آخرش یه شب ماه میاد بیرون :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


آخرش یه شب ماه میاد بیرون

خانم معلم | شنبه, ۷ شهریور ۱۳۸۸، ۰۲:۳۱ ب.ظ | ۱ نظر
تقدیم به تمام زندونی هایی که نمی دونن چرا در زندانند و امید به آزادی دارند :


یه شب مهتاب


ماه میاد تو خواب


منو میبره از توی زندون


مثل شبپره با خودش بیرون


میبره اونجا که شب سیاه تا دم سحر


شهیدای شهر با فانوس خون جار میکشن


تو خیابونا


سر میدونا


عمو یادگار


مرد کینه دار


مستی یا هشیار


خوابی یا بیدار


مستیم و هشیار شهیدای شهر


خوابیم و بیدار شهیدای شهر


آخرش یه شب ماه میاد بیرون


از سر اون کوه


بالای دره


روی این میدون


رد می شه خندون


یه شب ماه می اد


یه شب ماه میآد

  • خانم معلم

نظرات (۱)

به یاد «فرهاد» عزیز که با آواز غریبانه اش این شعر را می خواند مردی که در غبار غمبار و هیاهوی زمانه گم شد و رفت. روحش شاد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی