چشمها! :: گاه نوشت یک خانم معلم

  گاه نوشت یک خانم معلم


چشمها!

خانم معلم | جمعه, ۲۹ مهر ۱۳۹۰، ۱۲:۱۳ ق.ظ | ۲۳ نظر

 

« یا شمس الشموس »

 

گرچه لیاقت نداشتم کنار ضریحتان باشم ، اما دلم را در میان دلهای عاشقی که در اطراف حرمتان به طواف مشغولند ، میتوانید پیدا کنید ...

نه فقط از پشت ضریح زیبایت ، بلکه از همه جای آن صحن وسرا ، و نه فقط از صحن وسرایت ، بلکه از بالای آن گنبد طلایی ات که تا دورها پیداست ، و نه فقط از بالای گنبد طلایی ات ، از هر کجای این زمین که دلی به سویت پر می کشد ، این چشمهای نافذ توست که آن را میبیند و می نوازد ...

و میدانم که سلاممان را پذیرایی ... 

السلام علیک یا شمس الشموس یا شاه طوس 

السلام علیک یا غریب الغربا یا معین الضعفا

السلام علیک یا امام الرئوف یا سلطان

حضرت علی ابن موسی الرضا المرتضی

آرام سی و چهار مرتبه تکبیر بگو در دلت و قدم بردار به سوی حرمش ، سی و سه مرتبه سبحان الله و سی وسه مرتبه الحمد لله ...

حالا اجازه بگیر برای آنکه وارد شوی و بگو ،

 فاذن لی یا مولای فی الدخول افضل ما اذنت لاحد من اولیاءکِ؛

مولای من! به من اجازه بده وارد شوم، همانطور که به یکی از دوستان نزدیکت اجازه می دهی و بلکه بهتر از آن!

و مطمئنا آن امام رئوف زیارتتان را خواهد پذیرفت .

 التماس دعا .

 نایب الزیاره باشید  .

 

« حانیه »

از در ِ دفتر با عصبانیت بیرون آمدم ، زهرا به همراه دختری بیرون دفتر نا غافل منتظرم بودند . با کمی دقت متوجه شدم دوستش یک روشندل است و فهمیدم کسی نیست جز حانیه . دختری که با تلاش و تشویق های دوست و همکارم که (حکم خاله را برای پسرم دارد ) توانسته بود در درس عربی چنان  پیشرفت کند که به عنوان دانشجوی ادبیات عرب در دانشگاه پذیرفته شود !...

به طرفشان رفتم و گفتم سلام حانیه خانم ! ...

حانیه خندید و گفت : خانم ... که می گفتن انقدر مهربونه شمایید ؟!! ... خندیدم و گفتم : " بد موقع اومدین . چرا خبر ندادین ؟" ...

زهرا گفت : " حانیه اصرار داشت شما رو ببینه"  ، و حانیه ادامه داد : " زهرا همیشه از شما حرف میزنه ، خانم جنتی هم همین طور و من خیلی دلم میخواست شما رو ببینم " .

خنده ای کردم و گفتم : " حالا متوجه شدی هر چی میگفتن الکی بود ؟ من اصلا مهربون نیستم ."

اومدنشون مصادف شده بود با زمانی که از یکی از بچه ها توی دستشویی مدرسه یک گوشی گرفته بودم و دانش آموز تاکید داشت که گوشی را پیدا کرده و من هم جهت زهر چشم گرفتن از او و سایرین ( گرچه تنها یک دانش اموز در سالن مدرسه بود ولی همان یکی هم کافی بود برای پخش کردن این خبر !) گوشی را به زمین زدم وشکستم . و او عجز و لابه میکرد که چرا شکستید ؟ ... و تهدید ِ من مبنی بر آمدن پدرش و اخراج او برای نقض قانون ِ مدرسه ...

حانیه خندید و گفت : واای ترسیدم . خانم من گوشی ندارم !! ...

شاید بیست دقیقه با من بود و تمام این مدت شیرین زبانی کرد و دل برد . و من محو پشتکارش بودم که چطور توانسته تا این حد پیش برود . دوستم از او برایم گفته بود . در یک کلاس عربی که دوستم آن را هدایت می کندبا زهرا  آشنا شده بودند و حالا این دو چون دو خواهر با هم به دانشگاه میروند . زهرا روانشناسی و حانیه عربی میخواند . زهرا به خاطرش بعضی روزها با اینکه کلاس ندارد ، به دانشگاه میرود و سر بعضی کلاس هایش مینشیند .

و دیدن ِ این همه زیبایی مجبورت می کند که شاکر ِ خدا باشی برای این همه مهربانی و لطف ...

حانیه امیدوارانه و با اعتماد میگفت :

شاید این جمعه بیاید ، شاید . و " او " می آید ، من منتظرش هستم و میخندید . گرچه " او " ی حانیه هنوز نیامده ، اما او مطمئن است که می آید ...

 

کاش ما هم چون حانیه باور داشته باشیم که  " او " می آید ....

 

 « زینب جو جو »

 

 

 

در حیاط جمکران با مادرش قدم میزد ... محو پاکی و آن چادر زیبایش شده بودم . طاقت نیاوردم و رفتم بغلش کردم و بوسیدمش ... مات نگاهم میکرد .

به مادرش گفتم : " حتما اسفند دودش کنید چشم نخورد . و او گفت : حرز امام جواد علیه السلام با اوست .!

امام ِ من ، نکند برای چشم های چون منی از دیده ها پنهانی ؟! ...

 

 

 

  • خانم معلم

نظرات (۲۳)

سلام
دلتون رو بسوزونم؟ الان از جرم برگشتم
صبح به دیدن یکی از خادمهای حرم که از دوستانمونه رفتم و ایشون هم من رو برد به اسایشگاه خادمها و صبحانه رو مهمون حضرت رضا بودم
طبقه دوم صحن انقلاب، روبروی پنجره فولاد
وااااااااااااای که چه قازی داد
شاید هرکس یه بار غذای حضرت رو خورده باشه
ولی کمتر کسی پیدا میشه که صبحونه حضرت رو خورده باشه
چایی نبات، خامه، عسل، کره
جاتون خالی خلاصه دلتون رو سوزوندم
ببخشید

این دختره چقده نازه
اخــــــــــــــــــــــــــی
پاسخ:
خیلی التماس دعا ...
  • زینب سادات
  • سلام
    وای نه
    گوشی منو نشکونید!
    پاسخ:
    قول بدی استفاده ی مناسب ، در جای مناسب !! ازش داشته باشی نمیشکونم دی :
    سلام دوست عزیز؛
    وب قشنگ و با حالی داری، مطالبت هم جالبه.
    من داهولم، از این که افتخار دادی و حرف ام رو میخونی خوشحالم، فکر کنم ارزش اینو داشته باشم که یه بار به هم سر بزنی! درسته ما همدیگرو نمی شناسیم و تا حالا هم و ندیدیم ولی خوب همیشه همین طوری آشنائی ها شروع میشه و بعد دوستی های محکم رو شکل میده، حرف های زیادی برا گفتن دارم، حکایت های تلخ و شیرین گذشته که به درد آینده می خوره؛ بهت از همه چیز میگم: سیاست، فرهنگ، اقتصاد، اجتماع و ....؛ حرف بیخودی هم نمی زنم، درسته تازه به دنیا اومدم و هنوز بچه ام، ولی حرف ام حرف های بزرگتر هاست بعضی هاشو شنیدم، بعضی هاشم خوندم، یه کمیشم دیدم، بهت قول میدم بیشتر حرف هام رو تو هیچ سایتی پیدا نمی کنی، چون کشاورزی که منو ساخته سعی می کنه از لا به لای کتاب ها حرف های تازه برات در بیاره، رو هم رفته فکر می کنم مترسک خوبی ام، لا اقل ارزش یه بار دیدن رو که دارم ... !!!!!
  • سفیدکمرنگ
  • زیارت قبول ...
    شبیه مرغک زاری کز آشیانه بیفتد

    جدا ز دامن مادر به دام دانه بیفتد

    شبیه طفل جسوری که رنج داده پدر را

    برای گریه اش اینک به فکر شانه بیفتد

    درست مثل جوانی شرور و هرزه و سرکش

    که وقت غصه و غربت به یاد خانه بیفتد

    شبیه متهمی که به دست خویش بمیرد

    و یا به پای خودش دست تازیانه بیفتد

    منم مشبّه تشبیه های فوق، وَ ای کاش

    که از سرم هوس گفتن ترانه بیفتد

    نشان گرفته دلم را کمان ابروی ماهت

    دعا بکن که مبادا دل از نشانه بیفتد

    همیشه وقت زیارت، شبیه پهنه ی دریا

    تمام صورت من در پی کرانه بیفتد

    شبیه رشته ی تسبیح پاره، دانه ی اشکم

    به هر بهانه بریزد به هر بهانه بیفتد

    ولیِ عهد دلم نه، تو شاه کشور قلبی

    که با تو قصه ی جمشید، در فسانه بیفتد

    خیال کن که غزالم بیا و ضامن من شو

    بیا که آتش صیّاد، از زبانه بیفتد

    الا غریب خراسان! رضا مشو که بمیرد

    اگر که مرغک زاری از آشیانه بیفتد...

    ...
    دل ما هم رفت عزیزم...
    سلام
    احساسم را تا پای اشک کشاندی خانم معلم .
    کاش میشد من هم در نزدیکی آقا بودم
    اما آقا میدونه من بدم و برای اینکه شرمنده اش نشم من رو دعوت نمیکنه
    رضا جان جانانم ....شما چقدر بزرگواری .
    سحر یک شنبه دعام کنید .
    هله ناامید نباشی که تو را یار براند گرت امروز براند نگه فردات بخواند

    در اگر بر تو ببندد نرو و صبر کن آنجا به سر صبر تو را او به سر صدر نشاند
    .
    جـــــانـــــــم..
    چقد دوس داشتنیه!
  • روزهای جانبازی

  • سلام و خداقوت
    روزی بهلول درقبرستان کنار قبری نشسته بود
    شخصی از او پرسید: اینجا چه کار میکنی؟
    گفت: درمیان جمعی نشسته ام که همسایگان خود را اذیت نمی کنند و از این و آن نیز غیبت و بدگوئی نمی کنند......
    ببخشید اگه کامنت ربطی به پست شما نداشت
    پاسخ:
    ممنون ...
    مدال طلا تقدیم به رهبرم ....
    سلام خانم معلم جون

    واقعا اینهمه سخت گیری و خشونت ؟ اخر می دانی بچه های این دوره نه ان بچه هایی هستند که ............ بگذریم بلاخره شما تجربه ات ازما بیشتره اما ما هم یک سال سرکارداشتیم با بچه های پیش دبستانی از جنس پسرش (کمک مربی )باورتان نمی شود وقتی معلمشان با خط کش تهدیدشان می کرد یا دعوایشان می کرد یواشکی به من نگاه می کردند چون من دلم نمی امد و خیلی دوستشان داشتم و انگار انها این را فهمیده بودند بهرحال سیاست و مهربانی بیشتر پاسخ می دهد البته من هم خودم پیشا پیش اعتراف می کنم کاربا نوجوانان مشکل تر است و علاوره بر مهربانی و........به اسباب دیگر هم احتیاج است بگذریم کارخوبی کردید که جوجو را بوس کردید من هم بودم حتما این کار را می کردم موفق باشی بای
    پاسخ:
    ممنون ...
    برای ِ نمک ِ چشم هایم ، ان یکاد لازم نیست
    وقتی عکس ِ تو روی ِخاتم ِچشمی است که
    به شبکه هایش برایت حرز آویخته ...
    یادداشت "ضد فلسفه" را در جنگ نو بخوانید.
    http://jangeno.blogfa.com/post-50.aspx
    آمدم ای شاه پناهم بده ...
    سلام

    لایق وصل تو که من نیستم..
    پاسخ:
    ...
    سلام

    با """ این نوشته "درد" دارد...""" به روز هستم و منتظر حضور گرم شما .
    راستی نظراتتون رو هم با خودتون بیارین !!
    یا حق
    پاسخ:
    انشا الله ...
    ای کاش چشم دل ما هم مثل چشمان بینای حانیه بینای جمال و جلال حضرتش شود
    انشاالله...
    راستی راستی گوشی رو شکستین؟

    خب بله قانون برای همه اجرا می شود
    پاسخ:
    بله ... منتها بلدم چطوری بزنم که فقط بریزه بیرون و نشکنه ، دوباره سر همش کردم منتها بهش ندادم فکر میکنه شکسته ...
    سلااااااااااااااااااااام
    اومدیم تو شما رو اون جوری دیدیم گفتیم برگردیم بهتره !!!

    و روزهای بعدش هم همه اش نگران این بودیم که نکنه والدین این دختر بیان و مثل دخترشون شما رو حرص بدن !!!

    و شما همیشه همون همیشه عزیز ِ مهربونید

    اما چقد خندیدیما !!!

    خدا رو شکر ...
    شما هم که عاشق بچه !!! ایشالا نوه های خودتون رو بغل کنید ببوسید ...

    اما چه زینب جوجوی نازنینیه ... بچه ها چقدر پاک و معصومن ... آدم به این پاکی و معصومیتشون غبطه می خوره ... کاش همین جوری بچه می موندن !!!
    راستی ممنونم از این که ما رو هم با خودتون بردید زیارت آقا ... قبول باشه
    خدایا چجوری روت میشه اشک بنده ات رو ببینی و جوابش رو ندی .
    این رسم بزرگی نیست خدا.
    خدایا دنیا من رو گنه کار کرد .تو من رو پاک کن .
    دوستان مساجد رو فراموش نکنید .... بگذارید اگر دستتون بخدا نمیرسه
    پاهاتون به خونش برسه .
    سلام عزیز چقد این گل دختره نازه

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    تجدید کد امنیتی