بایگانی دی ۱۳۸۷ :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


۳۱ مطلب در دی ۱۳۸۷ ثبت شده است

Unknown

خانم معلم | سه شنبه, ۲۴ دی ۱۳۸۷، ۰۹:۱۲ ب.ظ | ۱ نظر
روزی مرد جوانی نزد شری راما کریشنا رفت و گفت: می­خواهم خدا را همین
الآن ببینم!!!

کریشنا گفت: قبل از آنکه خدا را ببینی باید به رودخانه گنگ بروی و خود را شستشو بدهی... او آن مرد را به کنار رودخانه گنگ برد و گفت: بسیار خوب حالا برو توی آب. هنگامی که جوان در آب فرو رفت، کریشنا او را به زیر آب نگه داشت. عکس­العمل فوری مرد این بود که برای بدست آوردن هوا مبارزه کند.

وقتی کریشنا متوجه شد که آن شخص دیگر بیشتر از این نمی­تواند در زیر آب بماند به او اجازه داد از آب خارج شود. در حالی که آن مرد جوان در کنار رودخانه بریده بریده نفس می­کشید، کریشنا از او پرسید: وقتی در زیر آب بودی به چه فکر می­کردی؟ آیا به پول، زن، بچه یا اسم و مقام و حرفه؟!! مرد پاسخ داد: نه به تنها چیزی که فکر می­کردم هوا بود. کریشنا گفت: درست است. حالا هر وقت قادر بودی به خدا هم به همان طریق فکر کنی فوری او را خواهی دید... خداوند همیشه در کنار ما هست. اما ما نیاز به خدا رو کم حس می کنیم به خاطر همینه که خیلی وقتها اصلاً یادمون می­ره که خدایی وجود داره. شاید این یکی از دلایلی باشه که باعث می­شه انسان به راحتی گناه کنه... دنیا اونقدر مشغله و فکر مشغولی برای آدمها می­تراشه که وقتی باقی نمی­مونه تا به خدا فکر کنیم. اما این اصلاً توجیحی برای اینکه ما خدا رو یاد نکنیم نیست . مگه می­شه که ما وقت برای خدا نداشته باشیم؟ چطور فرصت می­کنیم غذا بخوریم، آب بخوریم، با مردم معاشرت کنیم، کار کنیم، تفریح داشته باشیم اما وقت نداریم که برای چند دقیقه با خدا گفتگو کنیم؟ من فکر نمی­کنم نیاز به خدا کمتر ارزش­تر از نیاز به آب و غذا باشه. می­دونم شاید برای خیلی­هاتون این حرفها تکراریه. اما کمی به این موضوع فکر کنید. شاید دوست نداشته باشید نماز بخونید یا دعاهای تکراری دیگران. عیب نداره شما می­تونید به هر زبانی که دوست دارید با خدا صحبت کنید و هر چیزی رو که دوست دارید بهش بگید. خداوند به همه زبانها تسلط داره. احتیاج نداره از کلمه­های مخصوصی استفاده کنی، اون فقط می­خواد چیزی که از قلب شما بیرون می­آد رو بشنوه. هر چند که قبل از اینکه شما بگید خودش می­دونه. اما مثل پدری که دوست داره فرزندش از اون چیزی رو بخواد تا به اون بده دوست داره صدای شما رو بشنوه. فکر کنم با خدا راحت صحبت کنیم بهتر از اینه که به خاطر قید و بندها از خدا دور باشیم. چون هیچ لذتی به نزدیکی با معبود نمی­رسه.
من آزمودم مدتی، بی تو ندارم لذتـــــی
کی عمر را لذت بود بی­ملح بی پایان تو
مولوی
  • خانم معلم

شرمتان باد

خانم معلم | يكشنبه, ۲۲ دی ۱۳۸۷، ۰۹:۳۷ ب.ظ | ۱ نظر

با تمام اشکهایم

شرم تان باد ای خداوندان قدرت بس کنید

بس کنید از این همه ظلم و قساوت بس کنید

ای نگهبانان آزادی نگهداران صلح

ای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمون

سرب داغ است اینکه می بارید بر دلهای مردم ، سرب داغ

موج خون است این که می رانید بر آن کشتی خودکامگی را ، موج خون

گر نه کورید و نه کر

گر مسلسل هاتان یک لحظه سا کت می شوند

بشنوید و بنگرید

بشنوید این وای مادرهای جان ‌آزرده است

کاندرین شبهای وحشت سوگواری می کنند

بشنوید این بانگ فرزندان مادر مرده است

کز ستم های شما هر گوشه زاری می کنند

بنگرید این کشتزاران را که مزدوران تان روز و شب با خون مردم آبیاری
می کنند

بنگرید این خلق عالم را که دندان بر جگر، بیدادتان را بردباری میکنند

دست ها از دست تان ای سنگ چشمان بر خداست

گر چه می دانم آنچه بیداری ندارد خواب مرگ بی گناهان است و وجدان شماست

با تمام اشک هایم باز نومیدانه خواهش می کنم

بس کنید

بس کنید

فکر مادرهای دلواپس کنید

رحم بر این غنچه های نازک نورس کنید
در سال 1355 پس از آنکه روزنامه ها نوشتند که در لبنان بر اثر بمباران مدرسه ای چند صد کودک کشته شدند این شعر توسط فریدون مشیری سروده شد
  • خانم معلم

کودکان را بازیچه قرار ندهید

خانم معلم | شنبه, ۲۱ دی ۱۳۸۷، ۱۰:۳۹ ب.ظ | ۰ نظر
کم و بیش همه در جریان جنگ و بمبارانها و موشک اندازی های اخیر بین فلسطین و لبنان هستیم در این راستا تصاویری از کودکان کشته شده فلسطین و صحنه های
دلخراش آن را مشاهده می کنید اگر کسی دل دیدن دارد ببیند در یکی از تصاویر نشان داده شده که کودکان اسرائیلی در حال نوشتن یادگاری بر روی موشکها برای کودکان فلسطینی هستند همه می دانیم که کودکان دنیای معصوم و پاک خود را دارند و آن کودک اسرائیلی هم تقصیری ندارد این ما بزرگترها هستیم که از همان ابتدا اعتقادات و افکار و اهداف خود را به کودکان آموزش می دهیم و می خواهیم به همان شکلی که خود می خواهیم و می پسندیم تربیت یابند و رفتار کنند و این در مورد تمام کودکان صدق می کند چه اسرائیلی باشد و چه فلسطینی و این تربیت همه جانبه است حتی در مورد دین و مذهبمان من از پدر و مادر مسلمان زاده شده ام پس مسلمان شدم اگر مسیحی بودند یا یهودی نیز همان دین من می شد و حتی اگر بت پرست می بودند من یک بت پرست بزرگ می شدم پس جایز نیست که بر کودکان معصوم خرده بگیریم ، چرا که از ماست که بر ماست
  • خانم معلم

عنوان یک کارت عروسی

خانم معلم | چهارشنبه, ۱۸ دی ۱۳۸۷، ۰۱:۱۲ ق.ظ | ۱ نظر
آخر این هفته، جشن ازدواج ما به پاست
با حضور گرم خود، در آن صفا جاری کنید
ازدواج و عقد یک امر مهم و جدی است
لطفاً از آوردن اطفال، خودداری کنید
بر شکم صابون زده، آماده سازیدش قشنگ
معده را از هر غذا و میوه ای عاری کنید
تا مفصل توی آن جشن عزیز و با شکوه
با غذا و میوه ی آن جشن افطاری کنید
البته خیلی نباید هول و پرخور بود ها
پیش فامیل مقابل آبروداری کنید میوه، شیرینی، شب پاتختی مان هم لازم است
پس برای صرفه جویی اندکی یاری کنید
گر کسی با میوه دارد می نماید خودکشی
دل به حال ما و او سوزانده، اخطاری کنید موقع کادو خریدن، چرب باشد کادوتان
پس حذر از تابلو و ساعات دیواری کنید
هرچه باشد نسبت قومی تان نزدیک تر
هدیه را هم چرب تر، از روی ناچاری کنید
در امور زندگی، دینار اگر باشد حساب
کادو نوعی بخشش است، آن را سه خرواری کنید کی دلش می خواهد آخر در بیاید سی دی اش؟
با موبایل خود مبادا فیلمبرداری کنید در نهایت، مجلس ما را مزین با حضور
بی ادا و منت و هر گونه اطواری کنید
  • خانم معلم

شیطان جنس کهنه می فروشد

خانم معلم | چهارشنبه, ۱۸ دی ۱۳۸۷، ۰۱:۰۶ ق.ظ | ۱ نظر
شیطان می خواست که خود را با عصر جدید تطبیق بدهد، تصمیم گرفت وسوسه‌های قدیمی و در انبار مانده‌اش را به حراج بگذارد. در روزنامه‌ای آگهی داد و تمام روز، مشتری ها را در دفتر کارش پذیرفت. حراج جالبی بود: سنگ‌هایی برای لغزش در تقوا، آینه‌هایی که آدم را مهم جلوه می‌داد، عینک‌هایی که دیگران را بی‌اهمیت نشان می‌داد. روی دیوار اشیایی آویخته بود که توجه همه را جلب می‌کرد: خنجرهایی با تیغه‌های خمیده که آدم می‌توانست آن‌ها را در پشت دیگری فرو کند، و ضبط صوت‌هایی که فقط غیبت و دروغ را ضبط می کرد. شیطان رو به خریدارها فریاد می زد: "نگران قیمت نباشید! الان بردارید و هر وقت داشتید، پولش را بدهید." یکی از مشتری‌ها در گوشه‌ای دو شیء بسیار فرسوده دید که هیچکس به آن‌ها توجه نمی‌کرد. اما خیلی گران بودند. تعجب کرد و خواست دلیل آن اختلاف فاحش را بفهمد. شیطان خندید و پاسخ داد: "فرسودگی‌شان به خاطر این است که خیلی از آن ها استفاده کرده‌ام. اگر زیاد جلب توجه می کردند، مردم می‌فهمیدند چه طور در مقابل آن مراقب باشند. با این حال قیمت شان کاملاً مناسب است. یکی شان "شک" است و آن یکی "عقدة حقارت". تمام وسوسه‌های دیگر فقط حرف می‌زنند، این دو وسوسه عمل می کنند."
  • خانم معلم

انسانها از دیدگاه دکتر شریعتی

خانم معلم | يكشنبه, ۱۵ دی ۱۳۸۷، ۱۱:۱۴ ب.ظ | ۱ نظر
دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است:
1. آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند عمده آدمها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
2. آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی شخصیت‌اند و بی اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌اشان یکی است.
3. آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند. کسانی که هماره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
4. آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هستند شگفت انگیز ترین آدمها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می فهمیم که آنان چه بودند. چه می گفتند و چه می خواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد. شما در کدام گروه قرار دارید ؟!
  • خانم معلم

میر داماد

خانم معلم | شنبه, ۱۴ دی ۱۳۸۷، ۱۱:۱۶ ب.ظ | ۰ نظر
نیمه شب طلبه جوانی به نام محمد باقردر اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که ساکت باش. دختر گفت : شام چه داری ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه ای از اتاق نشست و محمد به مطالعه خود ادامه داد. از آن طرف چون این دختر شاهزاده بود و بخاطر اختلاف با زنان دیگر از حرمسرا خارج شده بود لذا شاه دستور داده بود تا افرادش شهر را بگردند ولی هر چه گشتند پیدایش نکردند . صبح که دختر از اتاق خارج شد ماموران شاهزاده خانم را همراه محمد باقر به نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و .... محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه ؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ... لذا علت را پرسید طلبه گفت : هنگامی که آن دختر وارد حجله من شد با خودنمایی وافسونگریهای پی در پی خود می کوشید تا توجه مرا به سوی خویش معطوف سازد. نفس اماره نیز مرا مدام وسوسه می نمود اما هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان خود را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمان و شخصیتم را بسوزاند. شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدار اشاره نمود . نفس اماره یکی از عواملی است که انسان را به ارتکاب گناه وسوسه می کند نفس اماره به سوی بدیها امر می کند مگر در مواردی که پروردگار رحم کند ( سوره یوسف آیه 53)
  • خانم معلم

تصویر خود

خانم معلم | شنبه, ۱۴ دی ۱۳۸۷، ۱۱:۱۵ ب.ظ | ۰ نظر
تاکنون پیش آمده که به فردى هم سن وسال خود نگاه کرده باشید و پیش خود گفته باشید: نه، من مطمئناً اینقدرپیر و شکسته نشده‌ام؟ من یکروز در اتاق انتظار یک دندانپزشک نشسته بودم. بار اولى بود که پیش او مى‌رفتم. به مدارکش که در اتاق انتظار قاب کرده بود وبه دیوار زده بود نگاه کردم و اسم کاملش را دیدم، ناگهان به یادم آمد که 20 سال پیش، در دوم دبیرستان، پسر بلندقد، مو مشکى و مهربانى به همین اسم درکلاس ما بود. وقتى که نوبتم شد و وارد اتاق او شدم به سرعت متوجه شدم که اشتباه کرده‌ام. این آدم خمیده، موخاکسترى و با صورت پر چین و چروک نمى‌توانست همکلاسى من باشد. بعد از این که کارش بر روى دندانهایم تمام شد و آماده ترک مطب بودم از او پرسیدم که آیا به مدرسه البرزمى ‌رفته است؟ او گفت: بله. بله.. من البرزى هستم. پرسیدم: چه سالى فارغ‌ التحصیل شدید؟ گفت: ١٣6٩. چرا این سوال را مى‌پرسید؟ گفتم: براى این که شما در همان کلاسى بودید که من بودم. او چشمانش را تنگ کرد و کمى به من خیره شد و بعد مردک احمق و نفهم گفت: شما چى درس مى‌دادید؟؟
  • خانم معلم

یک سوال

خانم معلم | شنبه, ۱۴ دی ۱۳۸۷، ۱۱:۱۴ ب.ظ | ۰ نظر
از مردم دنیا سوالی پرسیده شد و نتیجه آن جالب بود سؤال از این قرار بود: نظر خودتان را راجع به راه حل کمبود غذا در سایر کشورها صادقانه بیان کنید؟ و جالب اینکه کسی جوابی نداد چون در آفریقا کسی نمی دانست 'غذا' یعنی چه؟ در آسیا کسی نمی دانست 'نظر' یعنی چه؟ در اروپای شرقی کسی نمی دانست 'صادقانه' یعنی چه؟ در اروپای غربی کسی نمی دانست 'کمبود' یعنی چه؟ و در آمریکا کسی نمی دانست 'سایر کشورها' یعنی چه؟
  • خانم معلم

باور تو

خانم معلم | پنجشنبه, ۱۲ دی ۱۳۸۷، ۱۲:۱۰ ق.ظ | ۰ نظر
نیازمند چیزی بودم که باورش کنم ، نگاهت بر من افتاد و باور کردم ، خواهان کسی بودم تا باورش کنم ، خود و رویاهایت را با من تقسیم کردی و باورت کردم. اما آنچه که به راستی نیازمندش بودم ، باور کردن خود بود. مرا به دنیای درونت بردی و با اکسیر عشق یاریم کردی و به برکت توست که زنده ام ، لمس می کنم و باور دارم ، کسی ،چیزی یا خود را 000 آری تنها به خاطر وجود توست 0 جیلین کروز
  • خانم معلم