بدرقه تا عرش :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


بدرقه تا عرش

خانم معلم | پنجشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۸۹، ۰۱:۵۷ ب.ظ | ۱۲ نظر

روز ۱۴ خرداد سال ۶۸ .... ساعت 15/ 6 صبح بدو بدو خودمو رسوندم به سرویس اتفاقا صندلی اول ، پشت راننده هم نشستم .....همکارا شروع کرده بودن به حرف زدن و صداشون به شکل پچ پچ میومد .... راننده مون هم از اول صبح رادیوش رو روشن کرده بود ..... ساعت 7 صبح رسیدیم به سه راه افسریه ....... هنوز نپیچیده بود توی آزادگان فعلی ! که آرم اخبار رو گذاشتن و بعدش ، صدای لرزان و محزون آقای حیاتی رو شنیدیم ...راننده صدای رادیو رو بلندتر کرد ......

انا لله و انا الیه راجعون

روح بلند و ملکوتی پیشوای مسلمانان ور هبر آزادگان جهان حضرت امام خمینی به ملکوت اعلی پیوست

ولوله شد ... از همون جا سرویس ایستاد و نرفت ..... همه پیاده شدیم و خودمون رو به خونه رسوندیم ... هیچکس به این فکر نمی کرد که آموزش و پرورش چی می خواد بگه و چکار می خواد بکنه ... مردم دیوونه شده بودن و تازه این در شرایطی بود که از دو شب قبل رادیو و تلویزیون اعلام می کرد که ، مردم برای امام دعا کنید .....

برگشتم خونه و دیدم همسرم داره گریه می کنه و پسرم تو بغلشه و داره هی نگاهش میکنه و میگه گریه نکن ..... من تمام راه گریه کرده بودم ... فقط می تونستم لباس مشکی بپوشم  ... تلویزیون تصاویر آخرین نماز امام و آخرین وداع حاج احمد با امام رو نشون میداد .... توی خونه هیچ صحبتی نبود فقط هر سه !! گریه می کردیم ..

فردا اعلام کردن امام رو میارن مصلی تهران .... هیچکس خودش نبود .. مغازه ها همه بسته بودن جز چند تا بقالی که برای خرید مردم باز بودن ... همه تو ی خیابون بودن و بهت زده .... اصلا حرفی نبود فقط اشک بود که می یومد و هیچکس نمیتونست به کسی تسلا بده .. غم فراق پدر امت بود ...

پیاده رفتم تا مصلی ...امام رو توی یه یخچال بزرگ گذاشته بودن .... فقط ضجه ی مردم بود و نگاههایی که حیران مونده بودن که بعدش باید چکار کنن .....

همه گیج بودن .. بعدا متوجه شدم که چقدر حاج احمد برای این تدفین زحمت کشیدن ... فقط فکر میکنم خدا چه نیرویی بهشون داده بود که تونسته بودن فکر کنن ..... پیدا کردن محلی برای قرار دادن ابدی امام کار آسونی نبود ... اونم در اوج بی پدری ....

تا غروب اونجا بودم و برگشتم خونه ... مردم تا صبح کنار اون جسم پاک بودن و شمع روشن کردن و گریه کردن ....

ساعت 5/6 صبح 16 خرداد بر پیکر امام نماز خونده شد ... چه تشییعی ، با شکوهتر از لحظه ای که برای استقبال امام رفته بودن نماز میت رو آیت الله گلپایگانی بر پیکر امام خوندن و 9 صبح حرکت به سوی بهشت زهرا .....

و پیکر امام که در بهشت زهرا نمیتونست از ازدحام جمعیت  آرام بگیره بالاخره درساعت 6 بعد از ظهر در محل فعلی آرام می گیرد .....باقی جریانات رو همه می دونن ...

 و از فردا همه قرارشون بهشت زهرا دم کانتینری بود که امام رو زیر اون قرار داده بودن ......

و الان ۲۰ ساله که ۱۴ خرداد هر سال مردم برای تجدید پیمان با رهبرشون بر میگردن به جایی که یه روزی توی سال ۶۸ پیکر امامشون رو اونجا گذاشتن ....

فردا ، روز تجدید پیمان با امام خمینی و ولایت ..... 

 اینجا رو حتما بخونین ....

  • خانم معلم

نظرات (۱۲)

به نام خدا و درود خدمت شما معلم گرامی
راستش من دانشجوی ترم 8 اقتصاد هستم و دارم برای کنکور فوق لیسانس اقتصاد تلاش میکنم
خیلی دوست دارم معلم بشم خیلی
عاشق این کارم.

امیدوارم در کارتان موفق و سربلند باشید
راستی مطلبی نوشتید از ارتحال امام خمینی رحمت الله علیه
من روز ارتحال ایشان اونجا بودم. منتی چون تازه یک سال و نیم از عمرم گذشته بود چیزی را به یاد نمی آورم چون تو بغل مادرم بودم

فقط اینو میدونم که خیلی روز سختی بود برای ایرانیان
خیلی ها نمیدانند که نقطه ثقلی و چه روح زندگی بخشی از میان رفت .. حالا بعد 20 سال باز هم بعضیها چشماشون رو بسته نگه داشتند تا نفهمند که امامی که برای آزادی و استقلات این جمهوری اسلامی آمد چطور به دست متکبرین زمانه باز نویسی میشود.

دوست عزیز روز مادر و زن رو به شما تبریک میگم ایشالله تو همه مراحل زندگی موفق و موید باشید
پاسخ:
ممنون ..زنده باشی ...


بغضم میاد. خب همینجوری گریه هام میریزه...
پاسخ:
قربونت برم گریه نکن ....
  • سایت خدمات روزگذر
  • سلام

    خوبی؟

    وبلاگ خیلی خیلی قشنگی دارید امیدوارم همیشه موفق باشید...

    برای زیباتر شدن وبلاگتون به شما وبلاگنویس عزیز پیشنهاد میکنم از قالب و
    کد جاوا سایت هنری جدید و خدماتی روزگذر استفاده کنید.

    منتظر خدمات بعدی روزگذر باشید ، برای تازه شدن دیر نیست...

    راستی سفارش ساخت قالب اختصاصی برای شما هم پذیرفته میشود اگه
    خواستی بیا به این آدرس www.roozgozar.com/design

    منتظرتون

    با تشکر مدریت سایت خدماتی روزگذر حمید حاجی صفری

    فعلا بای

    wWw.RoozGozar.cOm
    سلام خانم معلم
    از طریق یک وبلاگ دیگر با وبلاگ شما آشنا شدم
    شما را لینک کرده ام به علت تقارب آرا
    یا حق
    پاسخ:
    سر میزنم ...
    بچه بودم.
    سرگرم بازی ها و تفریح های کودکانه.
    ولی اون روزها خیلی خوب تو ذهنم هست.
    بهت جماعتی که باورشون نمی شد امام از دنیا رفته.
    عجیب بود ...
    عجیب...
    پاسخ:
    و عجیب خواهد ماند ،این وداع مردم با رهبر فرزانه شان در تمام طول تاریخ ....
    میلاد حبیبه خداوند تکتا ، سبب خلقت ، ام ابیها بر شما مبارک

    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    خدایی سایه ای رفت از سر ما ...

    نوشته تون بغض غم انگیز و سنگینی اون روزها رو در خاطرم زنده کرد

    چه گویمت که ز سوز درون چه می بینم
    ز اشک پرس حکایت که من نی ام غمّاز
    پاسخ:
    به واقع مردم رفتن این سایه را به تمامی حس کردند که این چنین ضجه زدند و بیهوش شدند .... میدانستند که گرگان بسیاری در لباس میش آماده بلیعدن این ملتند .....
    سلام خانم معلم گرامی
    بیشترین گریه ی دوران عمرم مربوط به روز ارتحال حضرت امام(ره) بود. اگر پدرم را از دست داده بودم اینقدر بغض نمی کردم. تا چند روز نمی توانستم غذا بخورم.
    محبت امام خمینی در دل تک تک مردم ایران مقیم شده بود و وداع با این محبت عجین شده در قلب ها واقعا برای مردم مشکل بود.
    خداوند به ما کمک کند تا با پیروی از منویات رهبر معظم انقلاب در زمان فعلی راه ان عزیز سفرکرده را ادامه دهیم.
    پاسخ:
    دقیقا حالت مردم حالت کسانی بود که بهت زده و بی باور پدری از دست داده باشند ... در هیچ کجای دنیا نه دیده و نه شنیده ام که مردمی نسبت به رهبرشان چنین حسی داشته باشند ... حسی که بعد از 20 سال همچنان پایدار مانده و متاسفم برای کسانی که ایشان را نشناخته و یا بد شناخته اند !
  • ترنم باران
  • سلام
    تنها چیزی که از اون روز یادمه این بود که عمع ام اومده بود خونمون و با مادرم تو حیاط زار زار گریه میکردن،
    پاسخ:
    بله روزهایی که بر ما گذشت روزهای خوبی نبود .....
  • انجمن فرزانگان کویر
  • با سلام

    هر که اول بنگرد پایان کار

    اندر آخر او نگردد شرمسار


    انجمن فرزانگان کویر
    .
    من اون روزا رو زیاد یادم نیست . از امام از اون روزا فقط دوتا خاطره یادمه . برای مهدیه گفتم . یکی اون دیدار از نزدیک و دیگری وداع دورا دور
    من زیاد حالیم نمیشد . شاید اون روز اینقد به مادر دست تنهام با داداشای قد و نیم قدم غر زدم ...
    پاسخ:
    عیبی نداره عزیزم ...... بعضی بزرگترا که متوجه بودن اون روزا هم غر زدن دیگه از شما که خسته بودی انتظاری نیست .....

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی