معنای گذشت :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


معنای گذشت

خانم معلم | يكشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۸۸، ۱۱:۴۴ ب.ظ | ۰ نظر


شنبه ی گذشته بود .... طبقه ی دوم مدرسه در حال ارشادات یکی از فرزندان این مرز و بوم بودم که همکارم اومد با چشم گریون و صدام کرد . دیدم اوضاع مناسب نیست ، بحث رو کنار گذاشتم و رفتم پایین ، گفتم چی شده ؟ ... گفت برادر خانم امیری فوت کرده !! .... خانم امیری معاون پرورشی مدرسه و یکی از دوست داشتنی ترین همکارایی که همه بهش علاقه دارند و من شاید بیشتر و او نیز متقابلا !! ، از این جهت سریع منو صدا کردن که کنارش باشم .... رفتم دیدم تو خودش داره و گریه می کنه ، گفتم کدوم برادرت ؟ .... پر از سوال بودم و نمیدونستم چی شده پرسیدم چیزیش بود ؟ .... تازه فهمیدم که برادرش بیمارستان بوده و مشکوک به هپاتیت ، و ایشون چون نمی خواستن ما ناراحت بشیم یک کلمه از این مسئله به ما نگفته بودن !!! ..... جمعه  ملاقاتش رفته بودن و خوب بوده یکدفعه صبح شنبه ایست قلبی میکنه و جوون 35 ساله از دنیا میره !!!!

راهی اش کردیم رفت بیمارستان ، مرتب در حال تماس بودم که اگه بنا بر تشییع باشه برم بهشت زهرا ......گفت تحویل گرفتیم و داریم میریم بهشت زهرا ..... با امدن یکی از مسئولین اداره و موندنش تا ظهر ، رفتنم به بهشت زهرا خود بخود ملقی شد ، زنگ زدم گفت نه نمی خواد بیایین دفنش کردیم !!!
شب تماس گرفتم جهت اطلاع از مراسم ...... فکر نمیکنم هیچ کس بتونه باور کنه ، گفت : مراسم نمی گیریم چون ...... و گریه اش گرفت و گفت بهم که چرا !!! ...... فرداش اومد مدرسه !!! ...... شروع کرد توی بغلم گریه کردن که برادرم خیلی مظلوم به خاک رفت  .....
گفت به علت عروسی دختر خاله اش که آخر هفته است و به خاطر فوت مادر بزرگ داماد تقریبا دو سال عقد کرده بودن ، پدر و مادرش تصمیم گرفتن به هیچ کس نگن !!! تا مراسم به خوبی برگزار بشه ...... فقط خواهر و برادرها در مراسم تدفین حضور پیدا کردن و هیچ مراسمی برگزار نکردن و حتی به همسایه ها هم چیزی نگفتن و از زدن پارچه مشکی و پوشیدن لباس مشکی هم خودداری کرده بودن ......... اون روز به مادر شوهرش که خونه شون بود و ناراحتی قلبی داره و به خانواده ی داماد نزدیک بود هم چیزی نگفت !!! .......و همین طور به شوهرش که جانبازه هم چیزی نگفت !!! ......از بهشت زهرا یکراست رفت خونه ی خودش و انگار نه انگار !!! ...... کسی که خودش ناراحتی قلبی و کلیوی داره با این بار مصیبت ، فقط موندم چه جوری تحمل کرد ..... شب که بهش زنگ زده بودم می گفت فقط منتظرم شب بشه تا همه بخوابند و برم برای خودم گریه کنم ....... برای این همه مظلومیتش دلم می سوخت و نمی تونستم کاری بکنم .........
اصلا برامون قابل باور نبود ....برای هیچکس .... مگه میشه آدم عزیزش رو ، اونم جوونی به این سن رو از دست بده و آرووم بگیره !!! ...... گفتم مواظب پدر ومادرت باش ، اونا غمی رو در دل دارن که قابل تحمل نیست ........ولی او حتی از پدر ومادرش هم دور بود .....
فشار مادرش رفت روی 22 ولی گریه نکرد ....... باور نمی کرد که پسرش رو از دست داده ...... پدرش گریه میکرد ولی جد کرده بود پسرم که رفته ، جشن مردم رو خراب نکنید !!! ........ شوهرش بعد از رفتن مادرش مطلع شد !!! ..... اون هم مونده بود با این خانواده باید چکار کرد !
نمیدونم تونستم برسونم این همه گذشت رو یا نه ؟ ...... فقط میدونم یک هفته تحمل کردن ...... شب عروسی ، به خاله اش اطلاع دادن برادرمون تصادف کرده و توی خونه !! بستریه و نمی تونیم توی مراسم شرکت کنیم و خاله اش دیروز وقتی برای عیادت رفته متوجه قضیه شده ........ و تازه اول ماجراست .......
اولین مراسم رو براش شنبه توی نماز خونه ی مدرسه گرفتیم و احتمالا دومین مراسمش میمونه برای چهلمش .....
گذشت رو این خانواده معنا کردند ، خدا ازشون راضی باشه ، خرج مراسم رو گذاشتن برای خیریه کهریزک و برای خودشون و پسرشون آخرت رو خریدن ........روحش شاد .

  • خانم معلم

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی