گمشدگان :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


گمشدگان

خانم معلم | جمعه, ۳۰ مهر ۱۳۸۹، ۱۰:۲۴ ق.ظ | ۳۴ نظر

 أَیْنَ الْمُضْطَرُّ الَّذى یُجابُ إِذا دَعی؟

بازار شلوغ بود و مردم در رفت و آمد . هر کسی در پی خرید جنس مورد نیازش و انجام کار خویش . مثل قیامت که هر کسی به خود مشغول است و از دیگران غافل .

در میان آن همه همهمه ، ناگهان صدای گریه ی بچه ای به گوش رسید که با ناله مرتب فریاد میزد :

بابا .........بابا ........

کنار یک بساطی در یکی از کوچه های فرعی راهروی اصلی بازار ایستاده بود . به پهنای صورت اشک میریخت . پسر بچه  ۵-۶ سال بیشتر نداشت . با موهایی مشکی و بلند و لخت ، بلوز سفید ِ پر از لکه و کثیفی بر تن داشت با شلواری مشکی که خاکی ِ خاکی شده بود . کنار سکویی ایستاده بود ...

بساطی سعی در آرام کردنش داشت . رهگذران نگاهش می کردند و رد می شدند . انگار تنها حادثه ای بود که لحظه ای توانسته از روزمرگی دورشان سازد و پس از عبور از او دوباره گرفتار می شدند در همان حساب و کتاب ها و همان زد وبند ها و همان .....

کودک همچنان مشغول بابا گفتن و گریه کردن . اشکهایش تمام شدنی نبود . سرفه اش گرفته بود .....

معلوم نبود کجا دست " پدر " را رها کرده و از او دور شده بود ...

اینک در میان خیل عظیم جمعیت تنها بود و سرگردان ... بی پناه و نا امید ...

بساطی از میان یکی از پلاستیک هایش بقچه ای را در آورد . بازش کرد . مقداری نان و پنیر بود . لقمه ای گرفت و به پسرک داد . پسرک نگاهی کرد ....نگرفت اما ساکت شد ...

آب بینی اش هم سرازیر شده بود ... با آستین هایش بینی اش را پاک کرد ...رد اشک در میان کثیفی صورتش پیدا بود ...

مرد دوباره گفت :  " بگیر پسرم " . پسرک دستش را جلو برد و لقمه را گرفت ... یک گاز از لقمه زد و انگار دوباره غم عالم را به جانشریخته باشند ، شروع کرد به زار زدن و بابا ، بابا گفتن ....

لقمه همچنان نیم خورده در دهانش بود . بقیه در دستش ....

بساطی بیچاره مستاصل شده بود ...نمیدانست باید چکار کند . در این بازار پیچ در پیچ پر از انسان ، کجا دنبال پدر پسرک بگردد ؟

متعجب بود از این همه انسانی که می آیند و می روند و نمی پرسند ، " پسر جان کجا دست پدر را رها کرده ای ؟ "

یکساعت گذشته بود . گریه بچه بند نمی آمد .تصمیم گرفت بساطش را جمع کند و بچه را به پلیس بازار تحویل دهد که ناگهان صدایی شنید :

" محمد " ..... " محمد " جان .......

پسر با شنیدن اسمش و صدای آشنا به همان سمت برگشت ... پدرش بود ... انتظار به سر آمد ...

لقمه در دست به طرف پدر دوید و فریاد زد : بابا مهدی ......

وخود را در آغوشش رها کرد ...

چه امنیتی .....

 

 

مهدی جان ...

کودکان رها شده ات را در این بازار مکاره تنها مگذار ...زرق وبرق دنیا توجهمان را جلب نموده و دستانمان را از دستهایت جدا کرده است ....

روسیاهیم  و تنها دستان توست که می تواند این سیاهی ها را بزداید و آغوش بگشایدو امنیت ببخشد ...

صدای ناله هایمان را در این صبح جمعه نمی شنوی ....

تا کی چشم براهت باشیم که از گذری بیایی و صدایمان کنی و آغوشت را بگشایی تا آرام بگیریم ....

مهدی جان ....بیا .....

بیا که می دانیم هستی و از دور مراقبمانی ...هستی و ناپیدایی تا درک کنیم رها شدن از تو سرگردانی می اورد و بی پناهی نصیبمان می سازد .....

بیا و پناهمان باش .....

 بِنَفْسى أَنْتَ  مِنْ  مُغَیَّبٍ  لَمْ یَخْلُ مِنّا،

 بِنَفْسى أَنْتَ مِنْ نازِحٍ  ما  نَزَحَ  عَنّا،

 

جانم به فدایت که تو آن حقیقت پنهانى که دور از ما نیستى.

جانم به فدایت تو آن شخص جدا از مایى، که ابداً جدا نیستى.

 

التماس دعا

آخرین روز از مهر هم رسید و ........

 

  • خانم معلم

نظرات (۳۴)

تازه برگشتم ...
شاه عبدالعظیم بودم ...
دعای ندبه ...
زیارت ...
شما هم که جای خاص خودتون رو دارید ...
.
.
.
سلام خانوم جونم
قشنگ بود ...
اما ...
امروز سر دعا داشتم به این فکر می کردم که آخ بعد یه هفته فراموش کردن و ناراحت کردن و شکستن دل آقا حالا با چه رویی اومدیم برای صدا کردن آقا ؟! راستش از صدا کردن آقا به اسمش خجالت می کشیدم . برای همین سکوت می کردم و به صدا کردنای بقیه گوش می کردم و منم دلم می خواست صداش کنم و صداش کنم و ...
یاد مامان بزرگم افتادم که چند روز پیش خیلی ساده داشت به امام زمان می گفت پس کی میای .. زود بیا دیگه .. من می خوام اول ببینمت بعد بریم ها .. می خوام ببینمت ...
خوش به حالش ...
جدی جدی گم شدیم ..........................
پاسخ:
زیارت قبول .
اِ !!! آخ جونمی جون !!! اول شدم !!!
  • علی میکائیلی
  • سلام
    ان شاالله که صاحب و مولامون همیشه ازمون دستگیری کنن ...
    التماس دعا
    پاسخ:
    الهی امین .
    بِنَفْسی اَنْتَ اُمْنِیَّةُ شائِقٍ یَتَمَنّى، مِنْ مُؤْمِن وَمُؤْمِنَةٍ ذَکَرا فَحَنّا...
    پاسخ:
    به نفسی انت امنیه ........ اینو هم در ادامه اش نوشته بودم ولی بعدا حذفش کردم ... خیلی زیباست دعای ندبه ...
    چه عکس نازی
    گفت: مگر یوسف را به سلامت بازگرداندید که بنیامین را بدهم؟
    .
    .
    گفت: مگر با یازده تایم مدارا را کردید که دوازدهمی را بدهم؟!

    ....

    سلام

    ازم دلخورید؟
    پاسخ:
    نه ، چرا دلخور باشم ، بنیامینت را حفظ کن .
    سلام
    مهدی بیا که دیگر از فرط خستگی، یک سرو دلشکسته ی خمیده ام.
    پاسخ:
    شما هر چه باشید برای ما چون سرو همیشه سر افرازید .... ما با وجود شماست که جان می گیریم ...پاینده باشید .
    همی یادم آید ز عهد صغر
    که عیدی برون آمدم با پدر
    به بازیچه مشغول مردم شدم
    در آشوب خلق از پدر گم شدم
    برآوردم از بی قراری خروش
    پدر ناگهانم بمالید گوش
    که ای شوخ چشم آخرت چند بار
    بگفتم که دستم ز دامن مدار
    به تنها نداند شدن طفل خرد
    که نتواند او راه نادیده برد
    تو هم طفل راهی به سعی ای فقیر
    برو دامن راه دانان بگیر
    مکن با فرومایه مردم نشست
    چو کردی، ز هیبت فرو شوی دست
    به فتراک پاکان درآویز چنگ
    که عارف ندارد ز در یوزه ننگ
    مریدان به قوت ز طفلان کمند
    مشایخ چو دیوار مستحکمند
    بیاموز رفتار از آن طفل خرد
    که چون استعانت به دیوار برد
    ز زنجیر ناپارسایان برست
    که درحلقهٔ پارسایان نشست
    اگر حاجتی داری این حلقه گیر
    که سلطان از این در ندارد گزیر
    برو خوشه چین باش سعدی صفت
    که گردآوری خرمن معرفت
    پاسخ:
    واقعا به جز این خاندان به هیچ کس نباید امید داشت .....
  • نگاه ساکت باران...
  • سلام...

    لااقل قبل تر ها غروب جمعه ها...دلم می لرزید....و بغضم...

    حالا که دیگر انگار...

    انگار نه انگار...



    ....

    آقا به نبودنت که عادت داریم...
    پاسخ:
    من این هفته عملنا شاهدش بودم ...می دانم کسی جز او به کمکم نیامد ...مطمئنم
    کم پیش میاد تا آخر یه پست طولانی رو اینجوری با ولع کامل بخونم
    ولی دلم خواست ببینم آخرش به چی ختم میشه
    به جای خوبی ختم شد مغسی
    جمعه پیش بود که در وبلاگم نوشتم :

    نیا نیا گل نرگس ...

    ولی این جمعه دلم میخواد که بیاد

    وا اسفاه ...
    پاسخ:
    امید که نه فقط هر جمعه بلکه هر روز دلمان با حضرت باشد و دعا کنیم که بیاید .... باید عادت کنیم به خواندنش .... گدایان سمجی شویم به درگاه ربوبیت بلکه اجازه ظهور و حضور بدهد .
  • حبابـــ (خانه‌ای که دیوار ندارد)
  • مهرماه تمام شد اما
    امید که مهرخدا همچنان بماند بالاسرمان.
    پاسخ:
    نه .....
    http://www.persiangig.com/pages/download/?dl=http://agha-khamenei.persiangig.com/audio/del%20ha%20daste%20khodast%20(2).mp3
    پاسخ:
    باز نشد مهدیه جان ):
  • محمد مهدی
  • سلام
    بازم میگم داستان نویسی را ادامه بدین. مقدمه قشنگ و جالبی بود.
    ما گمشدگان هم چشم به راهیم و منتظر تا بیاید. خدا کند ما را با دل و روحی چرکین نیابد.
  • خلوت پر هیاهو
  • عرض ادب
    پاسخ:
    خوشحال شدم .... ممنون .
    کیسه ای برای کاغذ پاره ها



    کیسه ای برای خرده نانها



    آقا!



    کیسه ای هم برای خرده آدمها...



    من شکسته ام بدجور.

    ______________
    لینکش توی لینک های روزانه م هست
    از اونجا برید:)
    پاسخ:
    چشم ......
    زیبا بود...
    در ماندگی مان...


    گاهی حتی فراموش می کنیم گم شده ایم و یادمان می رود دنبالش بگردیم...
    پاسخ:
    بله - گاه چنان غرق دنیاییم که فراموش میکنم زمان و مکان را ...
    سلام خانم معلم
    اون بچه تا اومدن بابا گریه کرد
    حتی با دهن پر گریه کرد!
    اما ما گریه هامون برا اومدن آقا از سر احتیاج به همون لقمه نونه
    همین که دهنمون پر بشه دیگه گریه نمیکنیم!

    دعا کنید یاد بگیریم برا اومدن خودش گریه کنیم.

    عزیز علی ان اری الخلق ولا تری

    در پناه مهدی زهرا
    بازهم جمعه و دغدغه های انتظار ...موفق باشید
    پاسخ:
    خدا این دغدغه های ظاهری رو هم که شده از ما نگیره ....
    سلام خانم معلم
    خدانگهدار
    پاسخ:
    چه سلامی ، چه علیکی ؟ نیومده رفتی ؟ !!
  • خاله سوسکه

  • سلام خانوم معلم مهربون

    میام اینجا که دلم گرم باشه

    که یکی هرهفته اینقدر قشنگ هفت دعا رو می خونه که من دلم هوایی میشه

    حیف که پروبال نداره
    پاسخ:
    جمعه هایی که دلم گواهی باشه بر افسوس از نبودنش و در حسرت آمدنش .
    سلام .... داستانک جالب و پر محتوایی بود ... میشه بپرسم از خودتون این داستان ؟؟؟

    دل سرگشته ما محرم اسرار نشد ... × جمعه آمد و رفت و خبر از یار نشد
    شایدم آمد و بگذشت و نبودم حاضر ... × یا که این دیده تر لایق دیدار نشد ..


    از آهنگ آرامبخش وبلاگتون تشکر



    یا حق
    پاسخ:
    اهنگ ناقابل ما تقدیم شما ....
    سلام
    خسته نباشید

  • پابرهنگان
  • احسنت. خدا حفظ تون کنه.
    این داستان نویسی جمعه را ادامه بدید که کم کم داره پخته تر می شه.
    بهتر می شد اگر داستان رو طوری پیش می بردید که نام پدر می شد "مهدی". اون وقت بهتر می شد هم ذات پنداری پیدا کرد.
    پاسخ:
    تغییرش دادم .... چطور شد ؟
    http://www.rajanews.com/detail.asp?id=66557
    پاسخ:
    چقدر سخت بود کلماتشان !!!!! یکی باید ترجمه می کرد .....
  • لاله های سرخ ابی
  • سلام خیلی جالب بود ولی از نظر من بعد از قیاس خوبی که درمورد انتظار کردید برام از همه جالبتر اون عکس بود یک لحظه دلم خیلی خواست بغلش کنم وای دلم اب شد خانوم معلم
    پاسخ:
    عکس قابل شما رو نداره ....
  • ابجی کوچیکه شما
  • شاید آنروز که سهراب نوشت:تا شقایق هست زندگی باید کرد.خبر از دل پردرد گل یاس نداشت ...باید اینطور نوشت ...چه شقایق باشد چه گل نیلوفر ویاس... جای یک گل خالیست تا نیاید گل نرگس زندگی دشوار است...اللهم عجل لولیک الفرج.
    پاسخ:
    چقدر قشنگ بود ... بله تا نیاید گل نرگس زندگی دشوار است ...
    بله سخت بود اما شما ازون جهت بهش نگاه کنین!!
    پاسخ:
    چشم ..... نگاه کردم ....
    سلام
    ممنون از حضورتون برداشت خودتون چیست از خاطرات یه مغش با بیان نظرات و نقدهایتان یاریمان نماید
    پاسخ:
    لازمه ی نقدش اینه که دوباره یه نگاهی به کتابش بیاندازم ... چشم اگر فرصتی بشه ...گرچه غیر کتاب کیمیاگر و کنار رود پیدرا ... بقیه رو یه بار بیشتر نخوندم .
  • پابرهنگان
  • واااااااای چقدر ایتجا صاحب‌ش نقدپذیره !

    ولی خب جدا دست شما درد نکنه. البته من منظورم تغییر اسم بچه نبود. تغییر روایت داستان بود. این که داستان طوری جلو می رفت که نام پدر می شد "مهدی" و بعد هم این پدر مهدی را وصل می کردید به پدر امت ، حضرت مهدی (عج).

    حالا انشالا در داستان های بعدی.
  • بازماندگان
  • سلام خانم معلم عزیزوگرامی

    ازحضورتان سپاسگذارم.بامطلب "دیروز،امروز،فردا"منتظرم

    وامروز:هنوزهم روابطمان خط ارامی ندارد.هنوزهم پریم ازطمع به دنیا.ازچشم هم

    چشمی.ازبی عاطفگی.ازسیاست ودروغ .غیبت،تهمت،تخریب و......

    یامهدی ادرکنی
    پاسخ:
    در پناه حق باشید .
    سلام
    عمریست که از حضور او جا ماندیم ..... در غربت سرد خویش تنها ماندیم
    او "منتظر " است تا که ما برگردیم .....ماییم که در "غیبت کبری "ماندیم
    پاسخ:
    ...........
    راستی خانم معلم : هیچ فکر کردین که چرا این نا امنی و یتیم زیستی و درماندگی ها فقط تو جامعه ی ما مسلمانها زیاده ؟!!
    من یکی از چندینش رو میگم :
    نه نمیگم ! شما تو این داستان کاملا اونو تشریح کرده ای !!!!!!!!!
    خانم اجازه ؟
    سلام
    مرسی از دعاهای قشنگی که میزاری
    پاسخ:
    خواهش می کنیم ...
    سلام
    آفرین خانم معلم، عالی بود
    پاسخ:
    ممنون .... ذوق کردم ، یکی گفت بهم افرین ...