تقدیم به آفتاب در حجاب :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


تقدیم به آفتاب در حجاب

خانم معلم | پنجشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۸۸، ۰۸:۲۵ ب.ظ | ۰ نظر
پدر گفت : « بگو یک !» و تو تازه زبان باز کرده بودی و پدر به تو اعداد را می اموخت. کودکانه و شیرین گفتی " « یک !» و پدر گفت : « بگو دو» نگفتی ! پدر تکرار کرد : « بگو دو دخترم .» نگفتی ! و در پی سومین بار ، چشمهای معصومت را به پدر دوختی و گفتی : « بابا ! زبانی که به یک گشوده شد ، چگونه می تواند با دو دمسازی کند ؟» و حالا بناست تو بمانی و همان یک ! همان یک جاودانه و ماندگار . بایست بر سر حرفت زینب ! که این هنوز اول عشق است . بایست که با قامت شکسته نمی توان خیمه ی وجود حسین ( ع) را عمود شد . بایست که در کربلا ، شاید هیچ کس به اندازه ی تو زهر عطش در جانش رسوخ نکرده باشد و تو باید تصویر کوثر را در آینه ی نگاهت بخشکانی تا بچه ها با دیدن چشمهای تو به یاد آب نیفتند . بایست برای عباس ! که عباس دل آرام عرصه ی زندگی است ، آرام جان برادر است . دل او آیینه آفرینش است و آینه تصویر خویش را انتخاب نمی کند . و چیزی نمانده که تو با حسین وداع کنی اما آنچه تو باید با ان وداع کنی حسین نیست . تجلی تمامی تعلقهاست . نقطه ی اتکاء همه ی سختی هاست ، لنگر کشتی وجود در همه ی طوفانها و بلا هاست .شهادت ندیده نبودی . مادرت عصمت کبری و پدرت علی مرتضی و برادرت حسن مجتبی همه هنگام سفر رخت شهادت پوشیدند . میدانستی روزی سخت تر از روز ابا عبدالله نیست . ندا در آسمان پیچید که : « قتل الامام ابن الامام » . سجاد بر زمین مشت می کوبد و هستی را به آرامش دعوت می کند .شکوه نکن زینب ! با خدا شکوه نکن ! از خدا گلایه نکن . فقط سرت را بر روی شانه های آرام بخش خدا بگذار و از خودت را به او بسپار . از او سیراب شو ، اشباع شو ، سرریز شو ، انچنان که بتوانی دست زیر پیکر پاره پاره حسین بگیری و اورا از زمین بلند کنی و به خدا بگویی : « خدا ! این قربانی را از آل محمد قبول کن ! » ( برگرفته از کتاب آفتاب در حجاب سید مهدی شجاعی ) و زینب مانده است، کاروان اسیران در پی‌اش، و صف‌های دشمن، تا افق، در پیش راهش، و رسالت رساندن پیام برادر بر دوشش، وارد شهر می‌شود، از صحنه برمی‌گردد، آن باغهای سرخ شهادت را پشت سر گذاشته و از پیراهنش بوی گلهای سرخ به مشام می‌رسد، وارد شهر جنایت، پایتخت قدرت، پایتخت ستم و جلادی شده است، آرام، پیروز، سراپا افتخار، بر سر قدرت و قساوت، بر سر بردگان مزدور، و جلادان و بردگان استعمار و استبداد فریاد می‌زند: «سپاس خداوند را که این همه کرامت و این همه عزت به خاندان ما عطا کرد: افتخار نبوت، افتخار شهادت... » زینب رسالت رساندن پیام شهیدان زنده اما خاموش را به دوش گرفته است، زیرا پس از شهیدان او به جا مانده است و اوست که باید زبان کسانی باشد که به تیغ جلادان زبانشان بریده است. اگر یک خون پیام نداشته باشد، در تاریخ گنگ می‌ماند و اگر یک خون پیام خویش را به همه نسل‌ها نگذارد، جلاد، شهید را در حصار یک عصر و یک زمان محبوس کرده است. اگر زینب پیام کربلا را به تاریخ باز نگوید، کربلا در تاریخ می‌ماند، و کسانی که به این پیام نیازمندند از آن محروم می‌مانند ، و کسانی که با خون خویش، با همه نسل‌ها سخن می‌گویند ، سخنشان را کسی نمی‌شنود . این است که رسالت زینب سنگین و دشوار است. رسالت زینب پیامی است به همه انسان‌ها ، به همه کسانی که بر مرگ حسین (علیه السلام ) می‌گریند و به همه کسانی که در آستانه حسین ( علیه السلام ) سر به خضوع و ایمان فرود آورده‌اند ، و به همه کسانی که پیام حسین (علیه السلام ) را که « زندگی هیچ نیست جز عقیده و جهاد » معترفند؛ پیام زینب به آنهاست که: « ای همه - ای هرکه با این خاندان پیوند و پیمان داری ، و ای هرکس که به پیام محمد ( صلی الله علیه و آله و سلم ) مؤمنی، خود بیندیش ، انتخاب کن! در هر عصری و در هر نسلی و در هر سرزمینی که آمده‌ای، پیام شهیدان کربلا را بشنو ، بشنو که گفته‌اند: کسانی می‌توانند خوب زندگی کنند که می‌توانند خوب بمیرند . و پیام اوست به همه بشریت که اگر دین دارید ، « دین » و اگر ندارید « حریت» ـ آزادگی بشر ـ مسؤولیتی بر دوش شما نهاده است که به عنوان یک انسان دیندار ، یا انسان آزاده ، شاهد زمان خود و شهید حق و باطلی که در عصر خود درگیر است ، باشید که شهیدان ما ناظرند ، آگاهند ، زنده‌اند و همیشه حاضرند و نمونه عمل‌اند و الگوی‌اند و گواه حق و باطل و سرگذشت و سرنوشت انسان‌اند .»(برگرفته از کتاب حسین وارث آدم دکتر شریعتی ) 18/4/88
  • خانم معلم

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی