آن سفر کرده :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


آن سفر کرده

خانم معلم | جمعه, ۱۵ خرداد ۱۳۸۸، ۰۷:۱۱ ب.ظ | ۱ نظر
ساعت 7 صبح بود و داشتیم می رفتیم مدرسه ، توی سرویس ، نزدیک سه راه افسریه بودیم ...... رادیو و تلویزیون شب قبل ، اعلام کرده بود مردم برای شفای امام دعا کنند ... ساعت 7 آرم اخبار شنیده شد و ما بی خیال از اینکه شب قبل چه بر سرما آمده شب را به صبح رسانده بودیم ...... صدای محزون مجری ( اقای حیاتی ) به گوش رسید ....« روح آن پیشوای فرزانه به ملکوت اعلی پیوست !!!! » همه یخ زدیم ..... هیچ کس فکر نمیکرد امام را از دست داده باشیم .... هیچ کس باور نداشت این همه دست دعایی که عاشقانه برای شفای امام به آسمان بلند شده بود ، نادیده گرفته شده باشد ...... هیچ کس نمی فهمید چه شده ..... سرویس دور زد و همه با سردر گمی به خانه بازگشتیم ...... همه گیج بودند ...شوکه شده بودیم ..... نمی دانستیم باید چه کنیم ......... اعلام کردند بدن مطهر امام را جهت وداع با مردم به مصلی تهران منتقل می کنند ..... هیچ کس نفهمید چگونه به مصلی رسید ...... هیچ ماشینی قادر به حرکت در سیل جمعیت از خود بی خود شده نبود ... مردم ناباورانه و با عجله خود را به مصلی می رساندند ....... بلکه همه ی اینها دروغ محض باشد ...... اما چنین نبود ..... پیکر امام با آرامش در آرامگهی سرد جهت آخرین وداع بر سکویی مرمرین نهاده شده بود ...... مردم هاج و واج بودند ...... عده ای بر سر می زدند ... همه او را می نگریستند و می گریستند .....کسی کار دیگری نمی توانست انجام دهد .... همه آماده بودند جان خود را بدهند تا امام دوباره برخیزد و با آن نگاه پدرانه و مهربان ، دست محبتش را بر سر مردم بکشد ...... اما چنین نشد ... مردم بیتاب به هر طرف حرکت می کردند ....... دور امام چون پروانه می گشتند .... زار می زدند ..التماس می کردند که ، امام تنهایمان نگذار ....... ولی همه چیز بی فایده بود ..... او در آرامش به سوی منزل ابدی اش می رفت و ما بیچارگان در پی او ... مردم گروه گروه بر سر زنان وارد می شدند و عده ای خارج می شدند ..... عده ای شام غریبان گرفتند ...... شمع ها زمین مصلی را چون آسمان نور باران کرده بود ...... نمی خواستند امامشان تنها بماند ........ همه گفته بودند که اهل کوفه نیستنند ......... یتیمان اه از نهادشان بلند بود که دوباره بی بابا شدیم ...... مانده بودیم چه بر سرمان خواهد آمد ......... به خانه برگشتم ....... پسرم دو سال بیشتر نداشت ... اصلا نمی فهمیدم چه می خواهد ...... فقط اشک بود که می بارید و می بارید و گم گشته اش را می جست ....... حسرت گم‎کردگی چه هستی سوز است ، چه بی‎تاب و بی‎طاقت می‎کند آدم را . دل ، برکنده می‎شود. آرامش می‎رود. دیگر جای هیچ نوع تفکری نمی ماند ، فقط احساس است که تصمیم می گیرد ....... از تلویزیون شاهد صحنه ای بودیم که شاید هیچ گاه چنین صحنه فراقی را نشود در جایی دید ..... در حسینیه جماران را مردم باز کردند ....... ناباورانه به جایگاه امام نظر دوختند .......امام بر صندلی اش نبود ..... بر سر زدند و خود را دوان دوان به جایگاه رساندند ..... از نرده ها بالا رفتند ....... صندلی را بوییدند ...... پارچه ها را بوسیدند ... بر چشم کشیدند ...... بر سر زدند و از حال رفتند ....... تمام صحنه ها بی تابی مردم را نشان می داد ...... فردا باید بر پیکر امام نماز می خواندیم ...... شب را با اشک به صبح رسانده بودیم و صبح ماتم زده مشکی پوش راهی مصلی شدیم ........ نه تنها لباس ها ، دلها هم سیه پوش بودند ....... تا به حال چنین جمعیتی ندیده بودم که بر پیکری نماز بخواند ..... ندیده بودم هیچ کشوری در غم فراق رهبرش چنین سرگشته وواله شود ..... ندیده بودم مردم هیچ کشوری برای فقدان مرجعشان شان این چنین بی تابی کنند .......... اما همه ی این عشقها هم اورا برنگرداند چرا که خدا بیشتر از مردم می خواست که عزیزش در کنارش ماوا بگیرد ....... تا صبح مردم کنار پیکر مرجعشان ناله زدند ساعتها در آفتاب بودند سر و روی پریشان و دلی شکسته ، بالاخره نماز شروع شد و قامت بسته شد . اشکها می ریخت ، سینه ها می سوخت ...... دل مردم با هر الله اکبر نماز بیشتر می رفت ........ نماز تمام شد و امام را بردند ...... و دل مردم با امام به بهشت زهرا منتقل شد.... بیستمین سال عروج ملکوتی امام است ..... هر سال برای بیعت با او رفته ام ......... کاش بداند که هنوز عاشق ان نگاه پر ابهتش هستم ...... کاش بداند هیچ گاه او و عزیزان شهیدش را فراموش نمی کنم .... کاش بداند بهترین روز های من روزهای بودن اوست و بهترین خاطراتم ، دوران انقلاب و جنگ است ........ ای کاش پیرو راهش باشیم .......... 14/3/88
  • خانم معلم

نظرات (۱)

امام (ره) رو ندیدم . اون دوران رو ندیدم ... اما می دونم امام (ره) کسی بود که خدا به مردم ایران داد . فرشته ای که مردم ایران رو رهایی و آزادی بخشید ، عشق و زندگی بخشید ، امید و آرامش بخشید، عزت و سربلندی بخشید ... و می دونم که امام (ره) عشق مردم بود . عشق شهداء ، عشق جانبازان ، عشق همه و عشق شما ... و می دونم که جدایی از چنین عشقی خیلی سخته . عشقی که همه چی بخشید و رفت ..........
نبودم . اما با تمام وجودم احساس می کنم امام (ره) رو دوست دارم . شهداء رو ، جانبازان رو ، مردم رو دوست دارم ... و آرزو می کنم که این کشور و این ملت همیشه در راه امام و شهداء باشن ...........

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی