چند میخ به دل دوستانتان نشانده اید ؟ ! :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


چند میخ به دل دوستانتان نشانده اید ؟ !

خانم معلم | يكشنبه, ۱ آذر ۱۳۸۸، ۰۵:۵۳ ب.ظ | ۱۰ نظر

یکی بود یکی نبود، یک بچه کوچیک بداخلاقی بود. پدرش به او یک کیسه پر از میخ و یک چکش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یک میخ به دیوار روبرو بکوب.

روز اول پسرک مجبور شد 37 میخ به دیوار روبرو بکوبد. در روزها و هفته ها ی بعد که پسرک توانست خلق و خوی خود را کنترل کند و کمتر عصبانی شود، تعداد میخهایی که به دیوار کوفته بود رفته رفته کمتر شد. پسرک متوجه شد که آسانتر آنست که عصبانی شدن خودش را کنترل کند تا آنکه میخها را در دیوار سخت بکوبد
بالأخره به این ترتیب روزی رسید که پسرک دیگر عادت عصبانی شدن را ترک کرده بود و موضوع را به پدرش یادآوری کرد. پدر به او پیشنهاد کرد که حالا به ازاء هر روزی که عصبانی نشود، یکی از میخهایی را که در طول مدت گذشته به دیوار کوبیده بوده است را از دیوار بیرون بکشد
روزها گذشت تا بالأخره یک روز پسر جوان به پدرش روکرد و گفت همه میخها را از دیوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف دیواری که میخها بر روی آن کوبیده شده و سپس درآورده بود، برد
پدر رو به پسر کرد و گفت: « دستت درد نکند، کار خوبی انجام دادی ولی به سوراخهایی که در دیوار به وجود آورده ای نگاه کن !! این دیوار دیگر هیچوقت دیوار قبلی نخواهد بود
پسرم وقتی تو در حال عصبانیت چیزی را می گوئی مانند میخی است که بر دیوار دل طرف مقابل می کوبی. تو می توانی چاقوئی را به شخصی بزنی و آن را درآوری، مهم نیست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهی گفت معذرت می خواهم که آن کار را کرده ام، زخم چاقو کماکان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. یک زخم فیزیکی به همان بدی یک زخم شفاهی است.
 
لطفاً اگر من در گذشته در دیوار شما حفره ای ایجاد کرده ام مرا ببخشید



  • خانم معلم

نظرات (۱۰)

سلام می کنم به خانم معلم دوست داشتنی خودمون. از مطالب وبلاگ شما همیشه درس زندگی اموختیم همیشه یاد گرفتیم خوب باشیم خوب زندگی کنیم درست زندگی کنیم و مهمتر از همه انسان باشیم و انسانیت داشته باشیم . راست گفت آن کس که گفت معلم مکتب عشق است
ارادتمند شما dr eb h
  • خانم معلم
  • @dr eb h
    سلام ، ممنون از توجه شما - با عرض معذرت به جا نیاوردمتون چرا آدرسی نگذاشتید که بشه به شما سر زد ؟
    سرش را به سمت درختان بالای حیاط برگرداند. بی اختیار به سمت صدا حرکت کرد. زیر درخت پر از خون بود. چشم های معصوم دخترک هاج و واج به چشم های وحشت زده ی پسر نگاه می کرد. صورتش مثل خورشید می درخشید.از همیشه معصوم تر. از گلوی سفیدش خون سیاهی فواره می زد و وحشیانه روی لباس صورتی اش لکه می انداخت...

    دفتر گلی من منتظر زخمه های شماست
    زخمه بر گل من نمی زنید؟
    سلام ما که از شما میخی ندیدیم
    ممنون که به وبلاگ بنده سر زدید
    درباره داستان ویروس همانگونه که در مطلب گفتم داستان ویروس را به صورت مجرد نیمه دهه اول 70 استاد شجاعی در نشریه صبح منتشر کرد و بعدها در مجموعه داستانها ایشان در سانتاماریا آورده شد.
    درباره بقیه مطالب هم جای صحبت باقیست...
  • خانم معلم

  • آخه «ر» جان ! من با شما که منو نمی شناسی نبودم ، با اونایی بودم که می شناسنم !!
    اما بازم ممنون که مثبت اندیشی فرمودید .
  • خانم معلم
  • @جناب ساعی
    سلام
    لطف فرمودید سر زدید ... ممنون که راهنمایی فرمودید ..امروز مطلبتان را سر صف خواندم و از بچه ها خواستم که نظرشان را بنویسند که هدف نویسنده از طرح این داستان چه کسانی است ؟ منتظر جواب هایشان هستم ....
    خانم معلم عزیز ، سلام
    روزتون به خیر
    آدرسی ندارم ! اما خیلی مایلم هر وقت که بتونم در کنار درسم به وبلاگ قشنگتون سر بزنم و نظر بدم .
    ارادتمند شما : خواهر زهرا
  • خانم معلم
  • @ خانم دکتر
    سلام ، آخر اعتماد به نفسی که شما !
    خوبه ، خیلی خوبه ، خانم دکتر ترم اولی !
    ممنون که سر میزنی ... حداقل ایمیلت رو بنویس برام که بدونم توی اصفهان در چه حالی ؟
    مواظب خودت باش .
    سلام به خانم معلم عزیزم
    دو سه روزی بود که تنها تنها ! رفته بودم پیش خانم دکتر ! و با خودم اّوردمش !
    هم عکسی که گذاشتید با حاله و هم حکایتی که نوشتید
    راستش وقتی خوندمش یه جورایی شدم ! نزدیک بود گریه کنم ! فکر کردم به این که تا حالا چند نفر و ناراحت کردم ، به خصوص این روزای اخیر ! دیدم که باید خیلی مواظب باشم !!!
    با تشکر

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی