیستم تهیه ی کارت تبریک کشیده شد به بعد از نقلاب و روز معلم هم بچه ها اگه چیزی نمی تونستن بخرن یک کارت پستال می خریدن که بگن خانم / آقا دوستت داریم یا سعی میکنیم نشون بدیم قدر زحماتت رو می دونیم . حالا کار ندارم بعضی ها هم از ترس میرفتن سراغ معلماشون که نکنه باهاشون یه وقت خدای نکرده چپ بیفتن ( که خوشبختانه از این دست خیلی کم داشتیم) ولی اغلب منوال این جوری بود که بچه ها از سر عشقشون هدیه می دادند. کلی از این کارت ها رو هنوز نگه داشتم اونا خاطرات بچه هایی هستند که حتی با دیدن اسمهاشون ممکنه قیافه هاشون بخاطرم هم نیاد ولی محبت توی اون نوشته ها، همچنان باقیه و میتونی ارش انرژی بگیری ...


امسال روز معلم گفتم چیزی توی وبلاگم ننویسم . کلا یه دو هفته ای هم چیزی ننوشتم . گفتم عکس العمل خواننده ها رو در یابیم که چطوریه .

خدا بگم حفظ کنه شبکه های اجنماعی رو یا نه ! کلا باعث شده همه در عین اینکه مثلا به یاد هم هستن ولی همدیگه رو فراموش کنن ... اسم بی تفاوتی هامون رو گذاشتیم نبودن وقت ! ... اسمش رو گذاشتیم تجمع کارهایی که دست و پامون رو بسته ولی خداییش به وجدانمون اگه رجوع کنیم ، قانع میشیم با این جواب ها ؟!


امروز گفتم بیام و به وبلاگ سر بزنم بببینم کی اومده کی نیومده کی براش مهم بوده به یه معلم بازنشسته بگه خسته نباشی بعد سی سال کار کردن و در چه حالی اصلا ! 


دیدم نخیییر .... زهی خیال باطل ! انقدر همه سرشون گرم زندگی های خودشونه که اصلا کار ندارن دیگه کی هست کی نیست ، چه برسه به گفتن تبریک ! 

یاد روز محشر افتادم همون روز که همه از هم گریزونن ! چقدر تعجب میکنیم وقتی این آیه رو می خونیم .  یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ وصاحیته وبنیه ...

تا قبل تر ها اصلا برامون باور کردنی نبود که میشه مگه فامیل بداد هم نرسه ! میشه همسایه از همسایه خبر نداشته باشه ؟! بعدا دیدیم شد ... خیلی نرم نرمک شد ولی اتفاق افتاد  .الان کسی بداد کسی نمیرسه همسایه از همسایه خبر نداره اسمش رو هم گذاشتن فضولی نکردن ! و این طوری کارشون رو توجیه کردن . ان جوریه که توی آپارنمان اگه یه اعلامیه ی فوت بزنن تا از توی خونه صدای قرآن و گریه و شیون در نیاد بقیه ی اهالی منوجه نمی شن که عزیزی توی اون واحد از دنیا رفته و تازه بعد اینکه متوجه میشن روشون نمیشه برن راغ همسایه و تسلیت بگن از بس که ارتباطی وجود نداره ... 

بعدش گفتن نعععع مگه میشه خواهر وبرادر از هم خبر نداشته باشن . و دیدم نرم نرمک وایبر و واتساپ اومدن خب خبر خواهرم رو دارم تو واتساپ آنلاینه پس هنوز زنده است !!! 

بعدش نوبت میرسه به پدر و مادر ! البته خدا رو شکر یه روز مادر و پدری به یمن وجود دو گوهر گرانبها توی تقویم داریم که مجبور بشیم بریم سراغ پدر و مادر هامون ولی کم کم  این روز رو هم یه جور ماست مالی ش می کنن و با یه زنگ تلفن یا یه پیام وایبری سر و ته اش رو هم میارن . 


پس توقع اینکه یکی بیاد و یادش باشه بهت تبریک بگه خیلی توقع زیادیه ... حالا اونایی که شماره ت رو دارن یه پیامکی مشابه برای همه ی معلم ها فور وارد می کنن که یعنی یادمونه هستین بازم خدا خیرشون بده . ترسم از موقعیه که این چیزا هم دمده بشه و بگن اوووووه همه کار میکنن دیگه ، معلم ها هم مث بقیه ! مگه اونا چکار میکنن که بقیه نمی کنن ؟!!


دلم برای گرفتن بک برگ دستمال کاغذی تا شده و پیچیده شده در یک برگ کاغذ سفید تنگ شده ...

دلم برای گرفتن یک قالب صابون سفید لباشویی مکعب مستطیلی تنگ شده 

دلم برای گرفتن مجسمه های گچی بیقواره ای که نمی شد هیچ کجای خونه ازشون استفاده کنی تنگ شده 

دلم برای اون گل هایی که معلوم بود از میدون کنده شده تنگ شده 

دلم برای اون چشمی که گریون اومد پیشم و گفت مامانم پول نداشت براتون یه چیزی بخرم خیلی تنگ شده 


کاش عاطفه هامون رو توی وایبر و واتساپ و .... خرج نکنیم . کاش بدونیم گرفتن دست همدیگه یه چیز دیگه است . کاش یادمون نره  که بدونیم چشم تو چشم هم شدن مهر و محبت رو روونه دلهامون میکنه ... کاش انقدر با هم غریبه نباشیم کاش انقدر از هم دور نشیم ....



  • خانم معلم

یا صاحب الزمان ، هفت سینم سین سیمای تو را کم دارد ...

خانم معلم | جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۲۴ ب.ظ | ۱۱ نظر


آن سال های دور کلاس دوم دبستان که بودم ، در انتهای کتاب فارسی مان درسی داشتیم به نام 12 برادر . عکسی که در کتاب بود پسران جوانی را نشان میداد که مانند رومیان تاجی از برگ هایی شبیه به زیتون بر سر داشتند و لباسی سپید چون رومیان بر تن و در باغی کنار هم مشغول گفتکو بودند . 


حسی که به خواننده منتقل می کرد در آن روزهای اواخر سال ، دقیقا حس شادی و پاکی بود که باعث شده هنوز آن درس را در خاطر داشته باشم . 12 برادر که نماد دوازده ماه سال بودند . 


خیلی پرس و جو کردم که کتاب را بخاطر این درس پیدا کنم که پیدا نشد . حالا که فکر میکنم  متوجه شدم که هنوز به خیلی از مراکزی که باید ، سر نزدم مثل مرکز تالیف کتب درسی . البته یکبار رفتم و پرسیدم اما مسئولی نداشت که جواب درست و حسابی بدهد . بالاخره این کتاب ها باید یک جایی بایگانی بشود . یعنی این اموزش و پرورش این قدر ها که نمی شود بی در و پیکر باشد . می شود ؟!!! 


در این فکر ها که بودم مثل این بچه ها که عکس های یهویی می اندازند و حرف هایی یهویی می گویند منم فکری یهویی به ذهنم رسید که انگار دوازدهمین ماه سال هم ساعات پایانی اش را طی می کند و سال ، دوازدهمین ماهش را دیده و می رود اما ما بی هیچ پرس و جویی در حسرت دیدن دوازدهمین ماه خود باقی مانده ایم . 

چقدر گشته ایم ؟! می شود در دستگاه کبریایی چیزی باشد ولی نشانه ای نداشته باشد ؟!! ... پس باید به خودم شک کنم ... 


خدایا ، آدرس دوازدهمین ماه خاندان امامتت را ندارم ، نشانه ای بده و همتی و خواستنی که بجویمش تا قبل از انکه بروم ...

آمین یا رب العالمین 


در سال فاطمی زندگی پر برکتی برایتان از خداوند آرزو دارم .

امید که اگر به هر علت دلخوری و کدورتی از من در دل دارید حلال کنید که باید بگذریم تا خدا نیز از ما بگذرد .

یا علی 

  • خانم معلم

مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است ...

خانم معلم | جمعه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۵۲ ق.ظ | ۵ نظر


در ﻋﺰﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﯾﺎﺑﻦ ﺍﻟﺤﺴﻦ ﯾﮏ ﺩَﻡ ﺑﯿﺎ . . .

تا ﻧﮕﻮﯾﻨﺪ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﺎﻋﺖ :  باﻧﯽ ﻣﺠﻠﺲ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟




بانوی بزرگ من !

روزهایی است که ولی و آقایت ،فرزندان و دوستدارانت لحظه به لحظه گذشت روز و شبها را به سختی میگذرانند و ما هنوز در پی فاطمیه ی اول و دوم هستیم ! نمیدانیم این روزها بر حسن ت بر حسین ت بر زینبت و بر علی جانت چه می گذرد . 

وقتی در خیابان میبینم تقارن عید با روز شهادتتان تاثیری بر مردم ندارد هم دلم برای شما و مظلومیت خانواده تان میگیرد و هم دلم برای این مردم می سوزد .

شما که خاندان کرمید بر ما ببخشید و تنهایمان نگذارید . دستمان را رها نکنید و دعایمان کنید . ظاهرا شاید غم نداشته باشیم ولی غم تان بر دلمان سنگینی می کند . از ما راضی باشید. 



  • خانم معلم

خوش آن زمان که سرم در پناه بال تو بود ...

خانم معلم | جمعه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۴۶ ب.ظ | ۶ نظر



هر شروعی را پایانی است ، سفر ما هم به پایان رسید . نایب الزیاره دوستان بودم اگر مقبول حق باشد . خدا خیلی به ما لطف داشت . میلاد حضرت زینب سلام الله و گلباران تل زینبیه ، شروع فاطمیه  و سیاهپوش کردن ضریح امیر المومنین علی علیه السلام ، همسفران خوب ، هوای خوب ، ازدحام کم و ضریح های خالی البته در ساعت های 1 تا نزدیک اذان صبح ، انقدر که نمیدانستی دیگر چگونه به ضریح بچسبی و دیگر چه بگویی ! 

این ضریح خشک و خالی را این چنین نبینید . روی ضریح پر از گله ای زیبایی است که واقعا برایت بهشت را مجسم میکند . وقتی ز خم راهرو می گذری و به یکبار این ضریح نورانی در جلویت مجسم می شود انگار بعد زمان و مکان برایت هیچ می شود غرق می شوی در اقیانوس کرم شان و  رها . انقدر رها انقدر آرام که نمی خواهی دیگر پایت را از انجا بیرون بگذاری بارها سلام دادم از در خاررج شدم و دوباره بر گشتم . بر می گردی زیر قبه و تا می توانی به مغزت فشار می آوری که کسی را از خاطر نبری . برای دانه دانه کسانی که سفارش داشته اند برای انهایی که التماس دعا گفته اند برای گرفتاران و بیماران دعا می کنی و خودت را فراموش می کنی ... خدا در دریای محبتشان غرقتان کند ان شا الله ...


خادم شدنم در حرم حضرت علی علیه السلام هم یکی از خاطرات ویژ ه این سفر بود . انقدر حس عجیبی بود که هنوز حس می کنم انگار آن زمان در کشور خودم و در کنار مزار پدرم ایستاده  بودم . انقدر که فکر میکردم من میزبانم و بقیه میهمان ، انقدر که نمیدانم از این حس تعلق دیگر چه بگویم . در همان یک ساعت که خدمت می کردم انقدر چیز های عجیب دیدم که فکر میکنم اگر سراغ خادمی بروم و از خاطراتش بخواهم برایم بگوید میشود از اتفاق های متفاوتی که دیده است کتابها نوشت . 


و رفتن به وادی السلام و دیدن قبر هایشان و دفن امواتشان و حتی حمل امواتشان از چیز های حجالب این سفر بود . امواتشان را در حرم طواف میدهند در حیاط حرم برایش دعای امین الله می خوانند و نماز میت و بعد سوار ماشین های مخصوص حمل جنازه تا کنار ون های شیکی می برند و روی کاپوت مرده را می گذارند و تشیع کنندگان که همه مرد هستند سوار ون می شوند و مرده را درون قبر می گذارند و کل مراسمات یکساعت بیشتر طول نمی کشد ! ... ( حیف که گوشی ام را نمی توانم به پی سی وصل کنم وگرنه عکس هایش را برایتان میگذاشتم خیلی جالب هستند ) 


خدا روزی همه تان کند سفری اینچنین ... 


ای آنکه همیشه بر لبت زمزمه است 

چشمان قشنگت آیه محکمه است 

باز آ و به روی قطعه سنگی بنویس 

این قبر غریب مادرم فاطمه ( سلام الله ) است 


ایام شهادت بانوی نمونه ی اسلام  بر شما عزیزان تسلیت باد 






  • خانم معلم

هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست ...

خانم معلم | يكشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۳، ۱۰:۳۰ ب.ظ | ۶ نظر

دیر زمانیست در انتظار طلوع چشمانم


 گوشم براه بود تا که منادی کی صلا در دهد :


هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله ..


و حالا نوبت دیدار دلبر است ...


ان شاالله نایب الزیاره تان خواهم بود حلال بفرمایید .



  • خانم معلم

مرا ببر و نیاور فقط همین

خانم معلم | جمعه, ۲۱ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۳۶ ب.ظ | ۱۱ نظر


جا مانده چه دارد بگوید ؟!

جز 

التماس دعا 



این جمعه هم مانند جمعه های دیگر گذشت و نیامدید ... 

یعنی تا جمعه ی دیگر زنده ام ؟!

  • خانم معلم


جمعه ها توی خونه ی ما حال و هوای خاصی داشت . پدرم اهل خواب نبود . یعنی اوضاع زندگی اینطوری نبود که مرد خونه تا نصفه شب سر کار باشه و خانواده رو نبینه و تنها جمعه فرصتی باشه برای خوب خوابیدن .

صبح جمعه ، برنامه پدرم یا صله ارحام بود یا ما بچه ها رو می برد بیرون . معمولا چون شرق تهران زندگی می کردیم می رفتیم سمت گردنه قوچک و تهرانپارس یا زمستونها سمت آبعلی .

فقط شرطش این بود که تکالیفمون رو انجام داده باشیم . بعدش بساط سور وساطمون جور بود هم گردش و هم خوراکی. یک بار رفته بودیم سمت فلک چهارم تهرانپارس . اون موقع ها اونجا پر از تپه بود و موتور سوارها برای مسابقه دادن و پریدن از روی تپه ها می اومدن اونجا و حرکات نمایشی انجام میدادن . ما هم چون هیجان داشت بدمون نمی یومد بریم تماشا کنیم . وقت برگشتن شد . پدرم صدام میکرد و من بی توجه مشغول تماشای مسابقه بودم . همه سوار ماشین شدن و من مونده بودم .پدرم راه افتاد . من دنبال ماشین می دویدم . پدرم آروم میرفت که برسم ولی با پای من و سرعت ماشین نمی رسیدم . گاهی من می ایستادم و پدرم هم می ایستاد تا نفس بگیرم . اولش ترسیده بودم نکنه بزاره بره چون صدام می کرد و من گوش نمی کردم و محو تماشای موتور سواری ها بودم . بعد فهمیدم که نمی ره و فقط می خاد من کمی حرکت کنم و تنبیه هم شده باشم . اینه که روم زیاد شد و راه نرفتم و وایسادم . پدرم هم بناچار جلوتر توقف کرد و من سلانه سلانه به ماشین رسیدم و همه خندیدن و من عصبانی ولی با پررویی خندیدم و گفتم چه ورزش خوبی کردم !!


 

حالا بعد سالها ، یاد اون روز افتادم . بازم تنبلی کردم . باز تکالیفمو انجام ندادم . باز حرف گوش نکردم و جا موندم . همه سوار ماشین شدند و رفتند و این بار راننده محلی نکرد تا واقعا جا بمونم و بفهمم انقدر سنگین شدم که توان رسیدن به ماشین رو ندارم . 

شاید سال بعد به شرطها و شروطها اول به شرط حیات !!! ... 



شنیده ام که قرار است جمعه برگردی 

کدام جمعه ؟ نمیشد اشاره می کردی؟



  • خانم معلم